الهام بخش

از آموزه‌های جوانگ زه، حکیم یونانی

از آموزه‌های جوانگ زه، حکیم یونانی . درخت بزرگی دارم، از آن گونه که بی بار و بر خوانند. کنده اش کوژ است و فراوان گره دارد، شاخه‌هایش بسیار کج است. به هیچ طریق نتوان برید تا فایده ای به بار آرد. هیچ درودگری به آن نمی نگرد. چنین درخت تناور آیا بی فایده است؟… ادامه مطلب از آموزه‌های جوانگ زه، حکیم یونانی

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۹): به آفتاب، سلامی‌دوباره خواهم داد

قصه‌های شهرزاد (۹): (به آفتاب، سلامی‌دوباره خواهم داد) دیروز برای انجام یکی از تمرین‌های متمم دوست داشتنی ام، درسی مربوط به سری پرورش تسلط کلامی –که اتفاقا از محبوب ترین درسهای من در متمم هم هست – در بخشی از متن خود، فراخور آن تمرین، تکه ای از یکی از شعرهای وحشی بافقی را نوشتم:… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۹): به آفتاب، سلامی‌دوباره خواهم داد

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت اول)

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت اول) . هیندلی پس از مدتها به خاطر مراسم تدفین پدرش به خانه برگشت. اما چیزی که بیشتر از همه ما را غافلگیر کرد، این بود که او زنی را هم به همراه خود آورده بود که او را فرانسیس، همسر خود معرفی کرد. زنی بلوند و لاغر اندام… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت اول)

درباره یک كتاب

درخششی از نور یک کتاب (کیمیاگر)

درخششی از نور یک کتاب (کیمیاگر) . آن روز، پس از آن که اتراق کردند، جوان پرسید: “چرا باید به ندای قلب مان گوش بسپریم؟” -“چون هر جا که قلبت باشد، گنجت هم همان جا خواهد بود.” جوان گفت: “قلب من برآشفته است. رویا می‌بیند، هیجان زده است و شیدای یکی از دختران صحرا. از… ادامه مطلب درخششی از نور یک کتاب (کیمیاگر)

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۸): (لذت شنا در قسمت عمیق)

لذت شنا در قسمت عمیق مثل هر هفته به استخر رفته بودم. و مثل همیشه در قسمت عمیق شنا می‌کردم. برای لحظاتی به کنار دیواره ی استخر تکیه دادم تا کمی‌استراحت کنم. دختری از بالا رد می‌شد. نیم نگاهی به آب و نیم نگاهی به من انداخت و از من پرسید: “نمی‌ترسی؟” لبخندی زدم و… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۸): (لذت شنا در قسمت عمیق)

الهام بخش

کار خود را انجام دهید، سپس رها کنید!

کار خود را انجام دهید، سپس رها کنید! آن چه ریشه دارد، آسان تغذیه می‌شود. آن چه به تازگی رخ داده، آسان اصلاح می‌شود. آن چه خشک و سخت است، آسان می‌شکند. آن چه کوچک است، آسان گسترده می‌شود. از مشکلات، قبل از وی دادنشان جلوگیری کنید. به هر چیز قبل از به وجود آمدن،… ادامه مطلب کار خود را انجام دهید، سپس رها کنید!

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل سوم)

بلندیهای بادگیر (فصل سوم) داستان الن دین – کودکی کاترین و هیتکلیف “من از کودکی، در بلندیهای بادگیر زندگی کردم، چون مادر من خدمتکار خانواده ی ارنشاو بود. آنها خانواده ای بسیار قدیمی‌بودند که برای قرنها نسل اندر نسل در این خانه زندگی کرده اند. حتما اسم ارنشاو را بالای سر درِ رودی خانه، دیده… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل سوم)

برای فکر کردن

نمیتوانید در برابر وسوسه ی قطع کردن صحبت دیگران مقاومت کنید؟

نمیتوانید در برابر وسوسه ی قطع کردن صحبت دیگران مقاومت کنید؟ . آیا شما هم از اون دسته آدمهایی هستید که وقتی شخصی صحبت می‌کنه و …لحظه ای مکث می‌کنه، می‌پرید وسط حرفش و می‌خواهید جمله اش رو تموم کنید؟ یا اینکه مرتب وسط حرف دیگران می‌پرید و قبل از اینکه اون فرد حرفش رو… ادامه مطلب نمیتوانید در برابر وسوسه ی قطع کردن صحبت دیگران مقاومت کنید؟

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت دوم)

بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت دوم) . بالاخره در حالی که اشکهایش را از گوشه ی چشمانش پاک می‌کرد به حرف آمد و گفت “آقای لاک وود، شما می‌توانید بقیه ی شب را در اتاق من بخوابید. من فعلا میخواهم همینجا بمانم.” گفتم “نه، من امشب دیگر نمی‌خوابم. به آشپزخانه می‌روم و همانجا منتظر می‌مانم… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت دوم)

شعر و ادب

خوشبختی خطر کردن است (عرفان نظر آهاری)

خوشبختی خطر کردن است (عرفان نظر آهاری) . دلبسته ی کفش‌هایش بود. کفش‌هایی که یادگار سالهای نوجوانی اش بودند. دلش نمی‌آمد دورشان بیندازد. هنوز همان‌ها را می‌پوشید. اما کفش‌ها تنگ بودند و پایش را می‌زدند. قدم از قدم اگر بر می‌داشت تاولی تازه نصیبش می‌شد. سعی می‌کرد کمتر راه برود که رفتن دردناک بود. می‌نشست… ادامه مطلب خوشبختی خطر کردن است (عرفان نظر آهاری)