این نامش زندگی است …
من هر صبح با درخشش گرمیبخش خورشید از جای بر میخیزم.
من راه میروم. من میبینم. من میشنوم.
من حرف میزنم. من میخورم. من مینوشم.
من کار میکنم. من درس میخوانم. من مطالعه میکنم. من یاد میگیرم.
من خانواده ای دارم. من دوستانی دارم.
من کسانی را دارم که عشقشان زندگیم را گرم تر و دلپذیرتر میکند.
من پر از احساسم. گاهی شادم. گاهی غمگینم.
من پر از امیدم. گاهی پر از شور و شوقم. گاهی خسته و بی توانم.
من بارها زمین خورده ام. من بارها دوباره برخاسته ام.
من بارها خندیده ام. من بارها اشک ریخته ام.
من بارها شادیهای دیگران را دیده ام و شاد شده ام.
من بارها غصههای دیگران را دیده ام و غمگین شده ام.
من بارها از دیدن ابراز محبت دیگران به همدیگر از شدت خوشحالی بغض کرده ام.
من بارها از دیدن نامهربانی دیگران به یکدیگر از شدت ناراحتی بغض کرده ام.
من میدانم که شگفتیهای آفرینش را – حتی اگر مربوط به گلی کوچک باشد که در لابلای سنگها روییده و به زحمت قابل دیدن است ، حتی اگر مربوط به آوازی دور از پرنده ای کوچک باشد- باید خوب ببینم، خوب بشنوم، خوب درک کنم و خوب حس کنم و بدانم که بی توجهی و بی تفاوتی به همه ی آنها، چشم بستن و گوش بستن به پروردگاری است که میخواهد از این طریق با من سخن بگوید.
من از شفق و فلق خورشید، از زیبایی سحرانگیز گلها، از نقشهای شگرف ابرها بر بوم آسمان، از شکوه کوه و جنگل و دریا، از زرافشان بودن کویرها، از لطافت رودخانهها و … و از اعجابی که در آفرینش هر موجود ریز و درشتی وجود دارد، به حیرت و شگفتی میافتم و میدانم که قدرتی بس شگرف و بینهایت در پشت آفرینش تک تک شان نهفته است و این… دنیا را در نظرم شگفت انگیزتر میکند.
من دیده ام کسانی که مدام از زندگی و بخت بد خود شکایت دارند، همانهایی هستند که در برابر هر تغییر مثبتی مقاومت میکنند. همانهایی هستند که یادگیری و رشد، در فرهنگ لغت نامه ی زندگی شان هرگز چاپ نشده است.
من میدانم که انسانها میتوانند پیچیده تر از آن باشند که من میبینم یا انتظار دارم.
من میدانم که برای علت هر رفتاری از آدمها نباید به دنبال جوابی مطمئن باشم.
من میدانم که هیچ چیز در این دنیا قطعی نیست.
من میدانم که گاهی باید فقط نظاره گر و شاهد آرامِ واقعیات غیرقابل انکار و غیر قابل تغییری باشم که در اطرافم اتفاق میافتد و به راحتی از کنارشان عبور کنم.
من قربانی موقعیتها نیستم و نمیخواهم باشم.
من میدانم که در هر حال، میتوان انتخاب کرد، سازنده بود و موقعیت دلخواه را خلق کرد.
من میدانم که خود مسئول هر چیزی هستم که برایم رخ داده یا هم اکنون برایم در حال رخ دادن است.
من میدانم که زندگی آرام تر و شادتر چون سفالی نرم با فکر من، با احساس من و با دستان من شکل و نقش میگیرد.
من میدانم تا وقتی که بتوانم به علاقمندیهایم بپردازم، و به کارهایی که به آنها عشق میورزم و شور و شوق را فراموش نکنم، روزهایم رنگ و روی زیباتری خواهد گرفت.
من میدانم که در رودخانه ای که هر روز از مسیر زندگیم عبور میکند، میتوانم گاهی سنگ باشم و با هر موجی بر جای خود باقی بمانم.
من میدانم که گاهی در این رودخانه میتوانم چون گیاهان باشم و با هر موجی حرکتی بیابم.
من میدانم که در این رودخانه میتوانم ماهی باشم. خود را به جریانش بسپارم، با آن شنا کنم، و به رودخانههای دیگر بپیوندم و به دریا برسم.
من میدانم که در مسیری که میپیمایم، گاه باید به سرعتم بیفزایم و بدوم.
من میدانم که گاه باید آهسته تر گام بردارم و از زیباییهای مسیر بیشتر لذت ببرم.
من میدانم که گاه بایستی چشمانم را بازتر کنم تا بهتر و دقیق تر ببینم. گاه گوشهایم را تیزتر کنم تا دقیق تر بشنوم.
من میدانم که گاه باید چشمانم را ببندم و نبینم. گاه گوشهایم را ببندم و نشنَوم.
من میدانم که نرم بر سخت پیروز میشود. پس میکوشم چون آب روانی به نرمیاز روی هر مانع سختی عبور کنم.
من از بیماری جسم و روح دیگران و خودم، میآموزم تا چگونه با جسم و روح خود بهتر و شایسته تر از قبل رفتار کنم.
من از رنج و ناخرسندی دیگران و خودم، میآموزم تا چگونه بهتر بیندیشم، چگونه بهتر بیاموزم و چگونه بهتر زندگی کنم.
من میدانم که فصلهای زندگی، همچون فصلهای طبیعت، ناپایدار و گذرا است و میکوشم تا در هر فصلی از زندگیم، همانگونه باشم که بایستی بود. همان لباسی را بر روح خود بپوشانم که مناسب آن فصل است. و بدانم که فصل جدید دوباره از راه خواهد رسید.
من میدانم که همواره مثل یک رودخانه ی جاری که دمادم در حال تغییر و تازه شدن است، باید تازه شوم و خود را بازسازی کنم. میدانم اگر امروزم کاملاً شبیه دیروز باشد، چون برکه ای راکد و بی جنبش و بی طراوت بر جای میمانم و به زودی خواهم خشکید.
من میدانم که باید همواره معنایی برای زندگیم بیابم.
من میدانم که همواره باید رویایی در سر داشته باشم.
من میدانم که عشق، مهمترین چیزی است که مرا به زندگی و هر آنچه که در آن هست دلگرم تر میکند.
من میدانم که گاهی باید خوب فکر کنم و همه ی جوانب را در نظر بگیرم و بعد تصمیم بگیرم، اما میدانم که گاهی هم باید به شهود خود اطمینان کنم. به قلب خود گوش کنم و بدانم که قلب من هیچگاه راه به خطا نمیرود.
من میدانم که در هر رویداد تلخ و شیرین، نشانه ای برای بیداری و هوشیاری من نهفته است.
من میدانم که از هر چیزی میتوانم بیاموزم و هر انسانی میتواند آموزگار من باشد.
من میدانم که معجزات شگفت انگیز و باشکوهی – هرچند به ظاهر کوچک – هر روز برایم اتفاق میافتد و این من هستم که باید بتوانم آنها را ببینم، حس کنم، درک کنم و از آن لذت ببرم.
من میدانم
این نامش زندگی است…
و تنها همین یک بار فرصت دارم تا به طور کامل تجربه اش کنم.
خیلی زیبا بود
فکر کنم تجربههای مشترکی داریم
ممنون محمد حسین عزیز.
خوشحالم که دوستش داشتید.
فکر میکنم اینها تجربههای مشترک زندگی همه ی انسانها یا حداقل خیلی از اونها باشه …:)
خیلی زیبا بود شهرزاد جان بسیار انرژی بخش و موثر
دوست نسرین! 🙂
خواهش میکنم دوست عزیز. لطف دارین.
خیلی خوشحالم که دوست دوست خیلی عزیزم نسرین هم به اینجا سرمیزنه و اگرچه اسم قشنگ خودتون رو ننوشتین ولی از آشناییتون خیلی خوشحالم. و میدونم مثل خود نسرین حتمن دوست داشتنی هستین. مراقب خودتون و دوست خیلی خوب مشترکمون باشین…:)
شهرزاد جان چه متن تامل برانگیزی بود 🙂 بسیار لذت بردم مرسی مثل همیشه :*
مرسییی نسرین عزییزم … خوشحالم که دوستش داشتی …:) :*