این روزها هر چقدر هم که خدا را شکر کنیم که وضعیتمان خوب است،
و بکوشیم که نکوبیم شیشهی غم را به سنگ، چرا که هفت رنگش میشود هفتاد رنگ،
و حیاتیتر از همه، سعی کنیم از خبرهای پریشانکنندهی این روزها دور باشیم،
اما همین اخبار که از شرایط فعلی بر میخیزند، زندگی خودمان و زندگی مردمان مرز و بوممان را ناگزیر آنچنان تحت تاثیر قرار دادهاند که به هر سوی که رو میکنیم، رخاش میبینیم.
و جالب اینجاست که تا میآییم کمیبه شرایط عادت کنیم و به آیندهای بهتر چشم امید داشته باشیم؛ باز از گوشه و کنار، خبرها و گزارههایی را میشنویم که از آیندهای سختتر و زشتتر – نه فقط در جنبه اقتصادی – خبر میدهند و آتش ناامیدی را بیشتر میافروزند.
روز به روز که هیچ، ساعت به ساعت هم که از رسیدن و دست یافتن به خیلی چیزها و امکاناتی که برای زندگیمان دوست داشتیم، نه تنها کمتر نویدِ امیدی هست، که حس میکنیم قدم به قدم دورتر میشویم.
دیشب، خواب میدیدم که زاینده رود دوباره زنده شده و آنقدر پُر آب شده بود که آب با موجهای زیبایش از بستر آن جاری بود و خروشان به پیش میرفت.
در خواب، آنقدر از شوق خوشحالی گریه کردم که وقتی بیدار شدم و دوباره دلتنگیام به زاینده رودی که مدتهاست خشک و بیصدا، ما و پلهایش را به حالِ خود رها کرده است به یاد آوردم، باورم نمیشد که آنهمه گریهی شوق بیهوده بوده است.
و چه سخت است که عاشق طبیعت باشی و هر روز در مسیر گذرت، چمنها و کاجها و درختهایی را ببینی که دیگر طراوت گذشته را ندارند.
این روزها آدمهای زیادی را در اطرافم و نزدیکم میبینیم یا میشنوم که رفتهاند یا مصمم، در فکر رفتن هستند.
از شما چه پنهان.
نیمهای از من هم گاه به رفتن فکر میکند و نیمهی دیگرم با نگاهی همدلانه، او را از این افکار باز میدارد.
به این فکر میکردم که باید بیش از هر وقت دیگری به تمام چیزهای خوب و لذتبخش زندگی فکر کرد که هنوز کم نیستند.
و شاید بهترین کمکی که میتوانم در این روزها به خودم بکنم پیدا کردن راههایی خلاقانه برای غلبه بر حس ناامیدیِ خودم است.
که شاید کمک به دیگران برای غلبه بر حس ناامیدیشان، امری سخت یا ناشدنی باشد.
شاید اگر هر یک از ما بکوشیم به طریقی بر حس ناامیدیمان غلبه کنیم، فضایی در اطرافمان ایجاد میکنیم که غیر مستقیم به دیگران هم کمک میکند تا آنها هم راحتتر بر حس ناامیدیشان غلبه کنند.
سلام شهرزاد عزیز؛
اول سپاسگذاری میکنم بخاطر این پست خوب و بجا. من برای دور شدن از این فضای ملتهب، سعی کردم تا جایی که ممکن هست از اخبار (تلوزیون، رادیو، سایتهای خبری، تلگرام خبری و…) فاصله بگیرم. قطعاً شنیدن این اخبار منفی هیچ نکته مثبتی نداره و باعث ایجاد التهاب بیشتر در روح و ذهنمون میشه. من در وقت آزادم روی آوردم به علاقه مندیهای خودم مثل “نوشتن” و یادگیری بیشتر و افزایش مهارتهای خودم. اینها حال من رو خوب میکنه و مهم اینه که حالمون خوب باشه و بتونیم این حال خوب رو هم به دیگران تسری بدیم.
برقرار باشید
سلام حسن عزیز
ممنون از لطف تون و ممنون که به نکته ی خیلی خوبی اشاره کردین.
اینکه گفتین:
“… اینها حال من رو خوب میکنه”
به نظر من هم این خیلی مهمه که هر کدوم از ما، ببینیم واقعاً چه چیزی یا چه چیزهایی، حالِ شخصِ ما رو خوب میکنه و اون یا اونها رو توی زندگی روزانه مون بگنجونیم.
چون، چیزی که حال من رو خوب میکنه، ممکنه با چیزی که حال دیگری رو خوب میکنه متفاوت باشه.
و بله دقیقاً همینطوره. حالِ خوب مُسریه، همونطور که حال بد.
به هر حال امیدوارم حال همه مون خیلی بهتر از حالِ این روزها بشه و اگر بهتر نمیشه، حداقل بدتر نشه. 🙂
ممنون که برام نوشتین.
سلام شهرزاد عزیز
یکی از جاهایی که همیشه سر میزنم و امیدوارم بروز شده باشه اینجاست. اینجا رو خیلی دوست دارم.
و ممنون بابت مطلب خوبت.
چیزی که این روزها همه دارن احساس میکنن رو من هم دارم حس میکنم. این نا امیدی در منم داره هر روز پر رنگ تر میشه. اما وقتی تلاش میکنم تبدیلش کنم به امید، با فکر کردن به چیزهای خوبی که باقی مونده، با فکر کردن به داشتههام، با فکر کردن به عزیزام و … ولی باز هم نمیتونم این رشد نا امیدی در خودم رو متوقف کنم.
به نظرت چه کارهایی بهتره انجام بدیم. به هر حال شرایط اینه. درسته که نباید شرایط اشتباه رو پذیرفت ولی نباید با تصمیمات غلط هم به بدتر شدنش کمک کرد. توی شرایط الانمون که دخل و خرجها داره میره به سمتی که دیگه کمتر کسی بتونه از پس هزینههای ضروری زندگیش بر بیاد پیشنهادی هم داری برای امیدوار موندن؟ و امید دادن به دیگران؟
سلام مریم عزیز.
ممنونم از لطفت و چه کار خوبی کردی که برام کامنت گذاشتی. 🙂 چون خیلی خوشحال میشم وقتی مخاطبهای خاموش و خوب وبلاگم که قبلاً نمیشناختمشون، به بهانه ای میان حرف میزنن و منم باهاشون حرف میزنم.
و خیلی خوشحالم که اینجا رو دوست داری.
مریم جان.
این حسی که تو داری و خیلیهای دیگه هم دارن به نظر من خیلی طبیعیه.
میدونی. راستش من آدمهایی رو که توی یه شرایط خاص، از حس طبیعی اون شرایط برخوردار میشن بیشتر از آدمهایی دوست دارم که یا وانمود به نداشتن اون حس میکنن یا اصلاً از اون حس برخوردار نمیشن و به نظرشون همه چی آرومه، و اونها چقدر خوشحالن…
اصلاً خاصیت انسانِ طبیعی و اصیل، به نظر من همینه.
و نباید به خاطر داشتن چنین حسی یا حسهای مشابهی شرمسار بود.
اما در مورد سوالی که پرسیدی و خودت هم میدونی که جواب ساده ای نداره؛
شاید اگه حرفها و پیشنهادهای خوبی به ذهنم برسه، به زودی یه پست در موردش بنویسم،
اما در حال حاضر چیزی که به ذهنم میرسه اینه:
موضوعی که هست و باید بهش توجه کنیم اینه که به این حس نامیدی باید از دو جنبه نگاه کنیم.
یکی جنبه ی بیرونی و دیگری جنبه ی درونی.
جنبه ی بیرونی ممکنه تا حد زیادی در دسترس و کنترل ما نباشه.
اما جنبه ی درونی، کاملاً در دسترس و تحت کنترل خود ماست.
پس بهتره که تمرکزمون رو بذاریم روی همین جنبه ی درونی و نذاریم که ما رو به هر سو که دلش خواست ببره.
به نظرم میرسه با انجام کارهای ساده ای میتونیم بر این جنبه ی درونی تسلط پیدا کنیم.
مثلا به نظر من، Gesture یا همون حالات چهره و بدنمون خیلی میتونه به ما کمک کنه.
اگه در کل، چهره ی ناامید و غمگینی به خودمون بگیریم یا شل و بیحوصله و وارفته راه بریم و بشینیم و کارهامون رو انجام بدیم، این خیلی میتونه اثر منفی روی ما بذاره.
و برعکسش، واقعا میتونه حال و هوامون رو بهتر کنه.
یه موضوع دیگه اینه که همیشه به این فکر کنیم که همه چی گذراست و هیچ چیز ثابت نمیمونه. این وضعیت هم مثل خیلی وضعیتهای دیگه ممکنه دیر یا زود تموم بشه و اوضاع بهتر بشه. و به این فکر کنیم که وقتی اوضاع بهتر شد چه حیف میشه که برگردیم و ببینیم که چه روزهایی که – با ناامیدیها – از زندگیمون سوخت و میتونستیم استفاده بهتری ازشون بکنیم.
به هر حال سعی میکنم بیشتر به سوالت فکر کنم و انشاله در پست جداگانه ای یه چیزهای بنویسم.
فقط دلم میخواد این جمله ی مارتین لوترکینگ رو هم در پایان کامنتم برات بنویسمش که فوق العاده برای خود من الهام بخشه:
“ما باید ناامیدی محدود را بپذیریم، اما هرگز امید بی پایان را از دست ندهیم.”
ممنونم شهرزاد عزیزم.
پیشنهادت خیلی خوب بود برای تمرکز بیشتر روی جنبههای درونی. منم بیشتر بهش فکر میکنم.
و منتظرم تا پست بعدیت درباره همین موضوع رو بخونم.
بابت جمله اخر هم ممنونم. توی دفترم یادداشتش کردم. واقعا الهام بخشه.
سلام شهرزاد جان
با تشکر از مطلب بسیار خوب و تحلیل بسیار عالی شما
یکی از شاخصهای من برای اینکه بدونم به یک حس چقدر باید بها بدم اینه که ببینم اون حس چقدر فراگیر شده . به عبارت دیگر “میزان فراگیری اون احساس” در جامعه و در دیگران سریعا به من هشدار میده که من در اشتباه هستم.
آدمها در احساسات جمعی و در رفتار جمعی “ساده انگارانه” عمل میکنن و خیلی زوود خودشونو با وفق میدن . برای مثال فکر کن وارد یه خیابون میشیم که همه دارن برعکس میدوئن ما قبل ازینکه تجزیه و تحلیل کنیم بر اساس غریزه و برای بقا همراه جمع میدوییم
میخوام بگم نا امیدی این روزهای مردم بیشتر از اینکه جنبه ی واقعی داشته باشه جنبه ی روانی داره.یعنی مردم دارن خودشونو با هم وفق میدن . خیلی کشورها در شرایط جنگ و بدبختی و … هستن ولی اندازه ی مردم ما نا امید نیستن .
من منکر قیمت دلار و مشکلات اقتصادی و تحریم و … نمیشم.مشکل هست خیلی هم هست . ولی اینکه مردم “منفعلانه” به اولین ابزار دم دستشون یعنی “ناامید شدن” چنگ بزنن و راه حل رو در مهاجرت فیزیکی جستجو کنن حداقل در ذهن من این برداشت میشه که مثل همیشه در حال رفتار جمعی اشتباه هستن (بقول مولانا از که بگریزیم از خود ؟ ای محال)
پی نوشت : البته به این هم واقف هستم شاید خودم در اشتباه باشم
با تشکر فراوان
محمدرضا جان.
خیلی از لطفت ممنونم.
و ممنون بخاطر توضیحاتی که دادی.
اما میدونی. به نظر من بهتره با این قاطعیت به این موضوع – یا موضوعات مشابه – فکر نکنیم که مثلا:
“میزان فراگیری یک احساس” در جامعه و در دیگران سریعا به ما هشدار میده که در اشتباه هستیم.
ما واقعاً دقیق نمیدونیم.
ممکنه عوامل مختلفی در یک زمان خاص دست به دست هم میدن تا یک حس رو بیش از هر زمان دیگه به قول تو، فراگیر کنن.
آدمها هم هر کدوم پیچیدگیها و دغدغههای خاص خودشون رو دارن و به نظر من نمیشه به راحتی همه ی آدمها رو در یک حس به ظاهر مشابه، به هم پیوند داد و یکی کرد.
به هر حال، سواد من در حد این بحثها نیست و جامعه شناسها بهتر میتونن تحلیل کنن. اما چیزی که من میدونم – به زبان عامیانه اش – اینه که زندگی میتونست و میتونه قشنگ تر از اینها باشه. 🙂
و کاری که ما میتونیم و باید بکنیم اینه که نذاریم در هیچ شرایطی، ناامیدی بر ما غلبه بکنه.