بهانه‌ای برای نوشتن, توسعه مهارتهای فردی

فرآورده‌های اقدام جدیدِ من(۱): با مدیریت کانال تلگرام، خود را مهمانِ مخاطبم احساس میکنم

زمان و البته تجربه‌های مختلف به من نشان داده است که هر گام یا حرکت یا فعالیتِ جدید و متفاوت ای – هر چند کوچک – می‌تواند دنیای گسترده تری را پیشِ رویمان بگشاید که قدری به دنیای قبلی مان می‌افزاید؛ و اگر چه چالشهای فراوانِ خاصِ خودش را هم دارد، اما این قابلیتِ ارزشمند را نیز دارد که دنیای مان را بزرگ تر کند و عرصه ی جدیدی به عرصه ی تجربه‌های قبلی زندگی مان اضافه کند.

ضمن اینکه فرصت شگفت انگیزِ دیگری نیز برای یادگیری و رشد در اختیارمان قرار خواهد داد.کانال مداد رنگی

در این چند روز – پس از اینکه کانال تلگرامی‌ای که مدتی بود ایجاد کرده بودم را به تازگی با این پست: اولین میکرواکشنِ من، برای رسیدن به ماکرواکشن ای که در ذهن دارم؛ به صورت عمومی‌معرفی کردم – به عنوان کسی که قرار است آن را مدیریت کند، به موضوعات زیادی فکر کردم.

مهمترینِ آن، این بود که در این زندگیِ دیجیتالِ امروزی که همه ی ما به نوعی، از خواندنِ جملاتِ کوتاه و بلند و مرتبط و نامرتبطِ فراوان و بی حد و حساب در برخی از این کانال‌های تلگرام و فضاهای مشابهِ آن، اشباع شده ایم و گاهی حتی از آنها خسته و دلزده ایم؛

چه پست‌ها و محتوایی برای انتشار در این کانال مناسب است که از چنین فضاهای تکراری دور باشد و تمِ کلی اش نیز، هم با روحیاتِ خودم سازگار باشد و هم در راستای آن هدف و برنامه و استراتژی ای پیش برود که برای راه اندازی این کانال، از ابتدا برای خودم تعیین کرده ام، و هم برای مخاطبم جذابیت یا نکته ی آموزنده یا الهام بخشی در بر داشته باشد.

به نکات زیادی فکر کردم و همچنین در تجربه ی کوتاهِ این چند روز، زوایای جدیدی در مقابلِ نگاهم قرار گرفت که پیش از آن، تصور روشنی از آنها نداشتم.

از این پس، می‌خواهم به مرور، نکاتی را که در این راه (چه در مدیریت این کانال، و چه در گام‌های بعدی در خارج از این کانال که می‌توانند از جنس دیگری اما در راستای همین اقدام جدیدم باشند) می‌آموزم یا حس میکنم یا تجربه میکنم یا برداشت می‌کنم (که مسلماً بر اساس مدل ذهنی و  ارزشها و دریافتها و ادراک شخصی ام شکل میگیرند)؛ با عنوان “فرآورده‌های اقدام جدیدِ من”، در اینجا برای شما هم بازگو کنم.

شاید برای شما هم نکاتی مفید در بر داشته باشد.

اولین نکته ای که در این چند روز مدیریت یک کانال تلگرام (با فعلاً حدود ۴۱ عضو) آموختم؛ این بود که جنس یک کانال تلگرام به عنوان یک پلتفرم اجتماعیِ (+)، چقدر با یک وبلاگ متفاوت است.

البته منظورم از جهاتِ تفاوت‌های محتوایی و ساختاری و … نیست که در جاهای مختلف در مورد آنها می‌شنویم و یا اینکه در کل، آنجا فضا بسیار تنگ تر و محدودتر از وبلاگ است و تولید محتوا در آن، قواعد خاصِ خودش را می‌طلبد.

بلکه نکته ای که در این چند روز دریافتم این بود که بر خلافِ وبلاگ، که مخاطبانم را به نوعی در حکمِ مهمانان این خانه می‌دانم؛ در کانال تلگرام، خود را مهمانِ خانه ی مخاطبانم احساس میکنم.

مهمانی که می‌بایست بی موقع به میهمانی نرود، برای میزبانِ صامتِ خود حرفی ارزشمند برای گفتن داشته باشد، آداب و اتیکت مهمان بودن و میهمانی را به خوبی رعایت کند، برای میزبان اش مزاحمت ایجاد نکند، برای رفتن به مهمانی بهترین و مرتب ترین لباسش را بپوشد، و در زمانی که به میهمانیِ میزبان خود رفته است با پر حرفی‌ها، یا با حرفها و نقل‌های بیربط یا تکراری یا بی هدف یا بی ثمرِ خود، او را خسته یا دلزده یا حتی دل آزرده نکند.

حال فکر کنید که به جای یک میزبان، با چند و چندین میزبان مواجه باشیم؛ که همین موضوع، دقت و توجه و حساسیت بیشتری را می‌طلبد.

البته می‌دانم که به طریقی، همین موضوعات را برای یک وبلاگ هم میتوان در نظر گرفت و همیشه هم به طریقی دیگر در نظر هم گرفته ام؛

اما تجربه ی کوتاهِ من در این راه و تا این لحظه، به من نشان داد که این جنس فعالیت تا حدی از جنس متفاوتی با مدیریت یک وبلاگ می‌باشد و موضوعات ای که حولِ آنها با شما حرف زدم – و به طور خاص از منظرِ «مهمان» و «میزبان» – در اینجا شکل برجسته تری به خود میگیرد.

از سویِ دیگر، به گمان من، افرادی که میزبانِ ما در یک کانال هستند، افرادی هر یک با یک آی دی تلگرامی‌و تا حدی مشخص تر از مخاطبانِ عمومی‌هر وب لاگ یا وب سایتِ عمومی‌می‌باشند، و باز از طرفِ دیگر و مهم تر اینکه، آنها ما را کاملاً با خواست و میل و رضایتِ خود، به دنیای مجازی شان که تقریباً هر لحظه همراه و هم گام شان هست، دعوت کرده و پذیرفته اند.

از این‌ها که بگذریم؛ میخواستم نکته ی دیگری را هم به این پست اضافه کنم:

اگر در حال حاضر، مهمانِ یک روز جدید هستید (و این مطلب را می‌خوانید) و همچنین اگر میزبانِ مداد رنگی هستید یا قصد دارید که میزبانِ آن باشید؛

دوست داشتم، تم و موضوعاتِ کلی کانال مداد رنگی را (که طبق قواعد موجود در آن پلتفرم، ناچارم به صورت مختصر و با Keywords و هش تگ درج کنم) – به شما عزیزان معرفی کنم؛

تا بدانید که مهمانِ شما در چه زمینه‌هایی قرار است میهمانِ اوقاتِ ارزشمند شما باشد.

(و البته لطفاً به او اجازه دهید که در این راه یاد بگیرد، رشد کند و به مرور بهتر و کم خطاتر شود)

(و باز البته، اگر فکر می‌کنید که این موضوعات برای شما جذابیتی ندارند، لطفاً درِ خانه ی مجازی تان را از همین ابتدا به روی او باز نکنید. 🙂 )

موضوعات اصلی تر و محوری:

  • تاریخچه نوشت افزارها
  • لذتِ نوشت افزارها
  • لذتِ کاردستی

موضوعات اصلی:

  • دقایقی با کتاب
  • لذتِ کتابخوانی
  • لذتِ نوشتن

موضوعات فرعی (زنگ تفریح):

  • لذتِ موسیقی
  • شگفتی‌های طبیعت

(البته ممکن است در طول زمان – البته با رعایت چارچوب کلی و استراتژیِ محتوای کانال – موضوعات دیگری اضافه شوند یا تغییر کنند.)

 

9 دیدگاه در “فرآورده‌های اقدام جدیدِ من(۱): با مدیریت کانال تلگرام، خود را مهمانِ مخاطبم احساس میکنم

  1. احوال من خوبه، تو خوبی؟، حالِ امروز تهران بارونیه، از اون بارون‌هایی که دوست داری چترت رو ببندی، حین گوش دادن به یه پلی لیست از آهنگهای شگفت انگیز، زیرش خیس شی.

    این جمله ات رو خوندم: “دنیا قشنگ تر از اونه که خودمون رو بخاطر چیزهای هم الکی و هم جدی (که توی زندگی مون وجود داره) ناراحت و متوقف کنیم. “، یاد جمله ای افتادم که همیشه توی سختی‌ها به خودم میگم، اینکه دنیا هنوز خوشگلیاشو داره.

    در مورد تاثیر مثبت زیاد، اختراع چیزها، تاسیس شرکت و …، میتونم بگم اثرِ تو، در واقع خلق یه روز جدید، اثری متفاوت هست، که با مترهایی مثل ثبت شرکت، اختراع و … قابل اندازه گیری نیست، فکر میکنم هلن کلر، اثر تو رو، بهتر از من توصیف میکنه: “به ترین و زیباترین چیزها در دنیا، نه دیده میشوند و نه حتی لمس می‌شوند. آنها را باید تنها در دل احساس کرد.”

  2. سلام شهرزادِ عزیز
    چه کانال رنگی رنگی و با روحی داری، اثری از خالقِ یه روز جدید، امروز صبح ملحق شدم به مدادرنگی. قبلا این پُست رو خونده بودم، اما از اونجایی وقت زیادی برای خوندن کانالها و گروه‌ها تلگرامی‌نمیذارم، خیلی به سختی عضو کانال یا گروهی میشم، شاید باورت نشه طی این چند سال فقط عضو یک گروه هستم و کانالها رو درصورت نیاز با آی دی چک میکنم. امروز صبح یهویی دیدم روح و رنگ کم دارم، یاد کانالت افتادم، آی دیش کامل برام نیومد توی گوگل سرچ کردم، به این پُست اومدم، عضو شدم، با خودم گفتم، شهرزادطور هست و با بقیه متفاوت هست، اون کاردستی که کیف بود رو دیدم، پُر از گلهای زیبا بودند، انگار یه موجود زنده هست، اول صبحی زیبایی هدیه دادی شهرزاد، ممنونم ازت.

    1. سلام علیرضای عزیز.
      حال خودت و حالِ تهران چطوره؟ 🙂 هوای اینجا که کاملاً بهاریه.
      خوشحالم که کانال رو دوست داشتی و خیلی خوشحالم که بهش پیوستی.
      ببخش که باعث شدم عضو یه کانال تلگرامی‌بشی. درک میکنم، چون خودم هم خیلی سخت، عضو کانال‌های تلگرامی‌میشم. دیگه چه شود.
      اون کیف رو خودم هم خیلی دوستش داشتم، خیلی. آدم دلش میخواد هی نگاش کنه. انگار آدم رو میبره به یه منظره ی بهاری پُرگل و پُرطراوت و شورانگیز.

      با کامنتت خوشحالم کردی علیرضای عزیز.
      توی این زمونه که در قبالِ کار جدیدی – هر چند کوچیک و بی ارزش – که شروع کردی و با دیگران در میون میذاری؛ کمترین حمایت اجتماعی رو از آدمهای زیادی که اطرافت هستن، بهت سر میزنن و تو رو میخونن؛ دریافت میکنی، خوندن یک کامنت دوستانه حس خوبی داره.
      اگرچه باز هم میترسی که همین گفتگو در خانه ی مجازیِ خودت با دوستانت، برخی آدمها رو دل آزرده کنه، چون به هر حال یه آدم پر ادعا به نظر میرسی که دوس داره بقیه همه اش ازش تعریف کنن، و گناهش اینه که دوست داره از چیزهایی که با تمام وجود دوستشون داره یا توی زندگیش جایگاه خاصی دارن، یا تاثیر خاصی توی زندگیش گذاشتن با احساس ای که جزئی جدانشدنی از وجودشه حرف بزنه؛ و تازه آدمی‌هم هست که هیچ کار مفیدی هم انجام نداده؛ “نه شرکتی رو تاسیس کرده، نه چیزی رو اختراع کرده، و نه تاثیر خیلی مثبت زیادی گذاشته.”
      بگذریم.
      دنیا قشنگ تر از اونه که خودمون رو بخاطر چیزهای هم الکی و هم جدی (که توی زندگی مون وجود داره) ناراحت و متوقف کنیم. نه؟ 🙂

  3. سلام شهرزاد جان

    تبریک بابت راه‌اندازیِ کانالِ تلگرامیِ مدادرنگی.
    امیدوارم در مدیریت کانال سربلند بیرون بیای. 🙂

    وقتی اسم کانال رو خوندم، گفتم شهرزاد باید همین اسم رو انتخاب می‌کرد. “مدادرنگی”

    روز همایش که پیکسل‌ها رو برای انتخاب کردن نشونم دادی، گفتم باید چیزی انتخاب کنم که مُعرف شهرزاد باشه. یه پیکسلِ دخترونه‌یِ رنگیِ شاد.

    موفق باشی دوستِ من.

    1. مهشیدِ عزیزم.
      ازت ممنونم. خوشحالم که تو دوست خوبم رو، اونجا هم دارم. 🙂
      آره. دقیقاً یادمه. تو تاکسی که نشستیم؛ من و تو و ساجده که از ترمینال بریم برای گردهمایی متمم؛ به عنوان اولین نفرها، این شانس رو بهتون دادم 😉 که پیکسل‌های دلخواهتون رو از میون بقیه انتخاب بکنین.
      و تو توشون گشتی و اون پیکسل رو انتخاب کردی و اون حرف قشنگ رو بهم زدی.
      یادش بخیر اون روز. 🙂 مرسی که یادآوری کردی.
      مهشید. راستی ببینم… تو کی میخوای به وِبِستان بپیوندی پــــس؟ 🙂

  4. من توی پست قبلی وبلاگ شما بلافاصله عضو کانال شدم. تم و موضوعات شما رو هم خوندم و خوشم هو اومد ولی از وبلاگ بیشتر خوشم میاد . هرچند الان خودمو ملزم میدونم که هر دوشون رو دنبال کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *