خواستم عنوان رو بنویسم “اندر احوالات کرونا”
بعد با خودم گفتم: خیلی خوشم میاد ازش! که اسمش رو توی عنوانام هم بیارم.
***
داشتم به این دانشجوهای ایرانیِ ووهان چین فکر میکردم.
طفلکها به هر دری زدن که از اونجا فرار کنن. احتمالاً این روزا توی فکرن که چطور هر چه زودتر برگردن همونجا!
***
لیوانم – توی محل کارم – رو میزم مونده بود. مستخدمون که خیلی هم البته کارش درسته، برد که چایی بریزه.
وقتی برگشت، به خودم جرات دادم و با لبخندی پرسیدم: “ببخشید، شستینش دیگه؟” (گفتم شاید فکر کرده باشه من خودم قبلا شستهمش)
گفت: “وحشتناااااک!”
(البته چندروزه با لیوانهای کاغذی یه بار مصرف، چایی میارن)
***
امروز که میخواستم از در شیشهای اتوماتیک بازشوی محل کارم بیام توی سالن، دیدم روش یه پوستر چسبوندن با فونت درشت و قرمز نوشته: “ورود ممنوع”
با خودم گفتم: “وااا چرا؟”
بعد نزدیکتر که شدم و جملههای کوچکتر اطرافش خودش رو بهم نشون داد: دیدم نوشته:
اگر سرفه و عطسه میکنید و تب و گلو درد دارید در خانه بمانید و استراحت کنید.
***
این روزها خیلیها یا احساس تب دارن، یا احساس سر درد یا …
***
این روزا جایی بیرون باشی جرأت نمیکنی یه سرفه یا عطسه بکنی. هم خودت عذاب وجدان میگیری، هم دیگران بدجوری بهت نگاه میکنن.
***
جعبه دستمال کاغذیهای آسانسوراتون مبارک!
***
فکر کنم این روزا بازار کرمهای مرطوب کنندهی دست هم داغ شده باشه.
***
داشتم ۲۰ دستورالعمل سختگیرانهی انجمن بهداشت آمریکا برای مقابله با این ویروس رو برای مامانم میخوندم، یهو از کوره در رفت و گفت: “ولم کن! دیگه اینجوری وسواسی میشه آدم. من که این رو واسه خاله … نمیفرستم. (منظورش با واتس آپ – آخه مامان عزیزم کلی توصیههای بهداشتی و مراقبتیِ خوب، گلچین میکنه و هر بار برای همه مون میفرسته:) )
***
خالهام طفلک از بس موبایلش رو ضدعفونی کرده بود، ال سی دی موبایلش کلا سیاه شد. یک میلیون و دویست، عیدی که براش ریخته بودن یکراست تقدیم کرد به فروشندهی ال سی دیِ نو.
***
این روزها باز هم چیزی که بهم خیلی آرامش و لذت میبخشه، دیدن این گربهها و سگها و حیوونهای ناز توی اینستاگرامه. توی یه پست دیگه چندتاشون رو بهتون نشون میدم. واقعا دوست داشتنین.
***
شنیدم یه عده، این روزها از ترسشون حیوونهای خانگیشون رو رها کردن توی کوچه و خیابون.
غم انگیزه. غم انگیز…
***
این روزها نگرانی نه فقط واسه خودمون، که واسه همه و البته بیشتر از همه، واسه عزیزان و نزدیکانمونه.
***
توی آسانسور مجتمعمون، از بین آهنگهای زیبای باکلامیکه پخش میشه، وقتی آهنگهای بیکلام خیلی غمگین مثل: “ای الههی ناااز” (با اون سوز و گدااز)، (استاد بنان) یا
“چیست این افسانهی هستی، خدایا چیست؟ پس چرا آگاهی از این قصه ما را نیست؟ کس نمیداند کدامین روز میآید، کس نمیداند کدامین روز میمیرد” (داریوش) پخش میشه، دلم میخواد هرچه زودتر برسم و از آسانسور بیام بیرون. خیلی وقته که حاضر نیستم خودم به آهنگای اینچنین حزن انگیز (اگرچه زیبا هم هستند) گوش کنم. به خصوص توی این روزها دیگه…
باز هم انگار ریتم “واای. دارم آتیش میگیرم” (داریوش)، یه کم از اون دو تا شادتر و قابل تحملتره!
***
این روزا نه با مترو نه با اتوبوس که با ماشین خودم میرم سر کار، که در نتیجه یه تیکه پیادهروی خوب هم که داشتم از برنامه روزانهام حذف شده. باشگاه هم که فعلا تا اطلاع ثانوی تعطیل شده.
وقتی به اسمارتباندی که روی دستم میبندم نگاه میکنم، کاهش قابل توجه میزان سوزوندن کالری و از اون طرف افزایش تعداد idleها منو میترسونه.
***
کاش دیگه نگن چی واسه مقابله با این ویروس خوبه.
لیمو رسید به کیلویی ۵۰ تومان! زنجبیل هم رفت بالای صد هزار!
***
وقتی به کمبود امکانات و نحوهی درمان و نحوه مدیریت و … و کلاً از کار و زندگی افتادن، و مواردی از این قبیل توی این سرزمین فکر میکنی، اینها ترسش از ترس خود ویروسه بدتره. و به نظرم ترس درستی هم هست…
اگه توی یه کشور پیشرفته بودیم، به نظرم اینقدرها ترس نداشت.
***
راستش رو بخواهید چند وقت هست که تقریباً تنها کانال تلگرامیکه برای خودم نگه داشتم و گاهی بهش سر میزنم کانالیه به اسم “کاف”
البته هر چی میذارن رو نمیخونم و نمیبینیم، اما توی هر سر زدن چند جمله و مطلب و تصویر و کلیپ با جملههای زیرنویس باحال پیدا میکنم که واقعا جالبه و خندهام میندازه.
(البته، گاهی هم بعضی حقایق جامعه رو هم خیلی ظریف و قشنگ میگه و کنایههایی میزنه، و گاهی هم با بعضی جملههاش آدمو به فکر فرو میبره)
اگر مایلید چندتاش رو به عنوان نمونه بخونیم:
“خدایا یه دو دقیقه امتحان الهی نگیر بفهمیم داریم چه غلطی میکنیم”
“پیام جدید وزارت بهداشت: “سلام، بیداری؟””
“تاثیری که کرونا رو تمیزی ما گذاشت «النظافته من الایمان» نذاشت…”
“فرق ما با مسئولین اینه که اونا بدون هیچ علامتی میرن یه کیت بر میدارن تست میدن زود میفهمن کرونا دارن. ولی به ما میگن تا از تب و گلودرد نمردید نیایید بیمارستان چون کیت محدوده.؛
“ما حتی روزای روشنی هم ندیدیم که باهاشون خداحافظی کنیم خانومهایده”
“اگر تو ایران هستی و هنوز زندهای، تو یه قهرمانی!”
“سربازا آنتی ویروس دارن؟ که کسی به فکرشون نیست؟”
“گفتن از شنبه شرایط به حالت عادی برمیگرده. انگار ویروسها اومده بودن تور ۸ شب و ۷ روزِ ایران. جمعه شب بلیتِ برگشتن دارن به چین!”
“الان ویروسای کرونای ایران به ویروسای کرونای چین پیام میدن میگن: “بابا بدبختا سر شما کلاه رفت. اونجا شما رو قرنطینه میکنن، اینجا ما داریم میریم شمال!”
در پایان هم اگه مایل باشید این متن رو هم از همین کانال کاف با هم بخونیم:
“یکی تعریف میکرد سال ۹۰ رفتیم پیش سایه [استاد ابتهاج] و همه قیافهها غمگین و افسرده!
سایه گفت: چتونه؟ چرا انقدر افسرده؟ ایران حمله اسکندر و اعراب و چنگیز رو از سر گذرونده و زنده مونده. از این روزها میخواد زنده بیرون نیاد؟
سینه تون رو فراخ کنید و امیدتون رو از دست ندید…”
***
چقدر سایه رند و عزیزه و جملهش درسته و چقدر همهمون بهش محتاجیم، بنابراین تکرارش میکنم:
یکی تعریف میکرد سال ۹۰ رفتیم پیش سایه [استاد ابتهاج] و همه قیافهها غمگین و افسرده!
