قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۴): مادربزرگ و اعجاب دنیای نوین

روستای کوچک و سرسبز و زیبایی بود که در دامنه کوه قرار داشت. اهالی روستا، هر روز با طلوع خورشید و با آواز خروس‌هایی که گویی خواب را در روشنای روز خوش نمی‌داشتند؛ از خواب بر می‌خاستند، صبحانه را با لقمه‌ای نان و پنیر و استکانی چای شیرین، نوش جان می‌‌کردند و راهی مزرعه می‌شدند که… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۴): مادربزرگ و اعجاب دنیای نوین

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۳): یک روز در سفر

یک روز در سفر در اتاق را باز کرد و چمدان کوچک خاکستری رنگش را بر روی زمین گذاشت. برای یک روز به یک شهر ساحلی آمده بود تا دور از هیاهوی زندگی روزمره، از سکوت و تنهایی و دیدن طبیعت و فکر کردن به تمام چیزهایی که برایش خوشایند بود لذت ببرد. نگاهی به اطراف انداخت. اتاقی… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۳): یک روز در سفر

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۲): بهشتی که مال او نبود

بهشتی که مال او نبود اسمش تئودور بود. اما دوستان و خانواده، تئو صدایش می‌کردند. تئو در شهر کوچکی در شمال آفریقا زندگی می‌کرد. پدرش کارگر ساختمان بود. هر روز صبح خیلی زود وقتی فرزندانش هنوز در خواب ناز بودند، از خواب بر می‌خواست تا دوباره سر همان چهارراه همیشگی بایستد و نگاهش را به اینطرف و آنطرف بدوزد… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۲): بهشتی که مال او نبود

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۱): پشت یک لبخند

آن روز خسته و بی حوصله بود. همه چیز مثل هفته ی گذشته – در چنین موقعی – که همه چیز در نظرش زیبا و دل انگیز به نظر می‌آمد نبود. هفته ی پیش، در همین زمان، هر پرنده ای که از کنارش پرواز می‌کرد گویی با نغمه ی دل انگیز خود پیامی‌خوش برایش آورده بود و گل‌ها گویی جملگی با او گل… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۱): پشت یک لبخند

قصه های شهرزاد

معرفی یک بخش جدید (قصه‌های شهرزاد)

دوستان عزیزم می‌خواهم بخش جدیدی را به این وبسایت اضافه کنم با عنوان: قصه‌های شهرزاد در این بخش، من گاه گاهی برای شما قصه خواهم گفت! گاهی این قصه‌ها روایتی است از تجربیات واقعی من در دنیای واقعی. گاهی این قصه‌ها از تجربیات واقعی من اما در یک دنیای خیالی سخن می‌گویند. گاهی این قصه‌ها کاملا… ادامه مطلب معرفی یک بخش جدید (قصه‌های شهرزاد)

درباره یک كتاب

درخششی از نور یک کتاب – رزم آور نور-۲

درخششی از نور یک کتاب (رزم آور نور-۲) رزم آور نور تصمیم خویش را به تأخیر نمی‌اندازد. پیش از عمل، به کفاف تأمل می‌کند؛ آموزه‌ها، مسئوولیت، و وظیفه اش را در جایگاه استاد می‌سنجد. وقار خویش را حفظ می‌کند و هر گام را همچون مهم ترین گام، می‌سنجد. لیک آن گاه که تصمیم می‌گیرد، پیش… ادامه مطلب درخششی از نور یک کتاب – رزم آور نور-۲

الهام بخش, شعر و ادب

آرامش سنگ یا برگ!

آرامش سنگ یا برگ! مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. شیوانا از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی شیوانا را دید بی اختیار گفت:” عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم… ادامه مطلب آرامش سنگ یا برگ!

درباره یک كتاب

درخششی از نور یک کتاب (بارون درخت نشین)

درخششی از نور یک کتاب (بارون درخت نشین) … برای نگهداری کتابها کوزیمو گهگاه کتابخانه‌هایی بالای درختان می‌ساخت و می‌کوشید به هر وسیله ای که بود آنها را از باران و از گزند جانوران جونده در امان بدارد. جای این کتابخانه‌ها را پیاپی عوض می‌کرد. کتابها را تا اندازه ای همانند پرندگان می‌دانست و دلش… ادامه مطلب درخششی از نور یک کتاب (بارون درخت نشین)

درباره یک كتاب

درخششی از نور یک کتاب (بابا لنگ دراز)

درخششی از نور یک کتاب (بابا لنگ دراز) من سر خوشبختی را پیدا کرده ام و آن اینست که برای «حال» زندگی کنم. افسوس گذشته را خوردن و به انتظار آینده به سر بردن غلط است. بلکه باید از این لحظه حداکثر استفاده را کرد. من می‌خواهم هر ثانیه از زندگیم را خوش باشم و… ادامه مطلب درخششی از نور یک کتاب (بابا لنگ دراز)

الهام بخش, بهانه‌ای برای نوشتن

با داستان‌های واقعی الهام بخش همراه شوید

با داستان‌های واقعی الهام بخش همراه شوید هر انسانی در زندگی، داستانی دارد … پسر ۲۴ ساله ای که از درون قطار به بیرون می‌نگریست، فریاد زد: “پدر، نگاه کن … درختها در حال رفتن به پشت سرِ ما هستن!” پدر به او لبخند زد، و زوج جوانی که در نزدیکی آنها نشسته بودند، به… ادامه مطلب با داستان‌های واقعی الهام بخش همراه شوید