در ایده ی اخیر متمم با عنوان:
مدیریت زندگی در زنجیره بحرانها، پیتر شوارتز در پاسخ به این سوال – از طرف جان بروکمن – که باید نگران چه چیزی باشیم؟
به درستی، به جهان مضطرب امروزی اشاره میکند و به این سوال، پاسخ ای میدهد که بسیار خواندنی و قابل تأمل است. (+)
من هم در کامنتی نظر شخصی خودم در مورد این مطلب و سوالی که متمم مطرح کرده بود، را در آنجا نوشتم.
اما در حین نوشتن آن کامنت، به یاد قطعه ای از کتاب «سه شنبهها با موری» – نوشته ی «میچ البوم»، افتادم و دغدغه ی بیش از حد طولانی نشدن کامنتم، مرا بر آن داشت که به آن قطعه اینجا، در وبلاگم و در این پست اشاره کنم.
اگر چه قبلا در یکی از سلسله پستهای:
درسهایی از کتاب سه شنبهها با موری (قسمت اول – قسمت دوم – قسمت سوم) آن را نقل کرده بودم.
فکر میکنم بهتر باشد و پیشنهاد میکنم، کامنت مرا در متمم در آن پست (+)، بخوانید و بعد، از آنجا به اینجا برگردید. (چون، این پست در ادامه ی آن صحبتهاست)
و همانطور که در متمم هم تاکید کردم، ادعایی بر درست بودن این نظر شخصی، که برگرفته از مدل ذهنی و احساسات درونی و روحیات و دغدغههای فردی ام میباشد، ندارم.
حال بیایید، آن قسمت از کتاب را با هم بخوانیم:
وقتی کُنی داشت ظرفهای غذا را جمع میکرد و میبرد، چشم ام به یک سری روزنامه افتاد که معلوم بود پیش از آمدن من خوانده شده بودند.
پرسیدم، تو برای پی گیری اخبار جدید وقت میگذاری؟
موری گفت:”بله. به نظرت عجیب وغریب است؟ فکر میکنی، حالا که رو به موت ام، نباید از اتفاقات کنونی دنیا آگاه باشم؟”
شاید.
موری آهی کشید و گفت:
“شاید حق با تو باشد. شاید نباید برایم مهم باشد.
بالاخره من که دیگر نیستم تا ببینم، عاقبت و نتیجه ی این همه اخبار چه میشود.
اما انگار حال که خودم هم دارم درد میکشم و رنج میبرم، احساس میکنم بیش از پیش به مردمینزدیک شده ام که آنها هم درد میکشند و رنج میبرند.
توضیح این مطلب خیلی سخت است، میچ.
چند شب پیش، تلویزیون، بوسنیاییهایی را نشان میداد که در خیابانها میدویدند، به آنها شلیک میشد، کشته میشدند، قربانیهای بی گناه…
با دیدن آن تصاویر، در جا اشک ام در آمد.
درد و رنج و بدبختی شان را حس کردم، انگار مال خودم بود.
هیچ کدام شان را نمیشناسم. اما… چه گونه بگویم… تقریبا… یک جورهایی به طرف شان کشیده میشوم.”
اشک در چشمان موری جمع شده بود؛ سعی کردم بحث را عوض کنم، اما دستی به صورت اش کشید، و با اشاره ای به من فهماند که این فکر را از ذهن ام دور کنم.
بعد گفت:
“من دیگر اکثر اوقات گریه میکنم. اصلاً فکرش را نکن. مهم نیست.”
با خود اندیشیدم، شگفتا! چه تحسین برانگیز و باورنکردنی!
من خبرنگار بودم، من سرگذشت آدمها را در محل مرگ شان گزارش کردم،
من با خانوادههای عزادارشان مصاحبه کردم،
من در مراسم خاک سپاری شان شرکت کردم،
و من هرگز گریه نکردم،
آن وقت موری برای آن طرفِ کره ی زمینیها اشک غم میریخت.
در شگفت بودم، آیا این همان چیزی است که در پایان اتفاق خواهد افتاد؟
شاید مرگ، بزرگ ترین متعادل کننده و هم سان کننده باشد.
همان پدیده ای که در نهایت، افراد غریبه و بیگانه را وادار میکند که قطره اشکی برای همدیگر بریزند.
