دل نوشته

وطنم…

این روزها – که با تعبیر زیبای محمدرضای عزیز (دلتنگی برای وطن) – این نوع حس بد دلتنگی در من هم به اوج خودش رسیده، و البته با حرص خوردن و غصه خوردن در هم آمیخته،

همونطور که اونجا هم نوشتم، این بیت سعدی – وقتی وطن را به جایِ و در کنارِ جان میگذارم – بارها میاد توی ذهنم:

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن/من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود.

و علاوه بر اون، الان هم این آهنگ و ترانه زیبای «وطنم» – با آواز زیبا و دلنشینِ سالار عقیلی بارها توی ذهنم نواخته میشه.

همیشه هر وقت به این آهنگ گوش میکردم، نمیدونم چرا، یه بغض بدی گلوم رو فشار میداد.

ولی امروز، بیشتر از همیشه. خیلی بیشتر…

 

 

 

2 دیدگاه در “وطنم…

  1. سلام خانم شهرزاد
    احساسی که دارین رو عمیقا درک میکنم و از این که در قالبی به این زیبایی به اشتراک گذاشتینش، ازت ممنونم.
    هم به خاطر شعر زیبای سعدی و تعبیر زیبای شما از “وطن” روی اون شعر و هم به خاطر موسیقی گوش نواز سالار عقیلی.

    همونطور که یکبار هم قبلا در زیر پست “آهنگ‌های شگفت انگیز” براتون نوشتم، من نوشته‌هاتون رو دنبال میکنم (در متمم و اینجا) و بسیار ازتون می‌آموزم. امیدوارم شما هم مثل معلم مون (محمدرضا) بیشتر بنویسید.

    1. دوست عزیزم، امین جان.
      خیلی ممنونم از نظر لطفت و خیلی خوشحالم که نوشته‌هام رو میخونی، و امیدوارم که مفید باشن.
      چشم. سعی می‌کنم بیشتر بنویسم. 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *