آیا میشود اندوه را جشن گرفت؟
در اندوه غرق نشو، بلکه نظاره گر آن باش و از آن لذت ببر، زیرا اندوه زیباییهای خاص خود را دارد.
تو تا به حال نظاره گر نبوده ای. تو بقدری در اندوه غرق میشوی که به زیباییهای لحظات غم و اندوه پی نمیبری. اگر یک بار توجه کنی، متوجه خواهی شد که تا به حال چه گنج گرانبهایی را از کف داده ای.
وقتی که آدم شاد است، هیچ گاه مانند زمانی که غمگین است، عمیق نیست. اندوه عمق دارد، در حالی که شادی سطحی است. به درون این عمق گام بردار و نظاره گر آن باش. شادی، شلوغ و پر سرو صداست. ولی غم دارای سکوتی خاص است. اگر به وادی اندوه قدم بگذاری، ناگهان در مییابی که اندوه همچون شیئی است که تو شاهد و نظاره گر آن هستی، ویکدفعه احساس شادی میکنی. چه اندوه زیبایی! ارمغان تاریکی، همچو گلی برآمده از عمق لایتناهی، همانند ورطه ای بدون بستر، خاموش، آکنده از سکوتی موسیقایی- در آنجا از سر و صدا خبری نیست، هیچ مزاحمتی وجود ندارد. آدم میتواند در عمق بی انتهای آن فرو رود و سپس کاملا شاداب از آن سر برآورد، همچون استراحتی جانبخش.
البته این به نگرش آدم بستگی دارد. تو وقتی غمگین میشوی، فکر میکنی که اتفاق بدی برایت رخ داده است، در حقیقت چیزی جز برداشت شخصی تو از اندوه نیست. آنگاه سعی میکنی از آن بگریزی. ولی این نگرشی غلط است. به تو گفته اند که اندوه چیز بدی است، درصورتی که هیچ بدی در آن وجود ندارد. اندوه مثل شادی فقط یکی از قطبهای زندگی است.
مشکلی که در اینجا پیش میآید، استفاده از لغت«جشن» و تداعی ای است که این لغت در ذهن شما ایجاد میکند. هر وقت میگویم «جشن» شما حتما فکر میکنید که آدم باید شاد باشد. حتما از خود میپرسید آدم چگونه میتواند موقعی که غمگین است جشن بگیرد؟
من نمیگویم که شما حتما باید خوشحال باشید تا جشن بگیرید.
جشن گرفتن یعنی حق شناسی، یعنی سپاسگزاری.
اوشو
سلام شهرزاد جان، دوست خوب متممیمن 🙂
این دیدگاه عمیق درباره اندوه و رنج و شکست را خیلی دوست دارم و البته درگیرشم تا بتونم عملا درکش کنم. آدمهای بزرگ و عمیقی که میشناسم همشون توی زندگی متحمل رنجها و شکستهایی شدن که سعی کردن به جای آه و ناله سر دادن، با بهرهبرداری از اونها شکرگزاری کنن. به قول محمدرضای عزیز میوهی درخت مشکلاتشون را برداشت کردن (http://www.shabanali.com/ms/?p=1265) و موقع برداشت محصولشون جشن شکرگزاری گرفتن.
شهرزاد، من تا حالا کتابی از اوشو نخوندم، دوست داشتم یه کتابی ازش بخرم و سر فرصت بخونم. تو چه کتاب یا چه کتابهایی را پیشنهاد میکنی؟
سلام شادی جان.
من هم این نوع طرز فکر و این نوع بیان رو دوست دارم. اگرچه پیاده کردنش در زندگی واقعی به این آسونی نیست…ولی میشه در جهتش گام برداشت.
من قسمت زیادی از اندیشههای اوشو رو خیلی دوست دارم. حس میکنم در بسیاری از موارد، تصویر رو همیشه خیلی بزرگتر از آدمهای دیگه میبینه و اندیشههاش خیلی جلوتر از زمان خودشه. کلن لذت عجیبی میبرم از خوندن نوشتههاش.
کتابهایی که ازش خوندم و الان تو ذهنمه:
عشق، رقص زندگی
شهامت
بلوغ
مثلا میتونی فعلا همون “عشق، رقص زندگی” رو انتخاب کنی برای خوندن که یکی از کتابهاشه که من خیلی دوستش دارم.
خیلی از نوشتههاش رو هم که بطور پراکنده از اینجا و اونجا و از سایتش osho.com که البته متاسفانه ف.ی.ل.ت.ر.ه خوندم و میخونم، که میتونی سری هم به سایتش بزنی.
و البته یه موضوع اینکه، گفته میشه کتابهای اوشو، همه، گردآوری حرفها و سخنرانیهای او توسط شاگردانش هستش.
یکی دیگه از حرفهاش که خیلی دوست دارم و امیدوارم تو هم دوست داشته باشی:
“جامعه بنام فرهنگ، تمدن، آموزش و پرورش همه را به ساختگی بودن وامی دارد. به این کار، نامهای بزرگ و دهان پرکن می دهد اما واقعیت آن است که تو را ساختگی بار می آورد. جامعه به تو می آموزد که طبیعت را سرکوب کنی. تمام تلاش من بر آن است تا به تو کمک کنم دوباره طبیعی شوی، زیرا تنها از طریق طبیعت است که می توانی به خدا برسی. هرقدر بیشتر ساختگی باشی از خدا دورتر می شوی. پس اینک به یاد بسپار: تو به تمدن، فرهنگ و آموزش و پرورش نیاز داری اما هرگز هویت خود را با آنها تعیین مکن. آنها نوعی بازی هستند. تو می توانی به این بازیها بپردازی، زیرا مجبوری در جامعه ای زندگی کنی که همه به این بازیها مشغول اند. اما به یاد داشته باش که اینها فقط نوعی بازی هستند نه واقعیت. مراقب باش که از آنها هویت نگیری. هر زمان که نیازی به آنها نداری طبیعی باش!”
بینهایت ممنونم شهرزاد جان 🙂
اتفاقا قبل از گذاشتن این کامنت صفحهی ویکیپدیای اوشو را خوندم و اولین چیزی که نظرم را جلب کرد همین سرکشی و دیدگاه خارج از چارچوبش بود که ما را دعوت به یافتن هویت اصلی خودمون میکنه و توی این متن بسیار زیبایی که گذاشتی هم مشهوده. بازم ممنون.
خواهش میکنم عزیزم. اصلا قابل شما رو نداشت. 🙂
چقدر خوب گفتی: “اولین چیزی که نظرم را جلب کرد همین سرکشی و دیدگاه خارج از چارچوبش بود که ما را دعوت به یافتن هویت اصلی خودمون میکنه”
واقعا همینطوره.
شاید بتونم بگم دلیل اصلی اش همینه که منو شیفته ی اندیشههاش و حرفهاش کرده.
عالی بود شهرزاد بانوی نازنینم. دوست دارم اینجا رو. لبخند میاره به لبم و آرامش میده به قلبم.
“خدایا سپاس بابت شهرزاد و یک روز جدید” یکی از جملات امروز دفتر شکرگزاری من
چقدر عالی و خوشحال کننده است برام که این وبلاگ، لبخند میاره به لب و آرامش می ده به قلب یک دوست خوب. و چی بهتر از این که توی دفتر شکرگزاری اون دوست خوب، اون جمله ی شگفت انگیز وجود داشته باشه …
راستی اسمت یعنی «من»، (من نههااا، یعنی تو!;) ) خیلی جالبه برام … یادم به «تقویم من» میفته که خیلی هم کار دوست داشتنی ایه.
بازم ازت ممنونم دوست خوب و امیدوارم یک روز جدید همیشه و همیشه برات همینطور باشه که گفتی:)