ازدواج
دو دوست پس از مدتها در خیابان همدیگر را دیدند.
پس از احوال پرسی یکی از آنها گفت:
-دوست عزیز، سابقاً دختری هر روز کنار تو میدیدم که با هم به سینما و تاتر میرفتید. آیا نامزد بودید؟
-بله، با هم نامزد بودیم.
-لابد حالا میانه ی شما به هم خورده که دیگر با هم به سینما نمیروید؟
-نه، با هم ازدواج کرده ایم!
صبر میکنم
جوانی برای خواستگاری دختری به خانه ی پدر دختر رفت.
پدر دختر – که مرد ثروتمندی بود – گفت:
-بی رودرواسی باید به شما بگویم که: اگر به طمع اموال من میخواهید دخترم را بگیرید، باید بدانید که حتی یک شاهی به او نمیرسد، مگر بعد از آن که بمیرم.
جوان گفت:
-حضرت آقا، این مهم نیست. چون من حاضرم دو سه سالی هم صبر کنم!
دلیل عصبانیت
دامادی یک شب قبل از عروسی با پدر زن خود صحبت میکرد.
ضمناً میگفت:
-راستی این را هم قبلاً عرض کرده باشم که: من عیب بزرگ دارم که خودم هم از آن رنج میبرم، ولی نتوانسته ام آن را علاج کنم!
و آن اینست که گاهی از اوقات بدون هیچ دلیلی عصبانی میشوم.
پدر زن لبخندی زده گفت:
-این که عیبی ندارد، به علاوه من یقین دارم که بعد از این، برای عصبانیت خود همیشه دلیلهای خوبی خواهی داشت!
خودکشی قرن اتم
آلبرت شرح ناکامیخود را، در عشق به رفیق خود شرح میداد و میگفت:
-…بالاخره چون از جلب موافقت پدر ماری مایوس شدم، من و او تصمیم گرفتیم خود را در رودخانه غرق کنیم، و دست از خوشیها و آلام زندگی بشوییم.
به همین قصد یک شب سرد زمستانی به روی پل آمدیم و پس از اینکه یکدیگر را در آغوش فشردیم، ماری از بالای پل خود را به درون رودخانه پرت کرد و من …
و من بلافاصله یقه ی پالتوی خود را بالا کشیدم، چون واقعاً هوا خیلی سرد بود!
عشق انگلیسی
یک جوان انگلیسی با دخترک زیبای فرانسوی ازدواج کرده و برای گذراندن ماه عسل با زن جوان خود با دلیجان در حرکت بودند.
در راه، جملات زیر بین آنها رد و بدل شد:
مرد پرسید:
-عزیزم، آیا جایت راحت است؟
زن جواب داد:
-آری، عزیزم…
مرد پرسید:
-هیچ احساس ناراحتی نمیکنی؟
زن جواب داد:
-نه، عزیزم…
باز شوهر پرسید:
-آیا کوران هوا یا حرکت صندلی ناراحتت نمیکند؟
زن گفت:
-نه، عزیزم، کاملاً راحت هستم.
آن وقت مرد گفت:
-پس بیا جایمان را با هم عوض کنیم!
منبع: گنجینه لطایف
گردآورنده: م. فرداد