نمیدونم تا حالا دقت کردید که آدمها در سطح اجتماعی، در هر یک از زمینههای مختلف، معمولاً میتونن به دو دسته تقسیم بشن.
اگر موافقید چند نمونهش رو با هم مرور کنیم:
۱
دسته اول: آدمهایی که از قبل از اینکه وارد ایستگاه مترو بشن، کارتشون رو از کیفشون در آوردن، توی دستشون گرفتن و به محض اینکه میرسن پشت گیت، کارت رو میزنن، و آروم از گیت عبور میکنن.
دسته دوم: آدمهایی که تازه وقتی که پشت گیت میرسن، یادشون میفته که باید کارتشون رو از توی کیفشون پیدا کنن. پشت گیت میایستن، با عجله و دست و پاچگی میگردن توی کیف و توی جیبهاشون، تا بالاخره کارت رو پیدا میکنن، کارت رو میزنن و با شتاب رد میشن. بعضی مواقع هم بعد از زدن کارت، متوجه میشن که کارتشون اعتبار کافی نداره و شتابزده میرن سمت باجه برای شارژ کارت.
۲
دسته اول: آدمهایی که وقتی واردِ یه سرویس بهداشتی عمومیدر یک مکان عمومیمیشن، آروم و بی سر و صدا در رو باز میکنن، آروم میبندن، به اندازهی لازم آب باز میکنن، و کلاً آروم و بدون سر و صدان!
دسته دوم: آدمهایی که از همون لحظه اول، با تق و توق وارد میشن. دستهی درها رو محکم باز میکنن، در رو محکم و با صدای زیاد میبندن یا بهتره بگیم در رو میکوبن. شیلنگ رو با سرو صدا بر میدارن، یه عالمه آب باز میکنن، و بعد شیلنگ رو با سر و صدا سر جاش میذارن، موقع شستنِ دست، یه عالمه آب مصرف میکنن و کلاً پر سر و صدان!
۳
دسته اول: آدمهایی که در محل کار، یا هر مکان عمومی، هیچوقت صدای زنگ و نوتیفیکیشنهای موبایلشون رو نمیشنوی. یا گوشیشون سایلنته یا اگر هم سایلنت نیست یه آهنگ زنگِ خیلی ملایم و قشنگ و روحنوازی داره که اون رو هم روی صدای خیلی پایین تنظیم کردن.
دسته دوم: آدمهایی که نه تنها زنگ موبایلشون از این آهنگهای پر از دامب و دومبه، بلکه صداش هم خیلی زیاد و گوشخراشه. و هر بار هم با زنگ نوتیفیکیشنهاشون، یک متر از جا میپری.
۴
دسته اول: آدمهایی که توی تاکسی، خیلی قبل از اینکه به مقصد برسن، پول یا کارتشون رو آماده کردن، یا حتی کرایهشون رو حساب کردن.
دسته دوم: آدمهایی که وقتی به مقصد میرسن و وقتی که راننده تاکسی دیگه کاملاً توقف کرده، تازه یادشون میفته که دنبال پول یا کارت توی کیف یا جیبهاشون بگردن.
۵
دسته اول: آدمهایی (رانندههایی) که وقتی پشت چراغ قرمز، یه ماشین دیگه جلوشون ایستاده، وقتی چراغ سبز میشه با تأنی و آرامش، اجازه میدن که ماشین جلویی شروع به حرکت بکنه و بعد پشت سرش حرکت میکنن و از چهارراه رد میشن.
دسته دوم: آدمهایی که به محض اینکه حس میکنن چراغ داره سبز میشه، برای ماشین جلویی بوق میزنن.
۶
دسته اول: آدمهایی که وقتی توی مترو نشستن، زل میزنن به آدمهایی که روبروشون نشستن. یا به کف و پنجرهها و تابلوها و … اونقدر نگاه میکنن تا بالاخره به مقصد برسن.
دسته دوم: آدمهایی که از همون اول که توی مترو میشینن (و حتی ایستاده) کتابشون رو باز میکنن و سرشون توی خوندنِ کتابشون هست، تا وقتی که به مقصد میرسن.