شهرزاد جان
در متمم زیر پست معرفی کتاب بدون توجیه برای شما از دن اریلی کامنتی از دوست متممیبه نام سپیده الف خوندم که اونجا توضیح داده بود که یکی از خوانندگان وال استریت ژورنال در مورد کاربرد like در فیسبوک پرسیده بود و دن اریلی در جوابش گفته بود اگر من بودم دو تا دکمه میذاشتم یکی like و دیگری love
حالا اییینهمه آدرس دادم که بگم کاش ما در متمم هم همین دکمه love رو میداشتیم تا حداقل من به خوبی احساساتم رو نسبت به بعضی کامنتها ( مثل کامنتهای تو در مطلب مدیریت زندگی در زنجیره بحرانها و آیا درست است که از هر فرصتی برای نزدیک شدن استفاده کنیم) نشون بدم.بعضی نوشتهها واکنش بیشتر از یه “آموزنده بود” لازم دارند :))
این قسمت از کتاب سه شنبهها با موری رو خیلی دوست داشتم و اسم کتاب رو هم در لیست گذاشتم تا در اولین فرصت بخونمش.در حالت کلی خودم رو جزو کسانی میدونم که کمیدرد و رنج رو تجربه کرده اند.(رنجهایی فراتر از سن و سال و درک و شعورم) بنابراین در شنیدن درد دیگران و دیدن رنج شون غم عمیقی در دلم حس میکنم و بنابراین هیچ وقت نمیتونم نبینم و نشونم که در جای دیگر دنیا مردم چه رنجهایی رو تحمل میکنند.همینکه هر گونه جانداری به نوعی در شرایط نامطلوب قرار بگیره سهمیمتوجه ما آدمهاست.
یه جمله ای در وبلاگ ست گادین خوندم که برام دوست داشتنی بود:if you are not drowning,you are a lifeguard من گاهی سختگیرانه( شاید بشه گفت انسانگرانه(چون مشخصا ثابت شده است که گونه انسان گاهی در حد این اسم نیست)) به سهم خودم از اتفاقات دنیا فکر میکنم و اینکه چطور دنیا رو به محل بهتری برای زندگی کردن تبدیل کنیم.
من از آنجاییکه که هنوز به درس تفکر نقادانه دسترسی ندارم نتونستم منتظر تموم کردن پیش نیازها بمونم و کتاب تفکر نقادانه ای که معرفی شده بود رو گرفتم 🙂 و دارم میخونم.همونطور که در کامنتت گفتی تمرین تفکر نقادانه برای مواجهه با بعضی خبرها لازمه تا نه در بی خبری محض و نه در تنش و اضطراب ناشی از خبردار بودن از هر اتفاقی که تنشهای درونی ما رو بیشتر میکنند و گاهی حتی بیس قابل اعتمادی ندارند زندگی کنیم.
خیلی طولانی شد.
ببخشید.
چقدر لذت بردم از خوندن کامنتت، آمنه جان.
خیلی ازت ممنونم که این حرفها و دغدغههای قشنگت رو برام نوشتی.
از نظر لطفت هم خیلی ممنونم. 🙂 و خوشحالم که اون کامنتها مورد توجهِ تو دوست خوبم قرار گرفته.
آره، کتاب سه شنبهها با موری رو حتما بخون. ارزش خوندن رو داره.
میدونی آمنه جان.
برای من، از دوست نداشتنی ترین ویژگیها در آدمها، بی تفاوت بودنه و اینکه فقط به فکر زندگی خودمون و زندگی خانواده ی نزدیک خودمون، و مسائل فقط در همین محدوده باشیم.
اینکه، اونقدر دیگه زیادی خودمون رو دوست داشته باشیم که مبادا، اندکی فکرمون و احساسمون درگیر مسائل و واقعیاتی بشه که توی دنیا – در نزدیک و دور از ما – داره اتفاق میفته.
تو چقدر زیبا گفتی: “همینکه هر گونه جانداری به نوعی در شرایط نامطلوب قرار بگیره سهمیمتوجه ما آدمهاست.”
و ممنون که اون جمله ی قشنگ رو هم از ست گادین عزیز، نقل کردی.
برای تجربه کردن حس همدلی در وجودمون، به نظر من حتما و لزوما هم نباید خودمون، درد و رنجی رو تجربه کرده باشیم.
حتی حتی میتونیم این حس رو با یک درخت ای داشته باشیم که کسی با شیء تیزی برروی تنه اش خراشی ایجاد میکنه و حتی شده بخاطر اون درخت، دو قطره اشک بریزیم.
در مورد تفکر نقادانه هم خیلی خوشحالم که بهش علاقمند شدی و میخوای دنبالش بکنی.
اما خواهشم و پیشنهادم اینه که قبل از خوندن اون کتاب، حتماً با درسهای تفکر نقادانه متمم شروع بکنی و مسلماً قبلش، پیش نیازها رو بگذرونی.
چون به دست آوردن مهارت در تفکر نقادانه، به نظر من، اصلاً کار ساده و راحتی نیست و چیزی نیست که به سرعت به دست بیاد، و ممکنه اگه یکدفعه شروع به خوندن اون کتاب یا کتابهای مشابه بکنی – که خودم هم در حال خوندنشون هستم – خسته و دلزده بشی و همچنین اونطور که باید، به درک درستی در موردش نرسی.
