هر کدام از ما کتاب یا کتابهایی را خوانده ایم که برایمان بسیار الهام بخش بوده اند و هستند.
چه بارِ اول و چه هر بار، با خواندن جملات و پاراگرافهایی از آن؛ گویی پرتوها و رنگهای درخشانی از الهام، امید، تسلی، شجاعت، ایستادگی، تلاش یا هر انگیزه یا احساس زیبای دیگری، در بومِ وجود ما نقش بسته و قلب مان را گرم کرده است.
یکی از بهترینِ آن کتابها برای من، به یقین، کتاب «رزم آور نور» از پائولو کوئیلو است.
بارها، پاراگرافهایی از آن را در «یک روز جدید» نقل کرده ام.
اینبار هم، بیایید تا با چند پاراگراف دیگر از این کتابِ الهام بخش، (با ترجمه ی: آرش حجازی) همراه شویم:
*****
یاران رزم آور نور میپرسند این نیرو را از کجا میآورد و او پاسخ میدهد:
“از دشمن پنهان”
یاران میپرسند: این دشمن پنهان کیست.
رزم آور نور میگوید:
“آن که دست ما از او کوتاه است.”
شاید پسرکی باشد که در کودکی او را کتک زده، شاید معشوقی باشد که در یازده سالگی او را رها کرده، شاید معلمیکه او را کودن خوانده. رزم آور، به گاهِ خستگی، به یاد میآورد که هنوز فرصت اثبات شجاعتش را نیافته است.
به انتقام نمیاندیشد، چرا که دشمن پنهان دیگر حضوری در سرگذشت او ندارد.
تنها به افزودن توانایی میاندیشد، تا آوازه ی فتوحاتش را در جهان بگسترد و به گوش آنانی برسد که در گذشته او را آزرده اند.
درد دیروز، سرچشمه ی نیروی رزم آور نور است.
*****
رزم آور میداند که هیچ انسانی جزیره نیست.
به تنهایی نمیتواند بجنگد.
نقشه ی او هر چه باشد، باید به دیگران اعتماد کند.
باید درباره ی برنامه اش بحث کند، یاری بخواهد،
و در لحظات خستگی، کسی را داشته باشد که با او کنار آتش بنشیند و از نبردهایش برایش بگوید.
نمیگذارد مردم صمیمیت او را بی اطمینانی بینگارند.
در کردارش شفاف است و در نقشههایش پنهان کار.
رزم آور نور با یارانش میرقصد، اما مسئولیت گامهایش را بر دیگران نمینهد.
*****
رزم آور نور بارها مایوس میشود.
احساس میکند هیچ چیز انگیزه ای را که میخواهد، در او بر نمیانگیزد.
غروبها و شبهای زیادی بر فراز فتوحات خویش میماند، و هیچ رخداد تازه ای، شیفتگی را به او باز نمیگرداند.
یاران میگویند:
“شاید، نبرد او به پایان رسیده.”
رزم آور از شنیدن این سخن رنج میبرد و آشفته است، زیرا میداند هنوز نرسیده به آنجا که میخواسته.
اما سرسخت است و وظیفه ی مقرر بر خویش را رها نمیکند.
آن گاه، در لحظه ای که انتظار ندارد، دروازه ای تازه گشوده میشود.
*****
رزم آور نور همواره هشیار است.
نمیگذارد اذن استفاده از شمشیرش را دیگران بدهند.
شمشیرش را در دست خویش میگیرد.
نیز زمان را برای توجیه رفتارش هدر نمیدهد.
به تصمیمهای پروردگار ایمان دارد و با کردار خویش، ایمانش را اجابت میکند.
به گرداگردش مینگرد و دوستانش را باز میشناسد.
به پشت مینگرد و دشمنانش را میشناسد.
در برابر خیانت، بی رحم است، اما انتقام نمیگیرد؛
تنها دشمنان را از زندگی خویش میراند، و بیش از زمانی که لازم است، با آنها نمیجنگد.
رزم آور نمیکوشد خود را نشان بدهد، او فقط هست.
*****
رزم آور نور ارزش پایداری و شجاعت را میداند.
هنگام نبرد، بارها ضرباتی نامنتظره دریافت میکند و پی میبرد که در جنگ، دشمن نیز در نبردهایی پیروز خواهد شد.
وقتی چنین میشود، رزم آور بر دردهای خود میگرید و برای بازیابی نیرو استراحت میکند.
اما بعد بی درنگ به نبرد برای رویاهایش باز میگردد.
چرا که هر چه دورتر بماند، احتمال بروز احساس ضعف و ترس و جُبن بیش تر میشود.
اگر سواری از اسب فرو افتد و بی درنگ دوباره سوار نشود، دیگر هرگز شجاعت آن را نمییابد.
*****
رزم آور نور بر معجزات کوچک زندگی روزمره تعمق میکند.
اگر میتواند زیبایی را ببیند به خاطر آن است که زیبایی را در درون خویش دارد،
چرا که جهان آینه ای است و بازتاب چهره ی هر کس را به او مینماید.
هر چند رزم آور نقصها و محدودیتهای خود را میشناسد، اما توانش را برای حفظ روحیه در لحظات بحران به کار میبرد.
هر چه باشد، جهان میکوشد یاری اش کند، هر چند تمام اطرافیانش خلاف این را بگویند.
شهرزاد نازنینم
هر بار که به وبلاگت سر میزنم و مطالب زیبایی که مینویسی رو میخونم به خودم میگم چه خوب که آشنایی با متمم باعث شد من شهرزاد رو بشناسم.
یه بار دیگه هم گفتم که چقدر استفاده از واژههات، نگرشت و فضای ذهنیت رو دوست دارم. اگر اشتباه نکنم شما هم اصفهان هستین و خیلی جالب میشه که ما در یک محدوده جغرافیایی باشیم اما آشناییمون تو فضای دیجیتال باشه که چقدر هم قشنگ محدودیتهای بدنی و فیزیکی ما آدما رو تا مرز خوبی جبران میکنه.
از پائولو کوئلیو گفتی و دوباره من رو به روزهای دور بردی. به دوران راهنمایی که دوستم کیمیاگر رو بهم معرفی کرد. و من چقدر غرق نگرش و فلسفه پائولو شده بودم. جمله معروف اون کتاب که میگفت: ” تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است. همه چیز تنها یک چیز است و هنگامیکه آرزوی چیزی را داری سراسر کیهان همدست میشود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی”، تا مدتهای طولانی با ذهنم همراه بود.
از متنی هم که انتخاب کردی چقدر این جمله رو دوست دارم : “هر چه باشد، جهان میکوشد یاری اش کند، هر چند تمام اطرافیانش خلاف این را بگویند”.
خلاصه که زنده باشی شهرزاد جان و مرسی از مطلب خوبت.
سارا جان. مرسی عزیزم.
خیلی خوشحالم از این بابت و منم خوشحالم که دوست متممینازنینی مثل تو دارم.
خیلی خوبه که علاوه بر نزدیکیِ محدوده ی جغرافیایی، از نزدیکیِ محدوده ی ذهنی هم برخورداریم. 🙂
آره پائولوکوئیلو الهام بخش قدرتمند اون دورانهاست، ولی من هر بار که به بهانه ای، به نوشتههایی از کتابهای دوست داشتنی او برمیخورم یا رجوع میکنم؛ باز هم مثل بار اول، برام تازگی دارن و بهم الهام جدیدی میبخشن.
بعضی نویسندهها و کتابها و نوشتهها و مدل ذهنی شون، توی جان و روح آدم رسوخ میکنن. حتی تا آخر عمر.
ممنون که برام نوشتی دوست خوبم.