سایه گفت: چتونه؟ چرا انقدر افسرده؟ ایران حمله اسکندر و اعراب و چنگیز رو از سر گذرونده و زنده مونده. از این روزها میخواد زنده بیرون نیاد؟
سینه تون رو فراخ کنید و امیدتون رو از دست ندید…”
منم یاد قیصر امین پور افتادم:
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم…
آیدا جان.
شعر قشنگی رو از قیصر امین پور نوشتی.
برای حال و روز این روزهای مردم مون خیلی مناسبه.
ممنون دوست خوبم.
راستی، الان اینجا عجب بارونی داره میزنه.
حسابی دوووست داشتنی. 🙂
من امروز به دانشجوهای ایرانی که برگشتن فکر میکردم، گروهی که در اوج بیماری در چین بودن و بعد هم اومدن ایران و دوباره اوج بیماری رو تجربه میکنن.
اما یکی از اون دانشجوهای ایرانی حاضر نشد که مردم چین رو در اون شرایط ترک کنه و در کنارشون موند.
خیلی دوست داشتم ببینم الان کجاست و چه احساسی داره.
این ماجرا من رو یاد داستان مردی که میخواست از دست مرگ فرار کنه میندازه.
علی عزیز.
درسته.
این موضوع و موضوعات مشابه من رو هم خیلی وقتها یاد داستان “شاید آری، شاید هم نه” میندازن و اینکه چقدر لحظههای پیش روی ما، میتونن ناپایدار و غیرقابل پیش بینی باشن.
شهرزاد عزیز
مثل همیشه به سادگی و روانی همه حرف دل خودت و خیلی از مردم رو زدی.
کشنده تر از این ویروس، خودِ مردم هستند.
کسانی که هیچ دانش و آگاهی نسبت به یک زندگی اجتماعی درست و استاندارد ندارند.
اصلا آموزشی براشون نبوده. بدتر از اون خودشون هم نرفتند دنبال یادگیری.
از اوناست که بر ماست 😉
پایدار باشی
محمدرضا معاشرتی عزیز.
خیلی ممنونم از لطفت تون و خوشحالم که به اینجا سر میزنین.
بله همینطوره.
هرچی آموزش و آگاهی و درک بیشتر باشه، زندگی قشنگ تر و آروم تری رو میتونیم برای خودمون و اطرافیانمون رقم بزنیم.
ضمن اینکه به نظرم، چنین مسائل و اتفاقاتی به ما نشون میدن که آدمها چقدر میتونن ظرفیتِ حد اعلای خوبی یا حد اعلای بدی داشته باشن.
و خوشا به حال دسته ی اول، و بدا به حال دسته ی دوم.
امیدوارم دنیا حداقل برای نسلهای آینده، شاهد تعداد بیشتری از دسته ی اول باشه.
شما هم سلامت و پایدار باشین.
چطوری شهرزاد جان! چقدر اون قسمت آهنگ غمگین را که نوشتی درک کردم. منم تحمل آهنگای چاووشی را که قبلا گوش میدادم ندارم. انگار وقتی توی متن یه غم بزرگی آهنگه میشه بار اضافی… نیایش سهند ایرانمهر را در این باب خوانده ای؟
نجمه عزیزم. خوبم شکر خدا. 🙂
تو چطوری؟
نجمه جان. خوشحالم که این حس رو درک میکنی.
من آهنگهای آروم و ملایم رو خیلی دوست دارم اما به شرطی که حزن انگیز و افسرده کننده نباشن، و اگه رگههای هیجان انگیز و نفس حبس کننده ای هم توشون وجود داشته باشه که دیگه فوق العاده میشن. 🙂
مثل خیلی از آهنگهای همین برگه آهنگهای شگفت انگیز یک روز جدید خودمون.
نه نیایش سهند ایرانمهر رو نخوندم متاسفانه.
مرسی که معرفی کردی.
شاد و سلامت باشی دوست خوبم.
چه پست خوبی بود، چسبید. دمتون گرم
ممنون امیر عزیز.