به نظرم خیلی بهتره که با آموزشهای خوب و مفید متمم – که همگی بر اساس مدلهای یادگیری، تدوین میشن – در موردش به یک شناخت اولیه برسی و بعد به سراغ مطالعات بیشتر در این زمینه بری.
شاد و موفق باشی همیشه، دوست من.
سلام شهرزاد عزیزم
هم کامنتت در متمم و هم این پست برای من بسیار خواندنی و قابل تامل بود. تازه تشویق شدم تا این کامنت را با کمیتغییر در متمم هم ثبت کنم.
من هم بعد از خوندن اون درس و کامنت بچه دچار شک و تردید شدم. من هم مثل اکثر بچهها نه به اخبار گوش میدم و نه عضو گروهها یا کانالهای خبری ام. راستش من هم بعد از شنیدن اخبار ناخوشایند و خشونت خیلی دچار اضطراب، تنش و استرس میشم و نیاز به تمرکز و صرف انرژی و وقت برای آروم کردن خودم دارم. وقتی از اطرافیان احساس شون رو در رابطه با مجاورت با اخبار ناخوشایند سوال میکنم. جوابم این بود که تو خیلی فکر میکنی و ما اینطور نیستیم. فهمیدم در واقع آنها خواننده یا شنونده گذری اخباری هستند که صرفا جهت سرگرمیو مطلع شدن سطحی برای اخبار کلی وقت میگذارند. اما گاهی که در رابطه با یک رویداد صحبت میشود از اینکه در جمع اطرافیان تا این حد بی اطلاع هستم کمیبه نحوه عملکردم شک میکنم که آیا مناسب است وقتی حتی از شهر یا کشور خودم هم تا این اندازه بی اطلاع باشم؟
به هر حال نهایتاً فکر میکنم گذاشتن وقتی برای اینکه از اخبار بصورت کلی و با توجه به روند آنها مطلع شویم و مجهز کردن خود به تفکر نقادانه میتواند در پیشبرد مسیر زندگی به سمت موفقیت یاری رسان باشد.
البته من با منابع خبری معتبر و موثقی آشنا نیستم و خوشحال میشوم نظرت رو در این رابطه بدونم.
دوست خوبم اکثر اوقات نوشتههای دلنشینت رو میخونم و ازت سپاسگزارم.
سلام معصومه جان.
چطوری دوست خوبم؟ دلم برات تنگ شده بود.
(من هم به نوشتههای خوب تو سر میزنم همیشه، اما ببخش که در کامنت گذاشتن، تنبلم)
از نظرلطفت هم ممنونم.
راستش چون نظرم رو توی کامنتم در متمم نوشتم، دیگه حرف چندانی (و همچنین حوصله ی بیشتری) برای نوشتن در مورد این موضوع ندارم، فقط یه نکته اینکه این بحث منبع هم خیلی مهم هست و من فراموش کردم توی صحبتم، بهش اشاره کنم.
همونطور که قبلاً توی این پست، اشاره کرده بودم:
نگذاریم Sleeper Effect (اثر خفته)، ما را به خواب ببرد
معصومه جان. در مورد منبع موثق، چون من از اون خبرخوانها و خبر جویندهها 🙂 ی حرفه ای نیستم، واقعاً نمیدونم چه منابعی رو بهت معرفی کنم.
امیدوارم دوستانی که بیشتر از من تو این زمینه سر در میارن، کمک کنن.
اما در کل، به نظر من، میشه با تجربههای شخصی و آزمون و خطا، و استفاده از همون تفکر نقادانه – تا جایی که برامون مقدور باشه – بهترین منابع خبری رو مطابق سلیقه مون انتخاب کنیم و کم کم مهارت مون رو در این زمینه بالاتر ببریم.
البته یه چیزی رو هم بگم که من کلاً با این کانالهای خبری تلگرامی، بیگانه ام و سعی میکنم خودم رو در معرض خبرهایی که اینها منتشر میکنن قرار ندم.
در کل، حرف و دغدغه اصلیِ من اینه، که هر چیزی که منجر به بی تفاوت شدن ما آدمها نسبت به دنیایی که در اون زندگی میکنیم بشه، و اینکه فقط به یک «رباتِ موفق و منطقی و عاقل» شبیه بشیم؛ نه برای خودم و نه برای کسانی که دوست دارم باهاشون ارتباط نزدیک داشته باشم، نمیپسندم.
ضمن اینکه، ما باید بکوشیم تا مدیریت بهتری بر احساساتمون در مواجهه با خبرهای بد دنیا – که البته به شکل افراطی دنبالشون نمیکنیم – داشته باشیم.
اصلاً این چالش، خودش میتونه برای ما یه تمرین باشه.
نه اینکه صورت مساله رو پاک کنیم.