ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت سوم: پیدا کردن باغ اسرار آمیز(۱) )

پیدا کردن باغ اسرارآمیز دور روز پس از آن، صبح وقتی ماری از خواب برخاست، متوجه شد که دیگر هیچ خبری از باد و باران روزهای گذشته نیست و آسمان در تلألؤ نور آبی می‌درخشد. مارتا با صدایی که نشان از خوشحالی زیادی داشت گفت “بهار دارد از راه می‌رسد. می‌دانم که تو عاشق این دشت… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت سوم: پیدا کردن باغ اسرار آمیز(۱) )

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت دوم: ماری در یورکشایر)

ماری در یورکشایر به نزدیک ساختمانی قدیمی‌رسیدند که از بیرون به طرز ناخوشایندی تاریک و غیردوستانه به نظر میرسید. وقتی وارد خانه شدند، ماری به اطراف سالن نیمه تاریک و بزرگ آن چشم چرخاند و یک لحظه احساس کوچکی و غربت کرد. آنها یکراست از پله‌ها بالا رفتند و به ماری، اتاقی نشان داده شد… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت دوم: ماری در یورکشایر)

شعر و ادب

غیبت… (شعری از وینیسیوس دی مورائس)

غیبت خواهم گذاشت تا میل دوست داشتن چشمان تو که مهربانند، در من کشته شود، زیرا فقط می‌توانم این اندوه را به تو ببخشم که مرا جاودانه خسته بیابی. لیکن حضور تو چون روشنایی و زندگی است، و من احساس می‌کنم که حرکت تو در حرکت من و صدای من در صدای تو است. نمی‌خواهم… ادامه مطلب غیبت… (شعری از وینیسیوس دی مورائس)

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۱۶): اگر تلگرام، قدیمها هم بود

آورده اند که روزی به دست ناصرالدین شاه قاجار، شیء ای عجیب دادند. که در نظرش حتی عجیب تر از دوربین عکاسی اش آمد که چپ و راست با آن از زنان و مردان و کودکان قصرش عکس می‌انداخت. به او همی‌گفتند که نام این شیء عجیب که بایستی انگشت بر رویش بلغزانی تا تو… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۱۶): اگر تلگرام، قدیمها هم بود

بهانه‌ای برای نوشتن, درباره یک كتاب

ماجرای دوئل و آبروی شهسواری

خرافه ای کهن با ریشه‌های عمیق احتمالاً شما هم تا به حال به واسطه ی خواندن برخی رمان‌های خارجی، یا دیدن بعضی فیلم‌های سینمایی، با دوئل (Duel) – جنگ تن به تن – آشنا هستید. همانطور که به احتمال زیاد می‌دانید، در گذشته در بسیاری از کشورهای اروپایی، رسم بوده که دو نفر برای اعاده ی… ادامه مطلب ماجرای دوئل و آبروی شهسواری

زنگ تفریح

زنگ تفریح (چند لطیفه)

زنگ تفریح نوبت! رفیقم – که یک عمر توی لژ مطبوعات مجلس استخوان خرد کرده – می‌گفت: یکی از وکلای معروف دوره ی نوزدهم که اتفاقاً فارسی را هم نمی‌تواند خوب حرف بزند – رفته بود پشت تریبون، و داشت نطق قبل از دستور می‌کرد. ولی چون حرف زدن را خوب بلد نبود، پرغلط و… ادامه مطلب زنگ تفریح (چند لطیفه)

بهانه‌ای برای نوشتن

دانسته‌هایی که ندانسته، به ندانسته‌ها تبدیل می‌شوند

دو تلنگر، باعث شد تا این نوشته را بنویسم. موضوعی که محمدرضا شعبانعلی عزیز در روزنوشته‌های خودش، در پستی تحت عنوان “درسی از ری کورزویل – درباره علامت تعجب!” منتشر کرد و دیگری، نکته ای در کامنت خودم که پای این پست خوب، نوشتم و در ادامه، بهتون میگم تلنگری که از کامنت خودم خوردم،… ادامه مطلب دانسته‌هایی که ندانسته، به ندانسته‌ها تبدیل می‌شوند

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت اول: ماری کوچک)

به نظر می‌رسید هیچکس به ماری اهمیت نمی‌دهد. او در هندوستان به دنیا آمده بود و پدرش صاحب منصب یک پست عالیرتبه بود و البته همیشه با کارش سرگرم بود و مادرش زن زیبایی بود که همیشه وقتش را در رفتن به این مهمانی و آن مهمانی می‌گذراند. به همین سبب، زنی هندی به نام… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت اول: ماری کوچک)

ترجمهٔ داستان

داستان باغ اسرارآمیز (معرفی)

بعد از ترجمه ی رمان بازنویسی شده ی بلندیهای بادگیر، که احتمالاً دوستان عزیزم در یک روز جدید، با آن کم و بیش آشنا هستند و این رمان را از فصل اول تا پایان پیگیری کرده اند؛ قصد دارم اینبار داستان دیگری را ترجمه کنم، به نام: The Secret Garden Frances Hodgson Burnett (۱۹۱۱) من… ادامه مطلب داستان باغ اسرارآمیز (معرفی)