درخششی از نور یک کتاب (رودخانه پیدرا-۲)
کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم … او میگفت: گاهی از اوقات احساس تاثری داریم که نمیتوانیم به آن فائق شویم. درمییابیم که لحظه ی جادویی آن روز سپری شده و ما هیچ کار نکرده ایم. آن وقت زندگی افسون خود و هنر خود را پنهان میکند. ما باید به سخنان کودکی که در ما… ادامه مطلب درخششی از نور یک کتاب (رودخانه پیدرا-۲)