هر آغازی، ادامه ای ست…
عشق در نگاه اول
هر دو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.
چنین اطمینانی البته زیباست،
اما تردید زیباتر است.
چون قبلا” همدیگر را نمی شناختند،
گمان می بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.
اما نظر خیابانها، پلهها و راهروهایی
که آن دو می توانسته اند از سالها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟
دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمی آورند
شاید درون دری چرخان ، زمانی روبروی هم ؟
یک “ببخشید ” در ازدحام مردم؟
یک صدای “اشتباه گرفته اید ” در گوشی تلفن؟
ولی پاسخشان را می دانم.
نه ، چیزی به یاد نمی آورند.
بسیار شگفت زده می شدند
اگر می دانستند ، که دیگر مدتهاست
بازیچه ای در دست اتفاق بوده اند.
هنوز کاملا” آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،
آنها را به هم نزدیک می کرد، دور می کرد،
جلو راهشان را می گرفت
و خنده ی شیطانیش را فرو می خورد و
کنار می جهید.
علائم و نشانههایی بوده
هر چند ناخوانا.
شاید سه سال پیش
یا سه شنبه ی گذشته
برگ درختی از شانه ی یکیشان
به شانه ی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته.
از کجا معلوم توپی در بوتههای کودکی نبوده باشد؟
دستگیرهها و زنگ درهایی بوده
که یکیشان لمس کرده و در فاصله ای کوتاه آن دیگری.
چمدانهایی کنار هم در انبار.
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.
بالاخره هر آغازی
فقط ادامه ای ست
و کتاب حوادث
همیشه از نیمه ی آن باز می شود.
” ویسواوا شیمبورسکا” شاعر لهستانی
پی نوشت:
ویسواوا شیمبورسکا (به لهستانی: Wisława Szymborska) (زادهٔ ۱۹۲۳ – درگذشته ۲۰۱۲) شاعر، مقاله نویس، مترجم لهستانی است. او در سال ۱۹۹۶ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. داوران کمیته ادبی جایزه نوبل در توصیف وی، او را «موتسارت شعر» خوانده بودند. کسی که ظرافتهای زبانی را با «شور و هیجانهای بتهوونی» در هم آمیخته بود… (منبع: ویکی پدیا)
همیشه این سوال برام مبهم بوده که:
اینهایی که به قول داور کمیته ادبی نوبل موتزارت شعر(یا هر چیز دیگری) هستند، این توانایی را چگونه داشته اند ؟! پر استعداد بوده اند یا فقط پر تلاش یا اینکه محلولی از هر دو.
حتماً این دو عاملی که میگی، هم وجود داشته ایمان عزیز.
اما میخوای نظر من رو بدونی؟
به نظر من، اونها درک و تجربه ی عظیمیاز عواطف و احساسات انسانی داشتن. همین …
🙂