ادبیات و زندگی اجتماعی (از دکتر علی شریعتی)
شک نیست که در طول تاریخ، ادبیات نقش موثری در انقلابات ملی و نهضتهای اجتماعی بازی کرده است. علت این امر اینست که میان معنویات و مادیات حیات، روابط نزدیکی وجود دارد و تا این روابط بصورت محسوس و واقعی جلوه نکند، توده ی مردم آن را نمییابند، زیرا مردم بزرگ اندیش، به نفس آزادی و استقلال عشق میورزند، ولی توده ی مردم را باید به کسب آن وادار کرد و برای اینکار ناچار رابطه ی میان این مفاهیم عالی را با منافع مادی روزانه شان باید روشن ساخت.
در نهضتهای اجتماعی نیز چنین است. فقر و پستی مادی، ملتی را تحریک به قیام نمیکند، بلکه آگاهی دقیق مردم به این حالت است که منشاء پیدایش نهضتی میشود. شک نیست که انقلابات و نهضتهای بزرگی مانند انقلاب کبیر فرانسه و وحدت ایتالیا و انقلاب اکتبر روسیه، معلول کار پرشکوه نویسندگان زبردستی است که زمینه ی آن را در روح ملت خویش فراهم آورده بودند و اگر چنین قلمهای تندی نمیبود، چنان آتشهای مقدسی برپا نمیگردید. برای نمونه میتوان نمایشنامه ی :ازدواج فیگارو” اثر بومارشه، نویسنده ی فرانسوی را نام برد.
برخی معتقدند که تنها تشریح و توصیف برای رسیدن به این هدف کافی است و لازم نیست نویسنده به صراحت، عقاید اجتماعی خود را بیان کند. مثلا نویسنده ای سرگذشت تلخ محرومیرا تشریح میکند و یا مظالمیرا که به سراغ فردی آمده است به صورت رمانی نشان میهد، بی آنکه آن را به وضوح تقبیح کند وراه چاره را به روشنی تعیین نماید. این شیوه شاید موثرتر و از طرفی دشوارتر باشد، چه نویسنده در اینجا باید دو اصل را همواره رعایت کند:
۱- وقایع باید به صورت زنده ای نقاشی شود.
۲- وقایعی که از خیال نویسنده و یا از عالم خارج گرفته شده است، به صورتی تنظیم شود و به شیوه ای بیان گردد که خواننده را به شدت تحت تاثیر قرار دهد و اثری را که نویسنده میخواسته است در خواننده به وجود آورد.
نویسنده میتواند چنین توفیقی را به دست آورد که قدرت انتخاب و ایضاح جزئیات را داشته باشد و بتواند داستانها و یا وصفهای خود را رنگ آمیزی کند. این رنگ باید ملایم و حتی نامریی ولی تحریک آمیز باشد.
گروه دیگر معتقدند که نویسنده در داستان یا نمایشنامه ی خود ناچار است که به صراحت، خواننده را به اصولی که مورد نظر خود اوست دعوت کند. این عده طرز کار نویسندگان بزرگی مثل مولیر و شکسپیر را در این باره ملاک قرار میدهند.
اما این نظر را نمیتوان به صورت یک اصل کلی پذیرفت؛ بخصوص در تراژدی این شیوه بسیار ناپسند است؛ اما کمدی طبعاً استعداد دارد که انتقادات و عقاید اجتماعی را به صراحت بیان کند؛ چنانکه در کمدیهای مولیر غالباً شخصیت (personaage) دومیرا میبینیم که از عقاید شخصی نویسنده سخن میگوید و این شیوه را مولیر از کمدیهای یونان و لاتین قدیم تقلید کرده است.
در این کمدیها قسمتی به نام * استطراد (یعنی از موضوع خارج شدن و حاشیه رفتن) بود که تقریباً در وسط یک اثر کمدی گنجانده میشد و در آن نویسنده مستقیماً به مردم رو میکرد، گویی از اصل موضوع، به کلی فراموش میکرد و نمیدانست که تنها شخصیت (پرسونا)ها هستند که با هم حق گفتگو دارند. نویسنده در اینجا از عقاید و احساسات خاص خود درباره ی نمایشنامه و یا موضوعات دیگری در مسائل اجتماعی و سیاسی که با موضوع کمدی ارتباط دور یا نزدیکی داشت دفاع میکرد و در بسیاری جاها به دفاع از خود یا حمله به شعرا و رجال سیاسی یی که با آنان دشمنی داشت میپرداخت.
توضیح:
*: در مثنویهای ما که داستانی را به شعر آورده اند، این استطراد را در خلال وقایع میتوان یافت. چنانکه مثلاً فردوسی و مولوی مسائل اخلاقی را که از هر واقعه ای استنباط مینمایند، در اثنای داستان مستقیماً با خواننده در میان میگذارند.
از کتاب «هنر» – دکتر علی شریعتی
پی نوشت:
اگر به این مطلب علاقه داشتید، فکر میکنم نوشته ی زیبای محمدرضا شعبانعلی، تحت عنوان «علم، منطق، حکمت، فلسفه، ادبیات» را هم دوست داشته باشید. لینک قسمت اول و دوم این نوشته را اینجا میگذارم تا اگر خواستید، آن نوشته را هم که بی ارتباط با این پست نیست، مطالعه کنید.