شعر و ادب

خوشبختی خطر کردن است (عرفان نظر آهاری)

خوشبختی خطر کردن است (عرفان نظر آهاری) . دلبسته ی کفش‌هایش بود. کفش‌هایی که یادگار سالهای نوجوانی اش بودند. دلش نمی‌آمد دورشان بیندازد. هنوز همان‌ها را می‌پوشید. اما کفش‌ها تنگ بودند و پایش را می‌زدند. قدم از قدم اگر بر می‌داشت تاولی تازه نصیبش می‌شد. سعی می‌کرد کمتر راه برود که رفتن دردناک بود. می‌نشست… ادامه مطلب خوشبختی خطر کردن است (عرفان نظر آهاری)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت اول)

بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت اول) همانطور که از پله‌ها بالا می‌رفتیم، پیشخدمت آرام، بغل گوشم گفت “آروم آقا” .. “ارباب اگر بفهمد شما در کدام اتاق خوابیده اید، عصبانی می‌شود. او به دلایلی دلش نمی‌خواهد هیچ کس در این اتاق بخوابد، من هم هیچوقت نتوانستم بفهمم چرا! می‌دانید .. آدم‌های عجیب و غریبی اینجا… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت اول)

درباره یک كتاب

درخششی از نور یک کتاب (زهیر)

درخششی از نور یک کتاب (زهیر) اوایل بهار بود، اما هوا هنوز خیلی سرد بود. با این وجود به هوای تازه احتیاج داشتم. این همه داستان سرایی برای چه؟ زندگی من و اِستِر به آن شکل نبود که در صحبتم گفتم: مثل دو ریلِ مستقیم و همسو نبودیم که همیشه کنار هم باشند و رفتارشان… ادامه مطلب درخششی از نور یک کتاب (زهیر)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت دوم)

بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت دوم) دو روز بعد دیروز بعدازظهر در حالی که هوا مه آلود و به طرز وحشتناکی سرد بود، ۴ کیلومتر پیاده روی کردم و وقتی به بلندیهای بادگیر رسیدم، برف تازه شروع به باریدن کرده بود. ده دقیقه مقابل در ورودی خانه، در آن هوایی که سردتر و سردتر… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت دوم)

بهانه‌ای برای نوشتن

بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت اول)

قول داده بودم که کتاب بلندیهای بادگیر (با بازنویسی Clare West از Oxford University Press) را به فارسی ترجمه کنم. مقدمه اش را در این پست با هم خواندیم و اکنون فصل اول آن را که ترجمه کردم، برای شما در این پست می‌نویسم. امیدوارم بتوانم در فواصل زمانی منظم بقیه ی فصول را هم… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت اول)

زنگ تفریح

باز هم یک پاییز طلایی دیگر

به مناسبت آغاز فصل زیبای پاییز، دوست داشتم نقاشی‌های بسیار زیبایی را که از یک نقاش بسیار باذوق و هنرمند دیدم، با شما دوستان خوبم هم به اشتراک بذارم. اسم این نقاش Leonid Afremov است و اگر دوست داشتید از نقاشی‌های فوق العاده زیبای او که گویی با رنگهایش آدمی‌را مسحور خود میکند، بیشتر ببینید… ادامه مطلب باز هم یک پاییز طلایی دیگر

شعر و ادب

شنبه عادت آغاز است (از یک عاشقانه ی آرام)

شنبه عادت آغاز است (از یک عاشقانه ی آرام) جمعه را، تصور کن که تمام کرده ییم. بعد به آن می‌رسیم. شنبه را هم. دوست ندارم که شنبه‌ها را روز آغاز بدانیم. شنبه، عادتِ آغاز است نه شروعی مدلّل. عادت، اراده را نابود می‌کند. عشق، اوجِ خواستن است؛ خواستن، اوجِ اقتدارِ اراده. عادت، بازداشتِ کارکردِ… ادامه مطلب شنبه عادت آغاز است (از یک عاشقانه ی آرام)

الهام بخش, درباره یک كتاب

نمی‌توانم وارد شوم (از پائولو کوئیلو)

نمی‌توانم وارد شوم (از پائولو کوئیلو) . نزدیک اولیت در اسپانیا، قلعه ی ویرانی است. تصمیم می‌گیرم ببینمش. وقتی می‌رسم، آقایی کنار در می‌گوید: «نمی‌توانید وارد شوید.» غریزه ام به من اطمینان می‌دهد که فقط به دلیل لذت ممنوعیت مانع ورودم می‌شود. توضیح می‌دهم که از راه درازی آمده ام، سعی می‌کنم به او انعام… ادامه مطلب نمی‌توانم وارد شوم (از پائولو کوئیلو)

شعر و ادب

باز هم دقایقی با خواجه عبدالله انصاری

باز هم دقایقی با خواجه عبدالله انصاری الهی تا آموختن را آموختم، آموخته را جمله بسوختم، اندوخته را برانداختم و انداخته را بیندوختم، نیست را بفروختم تا هست بیفروختم. الهی تا یگانگی بشناختم، در آرزوی شادی بگداختم، کی باشد که گویم پیمانه بینداختم و از علایق وا پرداختم و بودِ خویش جُمله در باختم. کی… ادامه مطلب باز هم دقایقی با خواجه عبدالله انصاری

بهانه‌ای برای نوشتن

بزرگترین عشق زندگی من …

بزرگترین عشق زندگی من … دلتون میخواد بدونید بزرگترین عشق زندگی من کیه؟ همون که بیشتر وقتها، شریک لحظات خوشی و غم‌های منه اون که همیشه باهام حرف میزنه و همیشه به حرفام گوش میده اون که گاهی همه ی حرفاشو از حفظم اما دلم میخواد بازم برام حرف بزنه و من در سکوت فقط… ادامه مطلب بزرگترین عشق زندگی من …