محمدرضای عزیز برامون نوشت:
“از شما چه پنهان که مدتیه نوشتن در روزنوشته برام سختتر شده […]” (+)
به نظر من که پنهان نبود و کاملاً مشخصه.
راستش، بعد از اینکه نوشتهی او رو خوندم، دوباره دلمشغولیهای قبلیام در مورد وبلاگ خودم هم اومد سراغم.
وقتی به وبلاگ خودم، در سطح دیگری، فکر میکردم، حس کردم که چقدر خوب میفهممش.
توی هفتههای اخیر، هفت هشت تا پیشنویس، با مواد لازم و خام و اولیه، پشت سر هم روی پیشخوان آشپزخانهی نوشتههام ردیف شدن و هر کدوم منتظر پخته شدن و در نهایت منتشر شدناند.
خیلی ایدهها و موضوعات هم خارج از این پیشنویسها روی برگههای کاغذ یا دفترچه یادداشت یا توی ذهنم دارم که در مورد هر کدوم توی همون لحظه با خودم میگم که حتماً یه مطلب در موردش توی وبلاگم بنویسم، اما وقتی یه روز یا حتی چند ساعت ازش میگذره، با خودم میگم:
ولش کن…
و اینطور میشه که اون ایده یا فکر یا احساس یا مطلب در ذهنم رها میشه و مثل زبالههای فضایی، تنها در حال چرخش در فضای ذهنم باقی میمونه.
دلایلی مثل دلایل زیر در رابطه با چنین موضوعی – حالا با تجربهی خودم – به ذهنم میرسه:
وقتی حرفه یا اولویت اصلی زندگیمون نوشتن در یک وبلاگ نیست، و دغدغهها و فکرمشغولیهای دیگهای احاطهمون کردن که نوشتن توی وبلاگ شخصی، در حاشیهشون قرار میگیره.
وقتی دیگه توی اون فضاهای قبلی نیستیم که موجب میشدن مرتب بنویسیم، یا اینکه ازشون فاصله گرفتیم.
وقتی محدودیتهایی مانع میشن تا بتونیم راحت، خیلی از حرفهامون رو بزنیم.
وقتی همهاش یه اولویت بالاتر و فوریتر ذهنمون رو مشغول کرده و هر بار که میایم چیزی بنویسیم با خودمون میگیم: فعلا اون یکی کار مهمتر و ضروریتره.
یا مثل قبل، اون انگیزهی لازم رو نداریم که بشینیم و کلی وقت و انرژی فکری و ذهنی صرف نوشتن و پرداختنِ نوشتهمون بکنیم.
به نظرم ما در هر مرحله از زندگی یا در هر برههی زمانی در یک فضای فکری و ذهنی و احساسی خاصی به سر میبریم.
و شاید فضا و مقتضیات روز هم بهش کمک میکنه.
شاید باید هر بار اجازه بدیم تا دوباره توی اون فضایی قرار بگیریم که ما رو راحتتر به سمت نوشتن ببره.
***
و در مورد نوشتههای قدیمترمون هم یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده.
اینکه ما دیگه دوست نداریم با اون سبک گذشته بنویسیم. یعنی دیگه توی اون فضای گذشتهمون نیستیم.
اما خوب، اون نوشتههای قدیمیمون هم به هر حال جزئی از تاریخچهی زندگی، و مساحتی از سرزمین وجود ما هستن.
راستش من هم حاضر نیستم خیلی از نوشتههای قبلی خودم رو (چه توی وبلاگم، یا چه به صورت کامنت توی متمم یا توی روزنوشتههای محمدرضا) بخونم یا اینکه الان شبیه اونا بنویسم، اما ازشون متنفر هم نیستم. حتی شاید بعضیهاشون رو دوست هم داشته باشم!
به هر حال اونها جزئی از من بودن و هستن.