***
شما چه دستههای دیگری توی مشاهدات اجتماعیتون از آدمها، به چشمتون خورده یا متوجهشون شدین؟
راستی. ما خودمون، جزو کدومیک از این دستهها هستیم؟
شهرزاد توضیحات کاملی بود. ممنون از لطف و محبت شما.
بله، «مشاهده» یکی از کارهای خیلی خوب در بهتر شدنه؛ حتی میدونین که برای رشد معنوی هم میگن لازمه مدتی فقط مشاهدهگر باشیم. همین مشاهده بدون قضاوت کمک میکنه به تدریج از افکارمون فاصله بگیریم و درک کنیم که ما افکارمون نیستیم بلکه آگاهی ورای افکارمون هستیم. این کار کمک میکنه افکاری را که ناخودآگاه از صبح تا شب توی ذهنمون میچرخن خیلی جدی نگیریم و فقط اومدن و رفتنشون را تماشا کنیم.
این که شما هم آدمها را، اجتماع را و روابط افراد با همدیگه را با دقت میبینین قابل ستودنه. منم مثل شما حالا دیگه فهمیدهام که خیلی چیزها توی دنیا نسبی و شخصی هستن و این درک واقعا به بهتر زیستن کمک میکنه. سختگیری و تعصب و سیاهوسفید دیدن چیزها، کمکی به بهترشدنمون نمیکنه.
روضهخوانی گاهی هم بد نیست دوست من 🙂
شاد باشین
Saman جان.
خیلی ممنونم دوست خوبم.
خیلی دوست دارم حرفهات رو.
حرفات، هم کمکم میکنن که بیشتر و دقیق تر به موضوعاتی که توی ذهنم هست فکر کنم، هم گاهی مثل یه تلنگرن، هم خیلی چیزها رو بهم یادآوری میکنن، و هم گاهی وجودِ یک سری دغدغههای تقریبا مشترک و مشابهی که باهات دارم و همونها رو میتونم گاهی خیلی زیباتر از زبونِ تو بشنوم، اینها برام خیلی قشنگ و دلپذیره.
(البته این تجربهها رو من به طور خاص، در مورد یه نفر دیگه هم دارم. که بگذریم…)
میدونی.
برای من، ارزش آدمها، خیلی بیشتر از اینکه به اسم و رسم و مدرک و ثروت و خیلی چیزهای ظاهریِ دیگه بستگی داشته باشه، به این مربوط میشه که چطور فکر میکنن، چه جنس دغدغههایی دارن، چه احساساتی در وجودشون موج میزنه، نگاهشون به دنیا، به آدمها و به واقعتیهای اطرافشون چه جوریه، و مواردی از این قبیل.
و همینهاست که مثلاً کسی مثل Saman رو – که از قضا و بختِ خوبِ من، همراهِ یک روز جدید، و خواننده ی چیزهایی هست که مینویسم – از جایگاه خاصی برخوردار میکنه.
و برای همین حضورش برام باارزش میشه، حتی اگه به اسم و رسم نشناسمش.
همونطور که شما هم به خوبی گفتی، به نظر من هم «مشاهده» ( و همینطور اعتقاد به نسبی بودن خیلی چیزها، و دوری از تعصبها و سیاه و سفید دیدنها) – اگر چه گاهی و در بعضی شرایط واقعا ساده نیست – اما میتونه از یکی از قشنگترین و ارزشمندترین مهارتهایی باشه که نیاز داریم تلاش کنیم اون رو هر چه بیشتر در خودمون پرورش بدیم و با مجهز شدن بهش، اجازه بدیم تا دنیایی آروم تر و رضایتبخش تر رو برای خودمون و برای اطرافیانمون پدید بیاره.
Saman جان.
اشاره ای هم به «آگاهی» کردی ( آگاهی ورای افکارمون)
این موضوع آگاهی و خودآگاهی، یکی از موضوعات خیلی مورد علاقه ی من هست. که خیلی دلم میخواد بیشتر در موردش بدونم.
«سوزان بلکمور» هم کتابی داره به نام «آگاهی» (Consciousness) که توی برنامه ام هست حتماً بخونمش. (البته احتمالا خونده باشی)
فعلاً نسخه PDF انگلیسی اش رو گیر آوردم، اما هنوز متاسفانه فرصت نکردم شروع کنم به خوندنش.
