ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر – فصل پانزدهم: یک دام (قسمت اول)

یک دام (قسمت اول) pic @www.wuthering-heights.co.uk در یکی از همان روزهایی که اربابم کتی را از ملاقات با لینتون منع کرده بود، نظر مرا در مورد آن پسر پرسید. “صادقانه بگو الن. تو در مورد شخصیت لینتون چطور فکر میکنی؟” “خوب، آقا، من فکر نمی‌کنم او مثل پدرش شرور باشد. اما شما برای شناخت بهتر… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر – فصل پانزدهم: یک دام (قسمت اول)

بهانه‌ای برای نوشتن

به نظر شما کدام سکانس بهتر است؟(۲)

قبلا در رابطه با عنوان “به نظر شما کدام سکانس بهتر است؟” مطلبی نوشته بودم و گفتم که میخواهم از این به بعد، در مورد رفتارها و واقعیتهایی که در جهان دور یا نزدیکِ اطرافم میبینم یا میشنوم یا حس میکنم، و بعد فکر میکنم که شاید اگر آن موضوع، جور دیگری اتفاق می‌افتاد، دنیا… ادامه مطلب به نظر شما کدام سکانس بهتر است؟(۲)

زنگ تفریح

زنگ تفریح (لطایف علمی‌-۱)

در دانشکده ی دامپزشکی! استاد: اسب عربی را از اسب مجارستان چه طور می‌توان تشخیص داد؟ دانشجو: به وسیله ی تفاوت لهجه! [su_divider top=”no” style=”dotted” divider_color=”#7b14a5″ link_color=”#c31ec4″ size=”4″] چاپلوس‌ها! معروف است که وقتی معلم لوئی چهاردهم برای او شیمی‌تدریس می‌کرده، چنین گفته است: – اکسیژن و هیدروژن کمال افتخار را دارند که در حضور اعلیحضرت… ادامه مطلب زنگ تفریح (لطایف علمی‌-۱)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل چهاردهم: ملاقات پنهانی)

ملاقات پنهانی pic @www.wuthering-heights.co.uk چند ماه گذشت و پاییز در راه بود. آقای ادگار سرمای بدی خورده بود و نه تنها رو به بهبودی نمی‌رفت بلکه به نظر می‌رسید حالش بدتر و بدتر می‌شد. او تمام زمستان را در خانه ماند و از خانه بیرون نرفت. برای همین، کتی فقط من را داشت که برای… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل چهاردهم: ملاقات پنهانی)

بهانه‌ای برای نوشتن

درباره تلاش برای زیباتر شدن

یکی از دوستانم مطلب کوتاهی رو برام فرستاده بود که خیلی منو به فکر فرو برد. منبعش، یک مجله ی فرانسوی به نام “اکو مد” معرفی شده بود. البته من هر چی توی اینترنت سرچ کردم، موفق نشدم دقیقا چنین مجله ای با چنین مطلبی رو پیدا کنم. اما جدا از درستی یا نادرستی منبع،… ادامه مطلب درباره تلاش برای زیباتر شدن

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل سیزدهم: پسر هیتکلیف)

پسر هیتکلیف در وثرینگ‌هایتز pic @www.wuthering-heights.co.uk لینتون از اینکه او را صبح زود بیدار کردیم خیلی تعجب کرد. تازه وقتی به او گفتیم که قبل از صبحانه سفر دیگری در پیش دارد، بیشتر متعجب شد. من و او سوار بر اسب راه افتادیم. در تمام طول این مدت و چهار مایلی که تا وثرینگ‌هایتز پیمودیم،… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل سیزدهم: پسر هیتکلیف)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل دوازدهم: دوران رشد کتی)

دوران رشد کتی pic @www.wuthering-heights.co.uk ۱۲ سال بعدی، شادترین و آرام ترین دورانی بود که من در زندگیم تجربه کرده بودم. تمام وقت من، به مراقبت از کتی کوچولو می‌گذشت که صلح و شادمانی را به زندگی ما آورده بود. او یک زیبای واقعی بود. با چشمان مشکی ارنشاوها و پوست لطیف لینتون‌ها. او مانند… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل دوازدهم: دوران رشد کتی)

بهانه‌ای برای نوشتن

سوالی که پاسخی برای آن نمی‌یابم!

گاهی اوقات، یک سوال، ذهنم رو خیلی به خودش مشغول میکنه: واقعاً چرا و چطوریه که بعضی‌ها، به طرز سرسختانه ای، در برابر فهمیدن مقاومت می‌کنند…؟ پی نوشت: اگر شما جواب این سوال را یافتید، لطفاً به من هم اطلاع بدید. 🙂 +۱۱

بهانه‌ای برای نوشتن

گلدان کوچک سبز من!

گاهی اوقات، وقتی وارد اتاقم میشم می‌بینم مادرم با یه خلاقیت جدید، سورپرایزم کرده! این گلدون گیاه سبز کوچیک دوست داشتنی روی دیوار هم یکی از اونها هست. اولش خیلی کوچولو بود. حالا کلی رشد کرده، برگهای جدید درآورده و ریشه زده. خیلی دوستش دارم. 🙂 +۷