“من باید از امروز، اهمال کاری رو کنار بذارم.”
“باید برنامه ریزی کنم”
“باید اون کار رو انجام بدم”
“من باید ورزش کنم”
“باید کمتر هله هوله بخورم.”
“باید روزی ۸ لیوان آب بخورم”
“باید اون عادت بد رو ترک کنم.”
“باید…………..”
شاید شما هم در گفتگوهای درونی خود، وقتی تصمیم به انجام کاری یا تصمیمیدارید، جملههایی مانند جملههای بالا را زیاد به خود گفته باشید یا بگویید.
وقتی کتاب «ارتباط بدون خشونت» مارشال روزنبرگ (با ترجمه: کامران رحیمیان) را میخواندم؛
حاشیه: البته بعد از خواندن کتاب “هنر انسان شدن” از کارل راجرز، متوجه شدم که مارشال روزنبرگ در ابداع روش NVC یا همان ارتباط بدون خشونت یا زبان زندگی، چقدر از مدل ذهنی و روشِ روان درمانی مراجع-مدار کارل راجرز (که البته همانطور که متمم اشاره کرده است (+) “همکاری با کسانی همچون کارل راجرز (از بنیانگذاران روانشناسی انسان گرا) را در کارنامهی خود دارد) الهام گرفته است.
سعی میکنم در پست جداگانه ای ، کمیدر مورد کتاب «هنر یا راه انسان شدن» از کارل راجرز هم با هم حرف بزنیم.
در کنار تمام نکات جالب و آموزنده ی کتاب “ارتباط بدون خشونت”، نکته ای که توجهم را بسیار جلب کرد؛ جایی بود که مارشال روزنبرگ گفت:
از مجبور کردن خودت بپرهیز!
او گفت: “وقتی کلمه ی «باید» را خطاب به خودمان به کار میبریم، یعنی در مقابل یادگیری مقاومت میکنیم، چون کلمه ی «باید» تلویحاً به این معنی است که حق انتخابی وجود ندارد.
بقیه ی صحبت او نیز آنقدر خوب و قابل تامل است که اجازه بدهید چند خط دیگر آن را هم اینجا بنویسم.
روزنبرگ حرفش را اینگونه ادامه داد:
“انسان وقتی هرگونه درخواست آمرانه را میشنود متمایل به مقاومت میشود چرا که تهدید کننده ی استقلال – نیاز اساسی انسان به حق انتخاب – اوست.
ما این عکس العمل را نسبت به استبداد نیز داریم، حتی وقتی که یک استبداد درونی در قالب «باید» باشد.
و باز ادامه داد:
ما قرار نیست به دستور «باید» و «مجبور بودن» چه از بیرون و یا درون خودمان تسلیم شویم.
اگر ما دست از مقاومت برداریم و تسلیم درخواستهای آمرانه شویم، اعمال ما برانگیخته از نیروی تهی از شادی زندگی بخش (Life-giving joy) است.”
روزنبرگ، راه حل دوست داشتنی و جالبی را در این زمینه به ما پیشنهاد میکند.
او میگوید:
“کاری را که برایت مفرّح نیست، انجام نده!”
مثلاً در مورد جملاتی که در ابتدای این نوشته با هم خواندیم، بیایید به عنوان مثال، جمله ی “من باید ورزش کنم” را انتخاب کنیم.
اگر ورزش برایمان مفرح و لذتبخش و شادی آفرین نیست، تا وقتی که دلیلی برای مفرح و لذتبخش و شادی آفرین بودنش برای خودمان پیدا نکنیم؛ چرا باید با «باید» انجامش دهیم؟
به نظر من با این اوصاف، اصلاً انجامش ندهیم!
همانطور که روزنبرگ اشاره میکند، ما قرار است عملی را از روی میل و رغبت برای سهیم شدن در زندگی انجام دهیم، نه از روی ترس، گناه، شرم یا اجبار.
مارشال روزنبرگ، میگوید:
«مجبور بودن» را به «انتخاب کردن» تبدیل کنید.
و برای این منظور، جند قدم را به ما توصیه میکند، که میتوانید در کتاب بخوانید.
و البته روزنبرگ باز در ادامه، نکته ی آموزنده ای را با ما در میان میگذارد. او میگوید:
“وقتی جمله ی “من…. را انتخاب کردم چون میخواهم….” را بررسی میکنیم، ممکن است ارزشهای مهم پشت انتخاب مان را کشف کنیم،
و آنگاه بعد از اینکه متوجه میشویم کاری که انجام میدهیم دقیقاً چه نیازی را پاسخ میدهد، آن را با همه ی سختیها، درگیریها و ناامیدیها با رضایت دنبال میکنیم.”
از نکات آموزنده ی مارشال روزنبرگ که میتواند برای زندگی شخصی و تصمیماتی که قصد انجام دادن آنها را داریم برایمان بسیار الهام بخش باشد، که بگذریم؛
داشتم به این فکر میکردم که اگر از زاویه ی بزرگتری هم به این موضوع نگاه کنیم، شاید بتوانیم آن را به موضوعات و زمینههای گسترده تری نیز تعمیم بدهیم.
و یاد مطلب راهاندازی سیستم اعتبار اجتماعی در چین افتادم، که چند وقت پیش در یکی از ایدههای متمم مطرح شد.
البته نظرم را در همان پست در متمم در خصوص راه اندازی چنین سیستمینوشتم (+)؛
اما اینجا و به طور خاص با توجه به حرفهای مارشال روزنبرگ، این جمله از کتاب در این زمینه، باز در ذهنم پر رنگ تر جلوه کرد:
میخواهیم عملی را از روی میل و رغبت برای سهیم شدن در زندگی انجام دهیم، نه از روی ترس، گناه، شرم یا اجبار.
و این متن از کتاب، نیز:
“استفاده ی تنبیهی از قدرت، معمولاً موجد خشونت و مقاومت بیشتر در مقابل رفتاری که در جستجویش هستیم، میشود.
تنبیه، حسن نیت و عزت نفس را از بین میبرد و توجه ما را از ارزشهای درونی یک رفتار، به پیامدهای بیرونی آن معطوف میدارد.
سرزنش و تنبیه در ایجاد انگیزههایی که دوست داریم در دیگران برانگیزیم، ناکارآمدند.”
تردید مرا- در این تعمیم – نسبت به اثربخشی راه اندازی چنین سیستم ای و سیستمهایی مشابه آن تقویت کرد.
در پایان، باز اگر بخواهم به بحث اصلی ام برگردم، میخواهم فراموش نکنم که در هر تصمیمی، بهتر و اثربخش تر خواهد بود اگر:
«من انتخاب میکنم…» را بجایِ «من باید…» انتخاب کنم.
حتما که تو و بقیه دوستان متممیاون فایل جادویی و بسیار تاثیرگذار گفتگوی محمدرضا با استاد سهیل رضایی رو شنیدید و خیلی جزییات ازش یادتونه اما چون انتخاب و اجبار رو وسط کلماتی که نوشته بودی دیدم گفتم اگه اشاره ای بهش بکنم بد نیست.
محمدرضا از سهیل رضایی میپرسه چه موقع هست که ما دست بازتری در این دنیای امکان داریم و میتونیم بگیم که آدم توانمندتری هستیم و سهیل در جوابش میگه وقتی کمتر از کلمه مجبورم استفاده کنیم و بیشتر از کلمه انتخاب میکنم. یعنی وقتی ما با خودمون به این جمع بندی میرسیم که خودمون رو در برخی اضطرارها قرار نمیدیم چون پیشتر در موردشون فکر کردیم و چون شرایطی را پیش آوردیم که مراحل و گزینههای پیش روی خودمون رو با عقلمون میسنجیم و بر اساس گزینههایی که برای خودمون “ایجاد” کردیم “انتخاب” میکنیم. البته متوجهم که چیزی که به عنوان کامنت نوشتم در عین اشتراک کلمات و مفاهیم، نوع نگاهش به موضوعی که تو مطرح کردی متفاوته اما خواستم این دو موضوع رو در کنار هم ببینیم. از اون مهمتر کمیهم شیطنت کردم تا تو و بقیه دوستان رو ترغیب کنم که اون فایل رو دوباره گوش کنید. راستش برای خودم هم عجیبه اما این گفتگو یکی از تاثیرگذارترین و دوست داشتنی ترین فایلهایی هست که از متمم هدیه گرفتم و هر چند وقت یکبار گوشش میدم و هر بار چند ایده جدید و خاص به دستم میاد.
من هم اون گفتگوی دوستانه و صمیمیرو دوست داشتم و نکات بسیاری ازش یاد گرفتم.
ممنون که یادآوری کردین.
نکاتی هم که از این گفتگو بهش اشاره کردید، اتفاقاً خیلی به موضوع این پست میخوره و اهمیت و لذتِ انتخاب کردن رو بیشتر به یادمون میاره.
ازتون ممنونم.
شهرزاد جان. میخواستم دربارهی اون نکتهای که در حاشیه گفتی یه چیزی رو بگم.
سال گذشته بود که من این کتاب رو خوندم و واقعاً از خوندنش لذت بردم.
امسال کتاب «تئوری انتخاب» رو خوندم. متوجه شدم که خیلی از حرفهایی که روزنبرگ میگفت، برگرفته از مدل تئوری انتخاب هست و من میتونستم خیلی از مصداقها و مثالهای به کارگیری عملی از تئوری انتخاب رو در کتاب روزنبرگ خیلی شفاف ببینم.
برای همین بعد از خوندن کتاب تئوری انتخاب، دوباره کتاب «ارتباط بدون خشونت» رو خوندم و به نظرم اومد که خیلی بهتر از قبل دارم حرفهای روزنبرگ رو درک میکنم.
الان که گفتی روزنبرگ از مدل ذهنی کارل راجرز استفاده کرده، خیلی مشتاق شدم تا کتاب «هنر انسان شدن» رو بخونم. البته امیدوارم که خیلی زود فرصت کنی و دربارهی این کتاب بنویسی.
پس اینطور که معلومه روزنبرگِ عزیز، در این کتاب، همه اش در حال الهام گرفتن بوده. 😉
طاهره جان. مرسی که از تجربه ی خودت گفتی.
من هم «تئوری انتخاب» رو هنوز نخوندم، (البته خوشحالم که توی متمم تا حدی با «ویلیام گلاسر» و کتابش آشنا شدم) اما لازم شد [یعنی “انتخاب میکنم”] من هم به زودی (زودتر از نوبت) این کتاب رو بخونم. در کنار «ارتباط بدون خشونت» و «هنر انسان شدن»، احتمالاً بیشتر میتونم از خوندنش لذت ببرم و بهتر بفهممش.
اتفاقاً این روزها دارم کم کم به آخرهای کتاب «هنر انسان شدن» میرسم. از اون کتابهایی بود که واقعاً آروم و کُند خوندمش. یعنی بیشتر قسمتهاش رو مزه مزه کردم و جویدم. 🙂
(با این حال حس میکنم لازمه یه بار دیگه دوباره از اول بخونمش)
البته باید بگم که تقریباً از دو سه فصلش، سریع تر و با تمرکز کمتری رد شدم، چون احساس کردم توی اون فصلها، حرفهاش یه مقدار وارد حیطه ی تخصصی تر میشه و به نظر میرسه مطالب و توصیههاش بیشتر برای روان-درمانها که به طور تخصصی این حرفه رو دنبال میکنن، مناسب باشه.
حتماً طاهره جان. سعی میکنم به زودی، وقتی یه کم مطالبش بیشتر توی وجودم نشت کرد و جذب شد و توی ذهنم پخته شد، در موردش کمیبنویسم.
اونجا هم میگم که دقیقاً از کدوم فصلها سریع تر رد شدم و کدوم فصلها رو با تأمل و سرعت بسیار پایین تری پیش رفتم.
راستی. تا یادم نرفته – که دلم میخواد توی اون پست مستقل هم حتماً بهش اشاره کنم – دلم میخواد از لذتی بگم که از ترجمه ی روان و زیبا و توانای این کتاب بردم.
یعنی ترجمه ی خانم «مهین میلانی»
به نظر من ایشون به عنوان یک مترجم توانا، واقعاً شایسته ی تقدیر و تحسین و احترام هستن.
(کتاب «انسان در جستجوی معنا» هم، ترجمه ی مشترکی از او و دکتر نهضت صالحیان هست.)