شاید الان اگه بعضیهاشون رو بخونم با مهر و لبخندی با خودم بگم: آخی… شهرزادِ مثلا ۵ سال پیش …
یا اینکه من ترجیح میدم نوشتههای جدیدِ محمدرضا شعبانعلی رو بخونم، تا اینکه برگردم و نوشتههای قدیمیترش رو بخونم.
اما اگر جایی هم اتفاقی نوشتهها یا کامنتهای قدیمیاش رو بخونم، یه مهری نسبت به اونها در خودم احساس میکنم و مثلاً با خودم میگم: “ای جان… محمدرضای ۶ سال پیش”
***
به هر حال، وقتی الان، دیگه مثل قبل، حس و حالی برای نوشتن نداریم، شاید همونطور که محمدرضای عزیز گفت که:
“با این توضیحات، به نظر میرسه نگاه من به روزنوشته باید عوض بشه و ایدههای متفاوتی برای بهروز کردنش داشته باشم که فعلاً فرصت نکردهام بهش فکر کنم.”
یک تغییرِ هر چند کوچک، در فضا و قالب همیشگی، میتونه خیلی کمک کنه تا انگیزه و شوق دوبارهای برای انجام یک سری کارهای گذشته مثل نوشتن پیدا کنیم.
مثل همون برداشتن یا تغییر قاب روی دیواری که توی درس دوستداشتنی ویژگیهای یک زندگی خوب، متمم به زیبایی بهش اشاره کرد و چقدر من هم بهش معتقدم.
البته یه کسی مثل من میتونه کلاً وبلاگش رو تعطیل بکنه و ننویسه، روی کسی هم چندان تاثیری نمیذاره.
اما به نظرم کسی مثل محمدرضا شعبانعلی نمیتونه وبلاگش رو به راحتی تعطیل کنه.
چون یه جماعت از جمله خودِ من، هر روز درِ خونهی وبلاگش بست نشستیم! و منتظر خوندن نوشتههاش و شنیدن حرفهاش هستیم.
حرفهایی که هنوز به نظر من – چه از نظر محتوا، چه از لحاظ نوع دغدغه، چه حسی که ازش دریافت میشه، و چه صدا و طعم و بو و مزه، نظیرش توی وب پیدا نمیشه.
پس وقتی او این حرف رو زد، خیلی خوشحال شدم. نه لزوما به خاطر تغییرات (که البته براش مشتاقم)،
بیشتر به این دلیل که خیالم راحت شد که پس امیدی هست که دوباره نوشتههای او رو مرتبتر و بیشتر، و شاید مثل قبل ولی به طریقی دیگر با شکلی خودمانیتر و شخصیتر – نسبت به متمم – بخونیم و لذت ببریم و یاد بگیریم.
البته عجلهای هم نداریم.
چون میدونیم که باید توی اون فضای لازم – که بالاتر بهش اشاره کردم – قرار بگیره و با آرامش و بدون هیچ فشار خاصی هر وقت که خودش احساس کرد وقتشه، برامون بنویسه.
پی نوشت:
الان دوباره، آخرِ این نوشتهام که دارم حس میکنم خیلی پرت و پلا نوشتم، دارم با خودم میگم: ولش کن… کاش ننوشته بودم.
ولی دیگه اینبار سعی کردم به خودم بگم: بذار این نوشته به درد قبلیها دچار نشه و بره واسه انتشار. 🙂 هر چه باداباد!
در ضمن سعی میکنم حداقل پیش نویسها رو به مرور کامل کنم و منتشر کنم، تا ببینیم بعداً چی پیش میاد.
گفته شده فردا اینترنت وصل میشه
شاید این وصال دوباره ، ما رو درگیر کارهای کوچیک و بی ارزش کنه اما…
اینجا جز معدود .irهایی بود که بهش سر میزدم
قلمتان زیبا و پایدار باشه
خوشحالم که توی این روزها، یک روز جدید میزبان خوبی بوده برات محمدعلی عزیز.
با این نوشته زندگیمو تغییر دادی! کلا زیر و رو کردی…
https://motamem.org/%d9%85%db%8c%d9%87%d8%a7%d9%84%db%8c-%da%86%db%8c%da%a9-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d9%85%db%8c%d9%87%d8%a7%d9%84%db%8c/comment-page-1/#comment-50020
نمیدونم چی بگم… جز اینکه از احساسم بگم که خیلی خوشحالم به خاطر یه اثرگذاری توی زندگی یکی از دوستان خوب متممیام.
امیدوارم زندگی تون همیشه پر باشه از رویدادها و تجربههای خوب و مثبت و شگفت انگیز. 🙂
شهرزاد جان
برگشتم و نگاهی سرسری به همه جای وبلاگم انداختم.
در سال ۹۸ حتی ده پست هم ننوشتهام. البته دلیلش فقط کار نبوده. ظاهرا کمیکمالگرایی و همچنین سنگین بودن مبحثی بوده که دنبالش رفتهام.
البته سعی کردم بیارزش ترین نوشتهها و نوشتههای ضعیفم را در شبکههای اجتماعی ام (توئیتر و کانال تلگرام) بگذارم و نوشتههای بهتر را بگذارم برای وبلاگ.
به خصوص که الان در باشگاه محتوا دارم با موضوع بسیار سختی به نام «اکوسیستم بازاریابی محتوایی» سر و کله میزنم.
خلاصه به نظرم خیلی وقتها واقعا در وبلاگ نمیشه نوشت.
یعنی حرفهایی هست که در سطح وبلاگ نیست و دلت نمیخواد وبلاگت به عنوان زمین بازی شخصیات بهشون آلوده بشه.
با مهر
یاور
یاور جان. آره، تو هم خیلی وقته وبلاگت رو به روز نکردی. و امیدوارم فرصت کنی بیشتر بنویسی، و ما هم بتونیم توی خونه ی خودت بیشتر ببینیمت و ازت بیشتر بخونیم.
خوب همونطور که خودت هم اشاره کردی، باشگاه محتوا کار بسیار سنگینیه که مسلماً بخش اعظمِ وقت و فکر و انرژیت رو به خودش اختصاص میده.
اما کار بسیار باارزشی هست. و بهت واقعاً خسته نباشید میگم و امیدوارم این کار رو مثل همیشه باانرژی و پرتوان ادامه بدی.
و امیدوارم من هم بتونم برای خوندن مطالب خوب و مفیدت در اونجا بیشتر وقت بذارم.
(حرفهات توی پادکستهای سفر محتوا (در کنار بقیه پادکستها) رو هم گوش میدم. عالی هستن. و همینجا هم به خاطرشون از تو و احسان تاجیک عزیز و بقیه دوستان تشکر میکنم)
در رابطه با چالشهایی که برای نوشتن در وبلاگ شخصی بهشون اشاره کردی هم باهات موافقم.
میدونی یاور. وقتی خوب به این موضوع فکر میکنم، احساس میکنم یک سری روندهای اجتناب ناپذیر و غیرقابل نادیده گرفتنِ سالهای جاری از جمله ظهور فناوریها و solutionهای جدید که روشهای تازه و متنوعی رو برای دریافت یا عرضه ی اطلاعات یا محتواهای مختلف در اختیارمون قرار میدن، همچنین تحولات اجتماعی و اقتصادی این سالها، همچنین بروز نیازها و خواستهها و علائق نسلهای جدیدتر، و بسیاری عواملی که مثلاً از دهه ۸۰ و اوائل دهه ۹۰ که دوره ی اوج فعالیت و محبوبیت وبلاگها بود تا الان اتفاق افتاده هم در این زمینه بی تاثیر نیست.
شاید خوب باشه و الان دیگه وقتش باشه که امروز با توجه به این تحولات و روندهای سالهای جاری، دیگه به یک وبلاگ، کمینگاهی متفاوت نسبت به اون سالهایی که در اوج خودش بود داشته باشیم.
و اینکه این نگاه متفاوت چی باشه و در عمل، چگونه تجلی پیدا کنه – همونطور که محمدرضا هم به خوبی اشاره کرد – به نظر من هم چیزیه که باید بهش فکر بشه و به این راحتی نمیشه به نتیجه ی مشخصی رسید.
به نظرم، در نظر گرفتنِ شوک محتوای این روزها، احاطه شدن با انواع و اقسام کانالهای جدید عرضه و دریافت محتوا، و حس لزوم استفاده ی بهینه از وقت و زمان، به خصوص اگر هدف و برنامههای مشخصی برای زندگی و حرفه مون داشته باشیم، و عواملی از این قبیل باعث میشن که به لزوم این نگاه و رویکرد جدیدتر نسبت به ابزاری مثل وبلاگ بیشتر اعتقاد پیدا کنیم.
جدا از همه ی این حرفها، خوشحال شدم که اینجا دیدمت یاور جان و ممنون که دغدغه ات رو برام نوشتی.
با آرزوی بهترینها برای تو دوست خوبم.
شهرزاد عزیز
سلام، این اولین کامنتی است که من در سایتت میزارم البته به این معنی نیست که قبلا مطالبت را نخوندم اما معمولا وقتی حرفی برای گفتن نداشته باشم یا متن به اندازه ای خوب باشه که نیازی به حرف بیشتر نداشته باشه من هم کامنتی نمیزارم تا وقت نویسنده کامنت را برای پاسخ دادن نگیره.
(البته یه کسی مثل من میتونه کلاً وبلاگش رو تعطیل بکنه و ننویسه، روی کسی هم چندان تاثیری نمیذاره.) ولی این جمله باعث شد کامنت بزارم. باور کنی یا نه وبلاگت حس بسیار خوبی داره و برای منی که جز در یک شبکه اجتماعی فعالیت ندارم و کلا رابطه خوبی با این شبکهها برقرار نمیکنم پیدا کردن وبلاگهای فارسی زبان که نویسندههاش در همین حوالی خودمان تنفس کنند حس خوبی دارد.
راستش چه تو و چه محمدرضا عزیز و چه هر دوست عزیز دیگه ای که متاسفانه هیچ کدام را تا حالا از نزدیک ندیدم و امیدوارم روز افتخار آشنایی حضوری هم داشته باشم، بر روی خیلی از دوستان تاثیر گذار هستند. ( بیشتر از هر کسی خودم یاد میگیرم)
امیدوارم هر چه زودتر هم محمدرضا دوباره در وبلاگش بنویسه و هم تو زودتر نوشتههای قبلی ات را ادیت کنی و منتشر کنی.
علی سمیعی عزیز. دوست خوب متممیمن.
خیلی خوشحال شدم که کامنتی از شما توی وبلاگم دیدم.
ضمن اینکه از نظر لطفت خیلی ممنونم، میخوام بگم شما هم باور کنی یا نه، من همیشه سعی میکنم تا جایی که بتونم نوشتههای وبلاگت و همچنین کامنتها و تمرینهایی که توی متمم مینویسی رو بخونم. چون نوشتههات برام دوست داشتنی و آموزنده هستن.
این ایده ی سامانه آنلاین ساخت ویدئو رو هم یه بار توی سایتت دیدم و ازش خوشم اومد و گذاشتم توی برنامههای آینده ام که احتمالا به وقتش یه جا ازش استفاده کنم.
اتفاقاً توی وبلاگم، توی برگه ی “نوشتهها و کارهای دوستان متممی” هم لینکش رو گذاشتم تا بقیه هم باهاش آشنا بشن.
(البته علی جان. امروز چک کردم دیدم صفحه اش پیغام “This account has been suspended.” میده. لطفا یه چک اش بکن)
در هر صورت خیلی ممنونم از لطفت و ممنون که برام نوشتی و خیلی خوشحالم که به وبلاگم سر میزنی و اینجا رو دوست داری.
امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی.