الهام بخش, برای فکر کردن, بهانه‌ای برای نوشتن, دل نوشته

برای آرمین: بیرون آمدن از دایرهٔ امن

توی نوشتهٔ قبلی (درباره کتاب نوآفرینی آدام گرنت)، یکی از دوستانمون به نام آرمین کامنتی گذاشته بود و کمی‌از دغدغه‌های این روزهاش نوشته بود.

خواستم دوباره همونجا جواب کوتاهی براش بنویسم اما گفتم شاید بهتر باشه کل این صحبتها و جواب جدیدی رو که قصد داشتم براش بنویسم توی یک پست مستقل منتشر کنم،

شاید این موضوعات دغدغهٔ دوست یا دوستان دیگری هم باشه و این مکالمه بتونه کمی‌براشون مفید باشه و کمک کنه تا بتونیم کمی‌عمیق‌تر به این موضوع نگاه و فکر کنیم.

بدیهیه که اینها فقط یک صحبت ساده و دوستانه و تنها نظر شخصی و از دریچه نگاه و تجربهٔ من هست، و نمیتونه در حکم توصیه به کسی باشه.

[su_note note_color=”#dcfcf6″ radius=”7″]آرمین: این تیکه رو چند بار خوندم: «افرادی که تصمیم می‌گیرند قهرمان نوآفرینی شوند همان ترس و تردیدی را حس می‌کنند که بقیه ما. آنچه ما را متمایز می‌کند این است که آنها در هر حال دست به عمل می‌زنند. آنها در دل خود می‌دانند که شکست خوردن حسرت کمتری از تلاش نکردن به دنبال دارد.» خارج شدن از دایره امن خودمون و دل به دریا زدن گاهی واقعا سخته. مثل قدم گذاشتن تو جاده‌ای مه‌آلود که نهایتاً چند متر اون‌طرف رو میشه دید. اما اگه دل به دریا نزنیم و راه نیفتیم و اگه از ترس و تردید و حتی شکست استقبال نکنیم، ممکنه به جایی که دوست داریم برسیم؟[/su_note]

[su_note note_color=”#eddcfc” radius=”7″]شهرزاد: با حرفتون موافقم. ممکنه به یک جاهایی برسیم ولی بعید میدونم اون جا، جایی باشه که خودمون دوست داریم. ضمن اینکه، راه افتادن و رو به جلو حرکت کردن، در نظر من همیشه بسیار مطلوب‌تر و ارزشمندتر از ایستادن و متوقف شدن و در جا زدنه. البته – همونطور که شما هم به درستی اشاره کردین: “دایره امن خودمون” به نظرم توجه به این نکته هم مهمه که هر کس دایرهٔ امن خودش رو در هر مقطع از زندگیش چی میدونه وچطور تعریف میکنه؟ اون جایی که دوست داره با بیرون اومدن از این کامفورت زون خودش بهش برسه رو کجا و در کدوم جهت میدونه؟ با شناختی که از خودش و توانایی‌ها و امکانات خودش داره، آیا این موضوع واقعا در توانش هست؟ یا فقط داره خودش رو فرسوده میکنه؟ بدون اینکه بتونه به اون جایی که دوست داره برسه. و مهمتر از همه اینکه آیا حالا این همه سختی و ابهام و ترس و تردید و احتمالا شکستهای مسیر، ارزشش رو داره یا نه؟ اگه جواب ما به این سوالات و سوالات مشابه میتونه تا حد قابل قبولی مثبت باشه، به نظرم هرگز نباید در راه افتادن و پاگذاشتن در این جاده‌ی مه‌آلود تردید کرد.[/su_note]

