بهانه‌ای برای نوشتن

آن موسیقی‌های غمگین زندگی

برای اینکه به موضوع اصلی که توی ذهنم هست برسم مجبورم از یک مقدمه شروع کنم و شاید بتونم یه آنالوژی بینشون برقرار کنم.

توی مجتمع محل زندگی ما (احتمالا مثل خیلی از مجتمع‌های دیگه) دو تا آسانسور در کنار هم وجود داره.

یکی بزرگتر (که مخصوص جابجا کردن بار و اسباب و اثاثیه است) و دیگری کوچکتر که برای جابجایی آدم‌هاست.

البته از هر دوتاش برای جابجا شدن ساکنین در بین طبقات استفاده میشه.

موضوع آسانسورها رو برای این پیش کشیدم که برسم به موضوع موزیک‌های بیکلامی‌که مدام توی اونها پخش میشه.

از بین این سری موزیکها، دو تا آهنگ هست که وقتی وارد یکی از این دو آسانسور میشم و اتفاقی یکی از این دو در حال پخش شدن هست، حالم گرفته میشه و دلم میگیره.

واقعا نمیدونم چرا.

در کل راستش مدتیه که اصلا طاقت شنیدن آهنگهایی که خیلی غمگین و حزن‌انگیز باشن – و به اصطلاح آدم رو یاد بدهکاریهاش بندازن – ندارم. اصلاً.

قبلا هم یه جای دیگه به این دو تا آهنگ – که البته در کل زیبا هم هستن – و این موضوع اشاره کرده بودم.

یکیش: «چیست این افسانه‌ی هستی خدایا چیست؟» (از داریوش نازنین)

و دیگری: «باز ای الهه‌ی ناز» (از زنده یاد بنان)

حالا باز شنیدن  اصل آهنگها به نظرم قابل تحمل‌تره. اما این آهنگهای بازسازی شده‌شون با پیانو و ویولن واقعا دیگه به طرز جانگذاری سوز و گداز این دو آهنگ رو بیشتر کردن.

خلاصه. من معمولا موقع سوار شدن به آسانسور از این دو تا آهنگ فراری‌ام.

حالا اگه دیگه هیچ چاره‌ای نداشته باشم و هیچ حق انتخابی نداشته باشم و وارد اون آسانسوری بشم که برای من توقف کرده و اتفاقی این آهنگ در حال پخش باشه، با اینکه در لحظه‌ی اول حالم حسابی گرفته میشه اما خوب دیگه سعی می‌کنم حواسم رو متوجه چیزهای دیگری در ذهنم یا موبایلم بکنم تا به مقصد برسم و از آسانسور بیرون بیام.

اما اعتراف می‌کنم که هنوز تا چند ثانیه بعد از بیرون اومدن از آسانسور اون آهنگ هنوز توی گوشم طنین می‌اندازه و تا چند لحظه‌ی اول هنوز اون حس بد همراهمه.

اما گاهی و به ندرت هم یه اتفاق جالب میفته.

اینکه مثلا توی طبقه همکف، هر دو تا آسانسور بیکار و در حال توقف هستن،

یا اینکه خیلی جالب‌تر و البته به ندرت‌تر، وقتی توی پارکینگ یا همون طبقه‌ی خونه‌ی خودمون منتظر رسیدن آسانسور هستم، هر دوشون همزمان با هم میرسن. و البته خالی هم هستن.

اینجا دیگه قشنگ حق انتخاب دارم.

در اولی رو باز میکنم اگه ببینم که یکی از این دو موزیک در حال پخش شدن نیست سوارش میشم، و اگه ببینم یکی از همین دو تا آهنگ داره پخش میشه سریع درش رو میبندم و سوار اون یکی میشم.

(که تا حالا پیش نیومده که هر دو همزمان در حال پخش شدن یه آهنگ باشن)

و حالا دیگه از شنیدن موزیکی که داره پخش میشه لذت میبرم.

به خصوص اگه اون تک آهنگ موردعلاقه و محبوبم باشه که عاشقشم و هیچ جای دیگه هم نشنیدمش و دلم نمیخواد تا وقتی داره که پخش میشه و هنوز به آخر نرسیده، آسانسور به مقصد برسه.

خوب بعد از این مقدمه‌ی آسانسوری، میخواستم به این موضوع برسم که داشتم با در نظر گرفتن یه آنالوژی بین این موضوع بالا و یعضی مواردی که توی زندگی (مثل رابطه‌های اطرافمون) در جریان هست به این فکر میکردم که گاهی، زندگی یا رابطه‌هامون (به خصوص اگه برامون اهمیت یا احساس خاصی داشته باشه – حتی اگه دیگه خیلی معمولی شده باشه) میشه مثل همون آسانسوری که علیرغم گذشته یا دفعات قبلی که با موسیقی زیبا و دلنشینی که در متنش در حال پخش شدن بود و باهاش شاد و دلگرم بودیم، و حتی باعث میشد تا خیلی از مصائب زندگی برامون کمرنگ و بی‌اهمیت به نظر بیان، حالا باید با این موسیقی غمگین و دردآوری که در حال پخش شدن هست و تمومی‌هم نداره و بهت حتی این احساس تلخ رو میبخشه که اصلاً وجود نداری، کنار بیاییم.

توی این سرزمین و به خصوص این روزها که شرایط دلسردکننده از هر طرف احاطه‌مون کرده و دلخوشی‌هامون هم چندان زیاد نیست انگار این موسیقی غمگین، تاثیر دردآور و دلتنگ‌کننده‌اش رو بیش از هر زمان دیگری داره نشون میده.

شاید اینجا هم مثل توی همون آسانسور، اونقدر باید حواسمون رو به چیزهای دیگری پرت کنیم، یا اونقدر قلبمون رو از یه جور saturated love پر کنیم که جایی برای ورود این حزن ناشی از این نوع موسیقی باقی نمونه و راحت‌تر بشه باهاش کنار اومد و لحظه‌ها رو باهاش سر کرد، و اینکه حالا خودمون هم باعث پخش شدن موسیقی غمگین دیگری در زندگی ‌آن دیگری نشیم و نباشیم.

نمیدونم… شاید بعدا در وقت دیگری و در آسانسور دیگری، آهنگ دلپذیرتر و دلگرم‌کننده‌تری در حال پخش، و در انتظارمون باشه.

4 دیدگاه در “آن موسیقی‌های غمگین زندگی

  1. Absolution: to ignore a problem or mess and hope it will take care of itself and go away of its own accord.

    Resolution: to do something that yields an outcome that’s good enough, that “satisfices.“

    Solution: to do something that yields or comes as close as possible to the best possible outcome, something that optimizes.

    Dissolution: to redesign either the entity that has the problem or mess, or its environment, in such a way as to eliminate the problem or mess and enable the system involved to do better in the future than the best it can do today, in a word, to idealize.
    سلام شهرزاد خانم عزیز….اینها روشهای برخوردبا مسائل هستند برای حل این مشکل اخرین راه حل را پیشنهاد میکنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *