در درونم چیزی را حس کردم و با خودم فکر میکردم که:
ما انسانها هم مانند دریا، یا شاید هم اقیانوس؛ از دو بخش کلی تشکیل شدهایم.
یک بخش سطحی داریم و یک بخش عمیق.
بخش سطحی، همان بخشی از وجودِ ماست که افکار و گفتار و رفتار و احساسهای ما برای خیلیها، یا حداقل برای برخی؛ در آن، به راحتی قابل مشاهده، قابل لمس یا قابل درک است.
اما یک بخش عمیق هم داریم که بخش عمدهای از افکار و احساسات ما در آن غوطهور است.
و هیچ کس را به راحتی، و یا تا خودمان نخواهیم، یارایِ دیدن یا حس یا لمس یا درکِ آن نیست.
این بخش عمیق – در نظر من – با گفتگوهای درونی، تفاوت دارد.
بخش عمیق، جایی در وجود ماست که ما بسیاری از تجربههای اجتناب ناگزیرِ تلخ و شیرین، و شخصیِ روزانهمان را در آن تجربه میکنیم.
و تنها خود، از آن آگاهیم و شاید هیچ گاه ظهور نیابند، و یا به بیان نیایند.
حال، هر چه بیشتر در عمق فرو میرویم، افکار و احساسات بیشتری را مییابیم که از دیده و حس و درک دیگران پنهان و غیر قابل دستیابی است.
وجود قسمت سطح که در همهی آدمها بدیهی است و همانهایی است که هر روز در رفتارها، در گفتارها، در نوشتهها، در کامنتها، در عکسها و در فیلمهایشان میبینیم و میخوانیم و میشنویم.
اما قسمت عمیقای هم هست، که بعید میدانم هیچ انسانی از آن برخوردار نباشد.
گاه همراستا با قسمت سطح و گاه مغایر با آن است.
شاید از سطح وجود من تا سطح وجود تو را به راحتی بتوان پلی زد؛
اما تا من نخواهم و تا تو نخواهی، و تا آنقدر به هم نزدیک نباشیم و یا قبلاً قسمتهای عمیقی از وجود یکدیگر را ندیده باشیم یا لمس نکرده باشیم یا حس نکرده باشیم؛
بین قسمت عمیق وجودِ من و قسمت عمیق وجودِ تو، پل که هیچ، هیچ ریسمان ارتباط و فهم و درک و حس عمیقی شکل نخواهد گرفت.
بسیاری از عشقها، نفرتها، انزجارها، علاقهها، دلسوزیها، همدردیها، همدلیها، دردها، شادیها، دلتنگیها، سوالها و پرسشها و ابهامهای ما هم در همین جا قرار میگیرند.
بعضی از آن افکار و احساسات و سوالها و ابهامهای درون ما گاه آنقدر بیاهمیت و زودگذرند که دیری نمیپاید که در قسمت عمیق بمانند، خیلی زود مثل یک حباب به سطح میآیند و در هوا میترکند.
اما برخی دیگر، همچون مرجانهایی رنگارنگ، مدت بیشتری در قسمت عمیق دریای وجود ما باقی میمانند، با ما زندگی میکنند و گاه با حرکتِ ماهی وارِ افکار و احساسهایی جدیدتر، به این سو و آن سو، غوطه میخورند.