[su_note note_color=”#dcfcf3″ radius=”7″]آرمین: خانم شهرزاد سوالاتی که نوشتید ذهنم رو مشغول کرد و من رو به تفکری عمیق واداشت. نشستم و دایره‌ی امن خودم رو در مقطع فعلی زندگیم مشخص کردم. دیدم با این‌که در اون چقدر راحتم اما چقدر غیرقابل تحمله برام. نتیجه‌اش شده یه زندگی کسالت‌آور که بی‌هیچ‌ استثنایی هر روز با اصرار و التماس زنگ گوشی باید صبح‌ها خودم رو از رخت‌خواب جدا کنم. بعد نشستم به جایی که دوست دارم برسم فکر کردم. ابعاد و ویژگی‌هاش رو دقیق‌تر شدم و به شناخت بهتری رسیدم. دیدم چقدر دوست‌داشتنیه و چقدر حس زندگی در اون جاریه. مطلب بعدی در مورد استعدادها و توانایی‌ها بود. فکر کردم و دیدم واقعا امکاناتش رو دارم. اون‌چه که ندارم هم از جنس یادگیریه و می‌تونم یاد بگیرم. یکم زمان می‌بره اما برای همون یادگیری‌ها هم کلی شوق و ذوق دارم. و از همه‌ مهم‌تر صحبتی بود که در مورد ارزش‌ها داشتید. آیا واقعا ارزشش رو داره؟ فکر کردم و دیدم خیلی بیش‌تر از سختی‌های طول مسیر، این مسیر ارزش پیموده شدن داره. فقط یک بار زندگی می‌کنم و حاضرم همه‌ی ابهام‌ها و ترس‌ها و تردیدها و شکست‌های احتمالی رو به جون بخرم اما به ارزش‌هایی که دوست دارم برسم. واقعا ازتون ممنونم که من رو به فکر واداشتید و برای تغییر مصمم‌تر کردید.[/su_note]

چیزی که در پاسخ به کامنت آرمین عزیز می‌خواستم بنویسم اینه که برای بیرون آمدن از دایره امن باید ببینیم:

ارزشش رو داره؟

دقیقا این عبارت “ارزشش رو داره؟” به نظر من هم خیلی نکته مهم و کلیدیه.

ارزشش رو داره میتونه به این معنی باشه که:

چیزی که من می‌خوام به خاطرش از دایرهٔ امنم بیرون بیام و برای رسیدن بهش تلاش کنم و منابع مختلفی از زندگیم رو صرفش کنم، آیا واقعا با روحیات و ویژگیها و امکانات و تواناییهای من، و با ارزش‌های من سازگاره؟

(لازمه‌ی جواب دادن به چنین سوالی مسلما اینه که خودمون (+) و ارزشها و سلسله مراتب ارزشهامون (+) رو حداقل تا حدی که بتونه در تصمیم گیریِ درست بهمون کنه بشناسیم و تشخیص بدیم)

“ارزشش رو داره؟” میتونه به این معنی باشه که:

وقتی در اون مسیری که با بیرون اومدن از دایرهٔ امن خودم توش قدم گذاشتم و به اونجایی که خواستم نزدیک شدم یا رسیدم، آیا فکر می‌کنم حالم اون موقع توی اون وضعیت خوبه؟

“ارزشش رو داره؟” میتونه به این معنی باشه که:

آیا این موضوع به زندگی‌ام معنای بیشتری می‌بخشه؟

“ارزشش رو داره؟” میتونه به این معنی باشه که:

واقعا به سختی‌هاش می‌ارزه؟

و معانی دیگری که هر کسی میتونه برای خودش تعریف و روشن بکنه.

حتی شاید الان همه چیز خوب و آروم باشه. اما اگر با همین روال پیش بریم، آیندهٔ دور چگونه خواهد بود؟

و اگر تغییری ایجاد بشه، چگونه؟

مثلا من خودم گاهی به آیندهٔ دور فکر می‌کنم. به هزار تا مسئله مبهم و غیرقابل پیش‌بینی مثل تنهایی، بیماری و … (اون هم در کشوری با این مصیبت‌ها)

شاید نوشتن سناریوهای مختلف هم، بتونه به دید ما افقی بازتر، و به انگیزه‌های ما جهتی دقیق‌تر ببخشه.

چرایی دقیق و شفافی داشته باشیم

نکته خیلی مهم بعدی به نظر من اینه که حتما یک چرایی شفاف و دقیق برای تصمیم‌مون داشته باشیم.

