شما دنیا را چگونه میبینید؟
دنیا در نگاه شما چگونه است؟ پر از سختی؟ پر از درد و رنج؟ پر از محدودیت؟
دنیا را محلی میبینید که به اجبار در آن به دنیا آمدهاید و بایستی چند صباحی را در آن به سر ببرید به امید روزی که نفسهای آخر، مرگ را به ما پیشکش کند.
برای علت آفرینش خود و موجودات دیگر بر روی این کرهی خاکی، نمیتوانید معنی و مفهوم باارزشی بیابید؟
شگفتیهای اعجابآمیز آفرینش به چشمتان نمیآید و تنها هر آنچه را که دلیلی بر پوچی آفرینش باشد، میبینید و حس میکنید؟
چنین نگاهی به دنیا را نشانهی حکمت و خرد میدانید و کسانی را که از دریچه خوشبینی و مثبتنگری به دنیا مینگرند را آدمیانی سادهلوح تصور میکنید؟
اگر جوابتان به این سوالها و سوالهایی از این دست، مثبت است؛ از شما میخواهم اندکی همینجا توقف کنید.
بیایید به شکل متفاوتی به این موضوع نگاه کنیم.
آیا به علامت منفی دقت کردهاید؟
فقط یک خط کوچک افقی است.
حال اگر کمیانرژی صرف کنید و یک خط دیگر به آن اضافه کنید، شاید بتوانید آن را به چیز دیگری تبدیل کنید.
اما اگر بخواهید خط دوم را از همان زاویه نگاه قبلی، به خط اول اضافه کنید، فقط منفی را پررنگتر کردهاید.
پس بهترین راه این است که کمیزاویه نگاهتان را تغییر دهید و خط دوم را از زاویه دیگری یعنی عمود بر خط اول قرار دهید.
میبینید که منفی به مثبت تبدیل خواهد شد!
در مورد نگاه ما به دنیا هم همینگونه است. ما اغلب، راحتترین راه را انتخاب میکنیم. از همان زاویه ی مستقیم و آسان و بدون صرف هیچ انرژی اضافی به آن نگاه میکنیم.
حال آنکه دیدن شگفتیها و زیباییها و اعجاب آفرینش نیاز به صرف انرژی بیشتری دارد. نیاز به دقت بیشتری دارد. نیاز دارد که بیشتر و بهتر ببینیم، بیشتر و بهتر بشنویم، بیشتر و بهتر بخوانیم، بیشتر و بهتر بدانیم، بیشتر و بهتر جستجو کنیم، بیشتر و بهتر کشف کنیم، بیشتر و بهتر درک کنیم، بیشتر و بهتر لمس کنیم و بیشتر و بهتر حس کنیم.
به گمان من هم – همونطور که بودا هم میگه – دنیا توهمیبیش نیست.
اگر خوب یا بد، این فقط در ذهن ماست.
دنیا و هر داستانی که در آن در حال روایت است، مانند رودی است که فقط جریان دارد.
حال انتخاب با ماست که در این رود شنا کنیم و از این شنا لذت ببریم و خود را به دریا برسانیم، یا اینکه در جای خود بایستیم و از خیس شدن در این رود، گله و شکایت کنیم.
همهی ما در طول زندگیمان سختیها کشیدهایم، بیعدالتیها دیدهایم، بارها قلبمان شکسته است، رنج خود و دیگران را به چشم دیدهایم یا به گوش شنیدهایم، حتی گاهی آرزوی مرگ کرده ایم.
اما هیچکدام از اینها نمیتواند ذرهای از شگفتی و اعجاب و زیبایی آفرینشی که ما را از عدم به وجود آورد و روح را در جسم ما دمید تا قادر باشیم از فرصت شگفتانگیز حیات – فقط برای یک بار – استفاده کنیم و قادر باشیم ببینیم، بشنویم، لمس کنیم، بخوریم، بنوشیم، عشق بورزیم و از تمام پدیدههای شگفتانگیزی که به رایگان در اختیار ما نهاده شده، استفاده کنیم و لذت ببریم؛ بکاهد.
و این تنها خاصیت و توانایی ما، موجوداتی به نام انسان است.
فردریش نیچه سخن زیبایی دارد. میگوید:
“بشر در این دنیا بیشتر از همه موجودات، گرفتاری و عذاب کشیده است. بهترین دلیلش هم این است که در بین تمام آنها تنها او میتواند بخندد.”
بیایید زندگی کنیم، رنج بکشیم، رشد کنیم و بخندیم و بدانیم که دنیا میتواند زیبا باشد، اگر ما و فقط خود ما، این توانایی را در خود تقویت کنیم که به آن زیبا بنگریم.
خیلی خوب بود مخصوصا اون قسمتی که درباره ی منفی و مثبت گفتید تاحالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم
لطفا شعر هم بذارید برامون
ممنون از سایت خوبتون
[…] شما دنیا را چگونه میبینید؟ – یک روز جدید […]
من به این اعتقاد ندارم
دیروز باید ۱ شعری رو ارائه میدادم همراه با ترجمه کامل رفتم کلاس متوجه شدم امروز نوبت خودمه نیم ساعت هم بیشتر وقت نداشتم نه راه جیم شدن داشتم چون قبلش حالم خوب بود و استاد گرانقدر هم منو دیده بود و ارائه رو بهم یاد اوری کرد هیچی دیگه وقتی در حال ترجمه شعر بودم جال بود برام چون دنیا رو فعلا اینطور میبینم
اولین بار که از این گودال عبور میکردم نگاهم را به درون گودال دوختم
زمزمه کردم چه کسی انجاست
کدامین راه است به این مسیر مستقیم پایان دهد
چه روز مرگی که از ان بی خبرم
گوشه ای از درختان میلرزند
نسیمیارام در گذر است
اب بی صدا در جریان است
شخصی از پس دیوار بر میاید
و من به دنبال او
دیوانه وار دویده و از نگاها محو میشوم
خیابانها خالی میشود و خانهها متروک میگردن
توان خارج شدن ندارم با این وجود هیچ کس من را مسحور نکرده است
به تدریج به تنهایی قدم زدن عادت میکنم
بدون اینکه بدانم به کجا میروم
نیازی به دانستن نیست هنگامیکه اشتباه میکنم
راه جدید در برابر من گشوده میشود
همیشه هم چنین بوده است همیشه اینقدر روشن و واضح
هر بار که به این ایینه تهی مینگرم جز چهر هی فراموش نشده ام که اکنون در حال تجدید شدن است را نمیبینم
مریم جان. شعر قشنگی بود.
ممنون که برام نوشتیش. 🙂