اما حتما به زودی میخونمش.
و اگر برام نکات شگفت انگیزی در پی داشت، سعی میکنم حتماً توی یک روز جدید، کمیدر موردش حرف بزنم.
باز هم ازت ممنونم که وقت گذاشتی و برام نوشتی.
و بله… روضهها، گاهی هم بد نیستند. 🙂
سلامیدوباره
شهرزاد عزیز دقت نظرتون در توصیف شرایط و آدمها قابل ستودنه. چیزی که من برداشت میکنم از مطلب شما اینه که الزاماً هرکدوم از ما ممکنه در یکی از این دو دسته قرار نگیریم و گاهی، بسته به شرایط، «هم این» و «هم آن» باشیم. پس دسته سومیهم میشه بر تقسیمبندی شما فرض کرد.
به هرحال میدونین که نوع رفتارها و شخصیتی که داریم کاملاً «انتخاب» ما نیست و هرچند هرکدوم از ما این اختیار را داریم که از اونی که هستیم بهتر بشیم، ولی همه ما لزوماً آگاهی استفاده از این اختیار را نداریم. واسه همینه که نمیشه با صراحت به گروهی که ما در اون قرار نمیگیریم، برچسب بزنیم یا در موردشون قضاوت – حتی ذهنی – بکنیم. چون من از نوشته شما برداشت کردم که خب معلومه «ما» توی گروه اول قرار میگیریم و این قضاوت ذهنی طبیعتاً گروه دوم را در رده پایینتری قرار میده. ضمن اینکه دنیای پر از گروه اولیها خیلی دنیای کسلکننده و بیروحی میتونه باشه. فکر میکنم همه این تفاوتها بین آدمها طبیعیه و تا جایی که براساس قانون و اخلاق، حریم افراد رعایت بشه، هرکسی باید به سبک خودش زندگی کنه نه براساس تعریفها و «قواعد». خیلی هم جدی و مبادی آداب بودن، ممکنه قشنگ نباشه. برای بهتر شدن اطرافمون، اگه قبول داشته باشیم هرکدوم از ما فقط باید روی خودمون متمرکز بشیم، اون وقت قضیه فرق میکنه و طبیعتاً اوضاع بهتر میشه.
ممنون از نوشتههاتون و ممنون از امید فراوانی که منتشر میکنین
(ضمناً سایت شما دیرتر از معمول لود میشه و شاید لازمه تنظیم بشه)
با بهترین آرزوها برای شما و همراهان یک روز جدید
دوست خوبم.
چرا اینقدر خوب فکر میکنی، و خوب مینویسی آخه؟ 🙂
ممنونم که هر از چندگاهی، با دیدن کامنتت، و خوندن حرفات خیلی خوشحالم میکنی.
و همچنین کمک میکنی که باز هم در مورد نوشتههام بیشتر فکر کنم.
قطعاً همینطوره که میگی و کاملاً باهات موافقم و ممنونم که با نکتهها و اشارههای خوبت، این نوشته رو تکمیل کردی.
راستش رو بخواهی، این پست رو نوشتم که دوستان خوبی مثل شما بیان و کاملش کنن و ببینم نظر دوستای یک روز جدید در این زمینه چیه.
برای همین هم اون سوال آخر رو پرسیدم.
(مخصوصاً حتی مجبورم بگم که با یه ناقلایی خاصی، منتظر خودتون بودم! 😉 چون خودم هم احساس میکردم یه جای این نوشته میلنگه و خیلی مشتاق بودم که نظرت رو در این زمینه بدونم.)
چیزی که نوشتم واقعاً بدون قضاوت خاصی صورت گرفته و بدون اینکه فکر کنم خودم حتما همیشه توی دسته اولم یا دوم، یا ماها باید همیشه توی دسته اول باشیم یا دسته ی دوم؛
و همونطور که در متن هم اشاره کردم همه اش فقط بر پایه ی یک سری مشاهدات و دریافتهای اجتماعی هست.
راستش رو بخواهی saman جان.
کلاً رفتارهای اجتماعی برام خیلی جالبه،
نمیدونم چرا، و نمیدونم خوبه یا بد.
اما کلن برام خیلی جالبه که کنشها و واکنشها و رفتارهای متفاوتِ آدمها در موقعیتهای مختلف رو ببینم.
حتی مشاهده ی رفتارهای یه بچه. وقتی مثلا یه غذایی رو دوست نداره یا از داشتن یه اسباب بازی ذوق کرده یا …
حتی حتی مشاهده رفتارهای یه گربه یا یه سگ یا یه کلاغ یا هر حیوون دیگه ای وقتی که توی موقعیت خاصی قرار گرفته. واقعا برام جالبه.
اینطوری میشه که گاهی به این موضوع بر میخورم که در یک موقعیتِ خاص، یه عده اینطوری رفتار میکنن و یه عده اونطوری.
و کاملاً متوجهم که نمیشه انتظار داشت که یه عده همیشه اینطوری رفتار کنن و یه عده همیشه اونطوری. یا یه عده که الان اینطوری رفتار میکنن، هیچوقت اونطوری رفتار نکنن، و برعکس.
یا واقعاً کدومش عالی و بی نقصه.
مثلا ممکنه من خودم معمولاً دربِ سرویسهای بهداشتی عمومیرو آروم باز کنم و آروم ببندم، اما ممکنه یه بار – یا حتی بیشتر بار – غرق در افکار خودم باشم یا از چیزی عصبانی باشم یا اصلاً دسته ی در یهو از دستم در بره، یا هر دلیل دیگه ای، و در محکم بسته بشه.
اینکه اگر یک نفر دیگه که قبل از من اونجا بوده با خودش بگه: “ببین. این از اون آدمهای دسته ی دوم بودهاا.”، این واقعاً میتونه درست نباشه.
من واقعا به این موضوع اعتقاد دارم که ما نمیتونیم نسبت به هیچ چیزی « به صورت مطلق، و با قطعیت» نظر بدیم.
واقعا همه چیز میتونه بیشتر از اونچه که ما فکر میکنیم «نسبی» و حتی پیچیده باشه.
در تک تک اون زمینههایی که در بالا گفتم و حتی همه ی اونهایی که نگفتم، این موضوع واقعا صدق میکنه.
اینجور نوشتهها به نظرم فقط میتونن در حدِ یه خوراک برای فکر کردن باشن.
نه بیشتر.
و در حد اینکه کمیبیشتر به خودمون و دیگران و به محیط و به اطرافمون آگاه باشیم.
همونطور که به خوبی گفتی، به هر حال همین تفاوتها بین آدمها و حتی بین موقعیتها و حالاتِ مختلفِ هر یک از خودمون هست که دنیامون رو رنگارنگ و قشنگ تر و با روح تر میکنه و اگه قرار باشه همه، و همه وقت، توی یک دسته قرار داشته باشن، یا فکر کنیم اونی که توی یه دسته ی خاصیه نسبت به اونی که در دسته ی دیگری هست برتری داره، یا مواردی از این قبیل؛ اینها میتونن واقعاً از تنگ نظری و سطحی نگری ما نشأت بگیرن.
( البته همونطور که شما هم به خوبی اشاره کردی:
“تا جایی که براساس قانون و اخلاق، حریم افراد رعایت بشه”) و همچنین باعث آزار یا آسیب به دیگری یا دیگران نشه.
میدونم که حتما بهتر میبود اگر روضههای این کامنتم رو توی اون نوشته جای میدادم، ولی واقعاً اعتراف میکنم که اون موقع حسش نبود. 🙂
و چقدر بده وقتی آدم یه نوشته رو با بی حوصلگی و بدون شرحِ اون حرفهای تکمیلی که توی ذهنش داشته، مینویسه.
و نتیجه اش میشه این. 🙂
ولی درعوض، خیلی خوشحالم که بهانه ای شد برای باز شدن بابِ این صحبتِ خوب، با تو دوست خوبم.
(در مورد کند شدن سایت هم، خیلی ممنونم که خبر دادی. حتما باهاست درمیون میذارم. خودم هم یه چیزایی حس کرده بودم…)
بازم خیلی ازت ممنونم و فکر کنم دیگه لازم نباشه که بگم چقدر خوشحالم که هستین، و اینکه: لطفاً همیشه باشین. 🙂