چرا؟ واقعا چرا می‌خوام سختی‌های راه رو به جون بخرم و به جا یا وضعیت دیگری برسم که در حال حاضر به نظرم دور از دسترسه.

با قدم گذاشتن در این راه و رسیدن به هدف یا مقصد دلخواهم به چه چیزی میرسم که الان ندارمش و فکر میکنم با موندن در وضعیت فعلی هم هیچ وقت بهش نمی‌رسم؟

چه چیزی واقعا خوشحالم میکنه و زندگی رو برام دلپذیرتر میکنه؟ و چرا؟

داشتن این چرایی، خیلی میتونه بهمون کمک بکنه.

هم برای اینکه عزم‌مون رو برای حرکت و تغییر جزم‌تر کنه، و هم اینکه در طول مسیر با تمام فراز و نشیب‌هاش ما رو سر پا نگه داره.

چون ممکنه در طول مسیر بارها و بارها پشیمون یا خسته یا دلزده یا سرخورده بشیم یا احساس کنیم که چالش‌های راه بیشتر از حد توانمونه، و بارها و بارها مغلوب افکار و  احساسات تلخ یا مایوسانه‌ای بشیم.

اما وقتی به یاد چرایی‌مون می‌افتیم و اون رو توی ذهنمون مرور می‌کنیم، این میتونه باطری خالی شده‌ی انرژی و انگیزه‌مون رو دوباره شارژ کنه، و توان تحلیل رفته‌مون رو دوباره به ما برگردونه.

استراتژی و تفکر استراتژیک داشته باشیم

منابع ما از جمله زمان، توان، انرژی، توجه، تمرکز، پول، یاری اطرافیان و …. برای رسیدن به هدفمون محدوده و بهتره با تقویت تفکر استراتژیک اونها رو مدیریت کنیم.

ضمن اینکه بدونیم چه چیزهایی در این مسیر به ما کمک می‌کنند و چه چیزهایی رو باید کنار بذاریم.

(همونطور که در تعریف استراتژی در متمم یاد گرفتیم) واقعا مهمه که به این سه سوال کلیدی هم فکر کنیم و بهشون جواب بدیم:

الان کجا هستم؟

می‌خوام به کجا یا به چه چیزی برسم؟

از چه طریقی و چگونه میخوام به اونجا برسم؟

قبلا بیشتر در مورد تفکر استراتژیک در اینجا حرف زدم:

سریع‌تر رسیدن به خواسته‌ها با تفکر استراتژیک

از تفکر واگرا غافل نشیم

من توی متمم با مفهوم تفکر واگرا آشنا شدم و یه بار هم توی وبلاگم در موردش کمی‌نوشتم.

انقدر این نوع تفکر به نظرم دوست‌داشتنی و مفید هست که اون نوشته‌ رو با این عنوان منتشر کردم:

معجزه ای به نام تفکر واگرا

شاید دوست داشته باشی بعدا نگاهی بهش بیندازی.

میدونی. بعضی اوقات وقتی فکر می‌کنیم که همه درها به رومون بسته شده، یا مسیری رو رفتیم که به در بسته خوردیم، یا واقعا نمیدونیم که برای بیرون آمدن از دایره امن یا حل فلان مسئله چه کاری میشه کرد، تفکر واگرا میتونه بهمون کمک کنه تا به مسئله‌مون از پنجرهٔ گشوده‌تری نگاه کنیم و اینبار ممکنه راه‌حل‌های بیشتری به چشممون بیاد که تا پیش از این قدرت دیدنشون رو نداشتیم.

یادگیری

خیلی خوبه که به یادگیری اشاره کردی.

به نظر من، یادگیری دائمی، مهم‌ترین و ضروری‌ترین توشه برای هر سفریه.

بهترین جا هم که برای این منظور – البته در کنار مطالعهٔ کتاب‌های مفید – به نظرم متمم هست.

تعیین هدف، برنامه‌ریزی و میکرواکشن‌ها

خیلی خوبه که بتونیم هدف‌مون رو برای خودمون روشن و دقیق ترسیم و مشخص کنیم.

برنامه ریزی کنیم، و یک سری اقدام‌های کوچک (میکرو اکشن) برای گام برداشتن به سوی اون هدف بزرگ رو مثلا توی یک چک لیست مشخص کنیم و خودمون رو به انجام‌شون متعهد کنیم.

(مسلما این اقدام‌ها – مثل چرخه دمینگ – با توجه به شرایط و در هر نقطه از مسیر میتونن مورد بازبینی و اصلاح و تغییر و حذف و اضافه قرار بگیرن)

کلاً به نظرم خیلی خوبه که بتونیم در اوقات زیادی از روز، خودمون رو کاملا توی فضای کارهایی که به ما در رسیدن به هدفمون کمک میکنن قرار بدیم.

ببین. من خودم در حال حاضر از دو تا ابزار هم خیلی کمک می‌گیرم. میگم، شاید برای تو هم مفید باشن:

اولین ابزار keep گوگل هست (اکستنشن کروم هم داره) که جرقه‌ها و ایده‌های ذهنیم یا کارهایی که باید در زمینه‌ها یا موضوعات مختلف انجام بشن و میخوام یادم نره رو سریع توی keep با لیبل و رنگ مرتبط و دلخواه وارد میکنم.

بعد سر فرصت، مهمترین‌شون رو میبرم توی نرم افزاری مثل clickup (که قبلا اینجا clickup برای نظم شخصی و مدیریت پروژه‌های مختلف شخصی و حرفه‌ای در موردش نوشتم) یا تسکولو، و با جزئیات بیشتری ثبت و سازماندهی‌شون می‌کنم.

اگه امکانش هست، از کسانی که به این مسیر آشنایی دارن کمک و مشورت بگیریم

اگه بتونیم از کسانی که از این راه آگاه هستن مشورت بگیریم خیلی خوبه.

مشورت گرفتن هم به نظر من، لزوما و همیشه به این معنا نیست که یه آدم رو پیدا کنیم و مرتب و رو در رو باهاش حرف بزنیم.

مشورت حتی میشه با یک نویسنده باشه، وقتی که نوشته یا کتابش رو می‌خونیم و جواب خیلی از سوالهای ما رو میده و از حرفها و ایده‌هاش برای تصمیم خودمون ایده و الهام می‌گیریم.

باید بتونیم راه‌های مختلفش رو پیدا کنیم.

الهام گرفتن از آدمهایی که دغدغه‌ای مشابه ما دارن و ما هم واقعا قبولشون داریم

شاید این مورد به نظرت شبیه همون مشورت گرفتن بیاد اما در نظر من از جهاتی متفاوته.

بذار یه مثال برات بزنم تا این موضوع روشن‌تر بشه.

من مدتی به یک تصمیم مهم فکر می‌کردم، شاید از نوع همین بیرون آمدن از دایره امن (البته هنوز هم فکر می‌کنم)

بعد جالب بود که یکی از دوستان دانشگاهم که از همون دوران خیلی قبولش داشتم و خیلی وقت هم بود که باهاش حرف نزده بودم و از وضعیت فعلی زندگیش هیچ خبری نداشتم، چند وقت پیش توی لینکدین حالم رو پرسید و همین باعث شد که چند بار همونجا با چت لینکدین با هم حرف بزنیم و توی این صحبتها متوجه شدم که اون تصمیمی‌که من دارم بهش فکر میکنم دوستم با شدت بیشتری داره بهش فکر میکنه!

و اتفاقا چه اقدام‌های عملی و حساب شده‌ی قشنگی هم براش برداشته و داره بر میداره.

من هم بیشتر از خودم و دغدغه‌هام براش نوشتم و کلی صحبت کردیم.

