عباس کیارستمی، این فیلمساز برجسته ی ایرانی را از دست دادیم.
دیشب وقتی اعلام یک خبر فوری و در پی آن، خبر درگذشت این هنرمند خوب و ارزنده ی کشورمان را از یکی از رسانهها بر صفحه نمایش تلویزیون دیدم و شنیدم، اولین جمله ای که ناخودآگاه به زبانم آمد این بود:
نه، خدایا، نه!
ولی چه میشود کرد که حقیقت داشت.
کیارستمیهمیشه برای من، مصداق آدمهایی بود که سرشان به تنشان میارزد!
میدانم که این خبر، نه تنها ما به عنوان هموطنان او، بلکه خیلی از آدمهای دیگری که در دنیا او را میشناختند و هنر و تواناییهای او در فیلمسازی را ستایش میکردند؛ شوکه کرد و در غمیعمیق فرو برد.
اما … درست است که او از میان ما رفت؛ ولی برای امثال او، نویسندگان، شاعران، آهنگسازان و به طور کلی برای هر هنرمند بزرگ و واقعی؛ مرگ، تازه شروعی جدید برای یک جاودانگی همیشگی است. جاودانگی در قلب و ذهن و خاطره ی نسلهایی که اکنون هستند یا در آینده چشم به جهان خواهند گشود.
بعد از درگذشت او، جایی از زبان خودش شنیدم که قبلا گفته بود:
“اگر حق انتخاب داشت، دلش میخواست خودش بماند تا کارهایش…”
او زندگی و زنده بودن را بسیار دوست میداشت و حیف که فرصت زندگی و خلق کارهای زیبای جدید دیگری – که باز هم با آنها صلح، دوستی، مهربانی و بهانه ای برای بیشتر اندیشیدن را به دنیا هدیه کند – به این زودی از دست داد.
بگذریم…
محمدرضا (شعبانعلی) هم در مورد او حرف بسیار قشنگی زد. (اینجا):
[su_quote]از عباس کیارستمیجدا شدیم. از جمله معدود ایرانیان معاصر که به جای آنکه صرفاٌ به نام و اعتبار و داشتههای نیاکان دور خود تکیه کند، به اعتبار و تکیه گاه و داشتهای برای آیندگان تبدیل شد: معقول ترین مصداقی که برای مفهوم جاودانگی قابل تصور است.[/su_quote]
دیشب بعد از شنیدن این خبر، ناخودآگاه و بلافاصله، یک اسم تمام ذهنم را پر کرد:
او که از دوران کودکی تا اکنون، با طنین صدای دوست داشتنی و بی مثالش، حجم زیادی از زندگی مان را پر کرده و با نبودنش شاید حس کنیم زندگی مان خیلی خالی خواهد شد، اگر چه صدایش همیشه با ماست.
و ناخودآگاه، آواز مرغ سحر او در گوشم طنین انداخت وبا خودم گفتم:
چه کاری از دست ما بر میآید جز اینکه برای سلامتی و شادمانی او و تمام آنهایی که سرشان به تنشان میارزد، و هنر ارزنده ی آنها در لحظههای زیادی از زندگی، نوازشگر ذهن و روح و جان ما بوده و هست، دعایی بکنیم و به هر طریقی که از دستمان بر میآید حمایت شان کنیم و بگذاریم بدانند که چقدر دوستشان داریم.
و بعد شاید در دل بگوییم:
“ای خدا، ای فلک، ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن.”
[su_note note_color=”#e0e06e”]تصنیف مرغ سحر، با صدای استاد محمدرضا شجریان و همراهی همایون شجریان[/su_note]
[su_audio url=”https://1newday.ir/wp-content/uploads/2016/07/Mohammad-Reza-Shajarian-Tasnife-Morghe-Sahar-DownloadGozar.Ir_.mp3″]
من به عناوین مطالب دقت کردن را از نوشتههای محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم و با صدای بلند فکر کردن را از تو شهرزاد ؛ کامنتم جنبه ی صدا و سیمایی ندارد اما خواندن متن زیبایت را به فال نیک میگیرم چون شهرزاد عزیر ، تو و سایتت را ، آلن تورینگ به من هدیه داد . من میخواهم آلن را زنده نگاه دارم و به قلم و کمک تو نیاز دارم . ممنون میشم به من پیام بدی …
محمدرضای عزیز.
خیلی خوشحالم که از لینکی که دوستان در اون پست لطف کرده بودن، به اینجا رسیدین و امیدوارم اینجا هم براتون قابل استفاده باشه.
راستش من غیر از ایمیل کاریم، ایمیل شخصیم رو خیلی دیر به دیر چک میکنم و میترسم که از این بابت شرمنده تون بشم.
میخواستم خواهش کنم اگر امکان داره، هر امری هست همین جا بفرمایید تا اگر کاری از دست من برمیاد، بتونم کمکی بکنم.
ممنونم.
پی نوشت:
من آدرس ایمیلتون رو که لطف کرده بودید در پایان کامنت تون ذکر کرده بودید، به منظور محافظت از ایمیل شما دوست خوب با اجازه تون از کامنت شما حذف کردم.
خدایش بیامرزد.
منم به نوبه ی خودم برای ایشان ارزوی سلامتی میکنم.
خیلی وقت بود این تصنیف و گوش نکرده بودم،به وجد اومدم و واقعا لذت بردم.
مرسی شهرزاد جان.
خوشحالم که ازش لذت بردی.
و… آمین (بخاطر دعات). 🙂