کتابهایی هستند که خیلیها دوستشان دارند، اما ما نمیتوانیم دوست داشته باشیم
توی درگیری سخت و عجیبی گیر افتاده بودیم. “من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم. کِریم آقامونم بود!” ببخشید… نمیدونم چی شد یکدفعه رفتم تو حال و هوای دیالوگ فیلم قیصر! خلاصه، درگیری عجیبی بود. چند تا از دوستام و یکی دو نفر از خانواده و اقوامم هم بودن.… ادامه مطلب کتابهایی هستند که خیلیها دوستشان دارند، اما ما نمیتوانیم دوست داشته باشیم