اتفاقا شماره‌ تلفنش رو هم داد که مثلا هفته بعدش که کمی‌خلوت‌تر میشه بهش زنگ بزنم و بیشتر در این مورد حرف بزنیم. (از اونجایی که من کلا آدم خیلی ملاحظه‌کاری هستم و برای اینکه مزاحم وقتش نشم، هنوز تا الان بهش زنگ نزدم)

میخوام بگم که این دوستم، عجیب برای فکر کردن جدی‌تر روی تصمیمی‌که در موردش مردد بودم (البته هنوز هم کماکان هستم)، بدون اینکه خودش بدونه به طرزی دوست‌داشتنی الهام‌بخش بود و بهم انگیزه و سرنخ داد.

من عکس پروفایل لینکدینش رو توی یکی از درایوهای پراستفادهٔ کامپیوترم ذخیره کردم و جالبه هر وقت که به اون درایو برای کاری سر میزنم و بازش میکنم و چشمم به عکس دوستم می‌افته، بیشتر به یاد اون تصمیمم و چرایی‌اش می‌افتم و باز انگیزه می‌گیرم و به این فکر می‌کنم که باید براش کاری بکنم.

کتاب طراحی زندگی

کتاب خوب که خیلی زیاده که بخوام مرتبط با این موضوع بهت پیشنهاد کنم.

اما اگر بخوام فعلا فقط یکی رو پیشنهاد کنم، با توجه به شرایطی که حس می‌کنم در حال حاضر توش قرار داری به نظرم کتاب طراحی زندگی میتونه یکی از انتخاب‌های مناسب باشه.

البته تمرین‌های زیادی هم داره که فکر میکنم انجام اون تمرین‌ها، طبیعتا مطالعهٔ این کتاب رو به مطالعه‌ای اثربخش‌تر تبدیل می‌کنه.

نادیده گرفتن بسیاری از پیش‌فرض‌ها و سوگیریهایی ذهنی خودمون یا دیگران

این موضوع برای خود من خیلی جدی و مهمه،

و دوست دارم به شما هم بگم که نذار یه سری پیش‌فرض‌ها و باورها و سوگیریهای منفی و نادرست و بازدارنده در ذهن خودت یا آدمهای دیگه (حتی آدمهایی که خیلی از حرفهاشون رو قبول داری) یک دیوار نامرئی به دورت بکشن، مأیوست کنن، متوقفت کنن، حرکتت رو کُند یا تو رو دچار شک و تردیدِ اشتباه بکنن.

به نظر من، هیچ چیز از جمله جنسیت، سن، وضعیت مالی یا هر چیز دیگری، هرگز نمیتونه – اونقدر که به نظر میرسه یا چون باور عمومی‌اینه – در تصمیم‌گیریهای شخصی یا موفقیت‌های ما تعیین‌کننده یا تاثیرگذار باشه، تا وقتی که خودمون بهش اجازه ندیم و اون رو به پیش‌فرض‌ یا سوگیری‌ غلطی در ذهنمون تبدیل نکنیم.

پی نوشت:

مامان من همیشه به من میگه: من دیگه من فقط یه آرزوی بزرگ دارم و اون خوشبختی توئه. و اینکه نگران آیندهٔ تو نباشم.

قبلنها این خوشبختی رو خیلی زیاد (مثل خیلی از مادر و پدرهای دیگه)، معادل ازدواج کردن میدونست، اما مدتیه که دیگه از ازدواج کردن من ناامید شده، 😉 حالا دیگه میگه برو خارج. هم برای الانت – با این شرایطِ اینجا – بهتره و هم میتونی آیندهٔ بهتری اونجا داشته باشی.

کاری به درست یا نادرست بودن چنین پیشنهادی ندارم، یا اینکه خودم در موردش چی فکر میکنم. اما این رو نوشتم که بگم در ارتباط با نکته‌ای که در نوشتهٔ بالا در مورد آینده اشاره کوتاهی بهش کردم، چنین موضوعی هم به نظرم میتونه یکی از مصداق‌های بیرون آمدنی سخت از دایره امن‌مون باشه.

***

در پایان دوست داشتم برای تو آرمین عزیز و هر کس دیگری که دوست داره به هر طریق برای داشتن یک زندگی مطلوب‌تر و آینده‌ای روشن‌تر حرکت و تلاش کنه آرزوی موفقیت بکنم؛

و این نوشته رو با این قطعهٔ زیبا از ایرج جنتی عطایی (که داریوش عزیز اون رو خونده) به پایان ببرم:

اگه شب مثل زندون تنگ و تاره / کلید صبحمون توی دستای ماست

اگه امشب، شب مرگ ستاره‌ست / چراغ راهمون خورشید فرداست

2 دیدگاه در “برای آرمین: بیرون آمدن از دایرهٔ امن

  1. سلام شهرزاد
    یادم نمیاد آخرین باری که اینجا کامنتی نوشتم کی بوده.
    به هر حال
    آنچه در این پست نوشتی برام خیلی با ارزش هست. چون من رو به فکر فرو برد.
    چند ماهی هست که مشغول سربازی هستم. خوشبختانه تونستم و شانس هم باهام یار بود که در یه شرکت دولتی امریه بشم. ساعت کاریم برابر با کارمندای دولت هست. (متأسفانه اغلب پسرایی که در حال حاضر مشغول سربازی هستن، توانشون و چیزایی که قبلش یاد گرفتن داره تحلیل میره و فرصت این رو ندارن که این برهه از عمرشون رو به بهبود مهارت‌هاشون اختصاص بدن. ای کاش سربازی نبود اصلاً)
    با وجود اینکه خستگی و سردرد ناشی کارم زیاده ولی به هر حال سعی می‌کنم پس از ساعت کاری اوقاتی رو به بهبود مهارتم اختصاص بدم. دوست دارم در طول این مدت سربازی در مهارتی پیشرفت کنم که بعد از سربازی مجبور نشم برای کار پیدا کردن دست به دامن استخدام‌های دولتی و شرکت‌های خصولتی بشم.
    همکارام هم با انواع و اقسام مثال‌های گوناگون از زندگی خودشون و همکاران و دوستان حال و گذشته‌شون، بهم توصیه می‌کنن که وارد شرکت‌ها نشم و یه کار دیگه کنم. نظر آن‌ها روی کار آزاد هست.
    یکی از مثال‌هایی که اخیراً برام زدن از فردی بود که چند سال قبل در مورد کاری، از نظر تخصصی با نظر مدیرعامل شرکتش مخالفت می‌کنه. مدیرعامل هم اضافه‌کاریش رو حذف می‌کنه و بعد از دو ماه اون فرد که می‌بینه نمی‌تونه اقساط وام‌هاش رو پرداخت کنه، میره از مدیرعامل عذرخواهی می‌کنه که اضافه‌کاریش برگرده.
    ‌‌
    این پست تو در راستای اتفاقات و افکار این روزهای من بود.

    1. سلام محسن جان.
      خوشحالم. و ممنونم که از حست، و از حال و هوای این روزهات برام نوشتی.
      منم باهات موافقم. ای کاش این سربازی نبود اصلاً.
      اما به هر حال فکر میکنم توی هر دوران تاریکی هم میتونیم بهترین خودمون باشیم و درسهایی ازش بگیریم که بعدها به کمکمون بیان، تا به سلامتی اون دوره هم تموم بشه و بتونیم روزهای روشن‌تری رو تجربه کنیم.
      ضمن اینکه به نظرم این که امریه شدی خودش میتونه یک پوئن مثبت باشه برات نسبت به کسانی که از این امکان برخوردار نشدن، و به نظر من همونطور که خودت هم گفتی اینطوری بهتر میتونی از الان، برای دوران بعد از سربازیت برنامه‌ریزی کنی.
      در مورد موضوع و خاطره‌ای هم که اشاره کردی، نظر من اینه که تصمیم‌ها و تجربه‌های زیستهٔ آدمها میتونه خیلی متنوع‌تر و پیچیده‌تر از اون چیزی باشه که ما فقط از بیرون می‌بینیم یا می‌شنویم.
      به هر حال امیدوارم توی این زمان در کنار بهبود مهارت‌ها، تجربه‌ها و شنیده‌های بیشتری بهت کمک کنن تا بتونی بهترین تصمیم‌ها رو برای زندگیت بگیری.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *