زنگ تفریح

زنگ تفریح (لطایف ادبی)

تقدیر از نویسنده ولتر که برای ولخرجی‌های خود زیاد قرض می‌کرد، موقعی سخت تحت فشار طلب کاران قرار گرفت. به طوری که مجبور شد در خانه مخفی شود. یک روز برای حضور در دعوت رسمی‌ناچار شد از منزل بیرون بیاید و با عجله به سوی مقصد برود که به چنگ طلب کارها نیفتد. اتفاقاً خانم… ادامه مطلب زنگ تفریح (لطایف ادبی)

بهانه‌ای برای نوشتن

به من بگو چرا؟

به احترام کودکان یکی از دوست داشتنی ترین، دوست داشتنی ترین و باز دوست داشتنی ترینِ آهنگها، خواننده‌ها، شعرها، صداها، اجراها، ویدئوها، احساسها و … هر چیز خوب دیگری که فکرش را بکنید، همه و همه، برای من، در این چیزی گنجانده شده که اینجا برای شما میگذارم. با خودم فکر میکنم، یعنی از این بااحساس تر… ادامه مطلب به من بگو چرا؟

بهانه‌ای برای نوشتن

تمثیل و مثل: گربه را پای حجله کشتن

بعد از تمثیل و مثل‌های استخوان لای زخم گذاشتن! و آش نخورده، دهان سوخته و درخت گردو که این است بلندیش، درخت خربزه الله اکبر، بیایید با مِثَل دیگری و داستانی که پشت آن است، آشنا شویم. [اگرچه زیاد حسم به این ضرب المثل خوب نیست، چون مخالف حقوق حیوانات، از جمله گربه‌های دوست داشتنی… ادامه مطلب تمثیل و مثل: گربه را پای حجله کشتن

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت پنجم: ملاقات با کالین)

ملاقات با کالین یک بار نیمه شب ماری از خواب پرید. آن شب باران تندی می‌بارید و باد شدیدی نیز در اطراف دیوارهای قدیمی‌خانه، زوزه میکشید. ناگهان باز آن صدای گریه به گوشش خورد. ایندفعه تصمیم گرفت کشف کند این صدا از کجا و از کیست. از اتاقش بیرون آمد و آرام آرام در تاریکی… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت پنجم: ملاقات با کالین)

شعر و ادب

برگهای پاییزی و روزهای بد (نادر ابراهیمی)

عزیز من! زندگی، بدونِ روزهای بَد نمی‌شود؛ بدونِ روزهای اشک و درد و خشم و غم. اما، روزهای بَد، همچون برگهای پاییزی، باور کُن که شتابان فرو می‌ریزند، و زیرِ پای تو، اگر بخواهی- استخوان می‌شکنند؛ و درخت، استوار و مُقاوم، بر جای می‌مانَد… عزیز من! برگهای پاییزی، بی شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت،… ادامه مطلب برگهای پاییزی و روزهای بد (نادر ابراهیمی)

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت چهارم: ملاقات با دیکون)

ملاقات با دیکون ماری تقریبا یک هفته ی تمام را در باغ اسرارآمیز سپری کرد. او هر روز جوانه‌های جدیدی را پیدا می‌کرد که از زیرِ زمین سر در می‌آوردند. به زودی می‌توانست شاهد هزاران گل باشد که در هر کجای باغ روییده اند. هر وقت ماری در این سوی دیوارهای باغ بود، هیچکس خبر نداشت… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت چهارم: ملاقات با دیکون)

بهانه‌ای برای نوشتن

نقاشی کلمات بر روی بوم یک موسیقی باشکوه

آهنگ زیبایی را می‌شناسم – که به احتمال زیاد، شما هم تا به حال شنیده اید – و بهترین صفتی که میتوانم به این آهنگ اطلاق کنم، کلمه ی «باشکوه» است. به طور حتم، این آهنگ، در نظر من، یکی از باشکوه ترین آهنگهایی است که به عمرم شنیده ام و هر وقت به آن گوش… ادامه مطلب نقاشی کلمات بر روی بوم یک موسیقی باشکوه

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت سوم: پیدا کردن باغ اسرار آمیز(۲))

ادامه ی داستان از: باغ اسرارآمیز (قسمت سوم: پیدا کردن باغ اسرار آمیز(۱) ): “آنها دوست دارند برایشان از سوار شدن بر روی فیل‌ها و شترها بگویم، اینطور نیست؟” “اوه، لطف میکنی، دوشیزه! حالا اینجا را نگاه کن. مادر یک هدیه برایت فرستاده!” “یک هدیه؟ چگونه خانواده ی چهارده تا آدم گرسنه، می‌تواند به کسی… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت سوم: پیدا کردن باغ اسرار آمیز(۲))

شعر و ادب

پاییز و درسهای روزگار

با شعری از فریدون مشیری به مناسبت آمدن یک پاییز زیبای دیگر و شروع دوباره ی درس و کلاس و مدرسه، بیایید این شعر زیبای فریدون مشیری را با هم بخوانیم:  *** “در کلاس روزگار درس‌های گونه گونه هست درس دست یافتن به آب و نان درس زیستن کنار این و آن درس مهر درس… ادامه مطلب پاییز و درسهای روزگار

بهانه‌ای برای نوشتن

تمثیل و مثل: درخت گردو که این است بلندیش، درخت خربزه الله اکبر

این مثل در مورد کسانی گفته می‌شود که از چیزی سر در نمی‌آورند و بی خودی و بی جهت، اظهار عقیده می‌کنند. روزی چند نفر خربزه ای می‌آورند و می‌روند توی باغی تا زیر سایه ی درختی خربزه شان را بخورند. وقتی وارد باغ می‌شوند، پای درخت گردو می‌نشینند و به خوردن خربزه مشغول می‌شوند.… ادامه مطلب تمثیل و مثل: درخت گردو که این است بلندیش، درخت خربزه الله اکبر