گاهی از درون مان، صدای گوشخراش ای به گوش میرسد.
صدایی که تا اعماق وجودِ ما و دیگری را، میخراشد.
صدایی که خورشید را از روزهای آفتابی و ماه را از شبهای مهتابی مان میستاند.
صدایی که هرچه گوشهایمان را میگیریم تا نشنویم، بلند و بلندتر میشود تا تا قلب ما و دیگری را بیشتر بیازارد.
گاهی هم از درون مان، صدای دیگری به گوش میرسد.
صدایی که با خُرناس خود، تشویش و اضطرابی فلج کننده را در ما مینشاند.
صدایی که هر چه میکوشیم از هیبت ترس آلود آن بگریزیم، سریع تر و بیرحم تر دنبالمان میکند.
اما گاهی هم صدای دیگری از درون مان به گوش میرسد.
گویی نعره ی بلندی است که از درونت فغان میکشد و هر که را و هر چه را که در اطراف توست میآزارد و فراری میسازد.
اما … پشت تمام این صداها، صدایی دلنشین وجود دارد که به نرمیو لطافت یک لالایی است.
و آنچنان قدرتی دارد که میتواند آفتاب درخشان و گرم را به آسمانِ روزهای تو و دیگری؛ و مهتاب نقره ای را به تاریکیِ شبهای تو و دیگری، دعوت کند.
این صدا همچون نوای لالایی، آرام و دلنشین است؛
آنقدر که تو و دیگری را غرق آرامش میسازد.
هرگاه صدای گوشخراشی به نام نفرت، قلبم را میخراشد؛
هرگاه خرناس ای تلخ به نام ترس، خواب آرام را از چشمانم میرباید،
و هرگاه نعره ای بلند به نام نخوت و تکبر و خودبینی، توان لمسِ قلب دیگران را از من میگیرد؛
به یاد میآورم که در من، آوازی به نام عشق و به لطافت یک لالایی نهفته است،
و میکوشم آن را جایگزین هر چه صداهایِ گوشخراش، خرناس و نعره، کنم؛
و در دل، بی وقفه زمزمه اش کنم.
*****
این نوشته را از متن زیبای «ساتیا سای بابا» به نام اصوات اعمال، الهام گرفتم.
“نفرت؛ صدای گوشخراشی ایجاد میکند،
ترس؛ خرناس میکشد،
نخوت، تکبر و خودبینی؛ نعره میکشد،
تشبیه زیبایی از این واژهها بود
ناخودگاه من را یاد آهنگ شاهین انداخت:
تو تنهاییهاتو بذار رو دوش من
صدای تو لالایی میشه تو گوش من
…
چقدر قشنگ بود. 🙂
مرسی که اینجا نوشتیش.