به خدا اعتماد کن!
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی میکند برویم.
میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمیکند.
دیگری گفت: موافقم. اما من برای ثابت کردن ایمانم میآیم.
وقتی به قله رسیدند، شب شده بود.
در تاریکی صدایی شنیدند: سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید و آنها را پایین ببرید.
شهسوار اولی گفت: میبینی؟ بعداز چنین صعودی، از ما میخواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم. محال است که اطاعت کنم.
دیگری به دستور عمل کرد.
وقتی به دامنه کوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود، روشن کرد.
آنها خالص ترین الماسها بودند.
مرشد میگوید:
تصمیمات خدا مرموزند، اما همواره به نفع ما هستند.
پائولو کوئیلو
[okbox]آشنایی با وبسایت http://ctrlq.org/screenshots و چند وبسایت دیگر در وب سایتهای شگفت انگیز … [/okbox]