هر سال، دوم بهمن ماه (و حتی از روزهای قبلش)، یه حس شگفتانگیزی دارم.
حس اینکه به یک رویداد باشکوه دعوتم، و جالب اینکه هیچکدوم از اطرافیانم (در فضای فیزیکی) از اینکه من به چنین مهمانیای دعوتم، خبر ندارند.
گویی دعوت به این مهمانی بزرگ و باشکوه برای من، مثل یه راز هیجان انگیز میمونه.
و اون رویداد باشکوهِ ۲ بهمنماه هر سال، چیزی نیست جز اینکه یک سال به عمر متمم عزیزم اضافه شده، و ما این رو حداقل توی دلهامون جشن میگیریم.
البته این رویداد و این مهمانی باشکوه، با نوشتهای از محمدرضا شعبانعلی عزیز در این روز هست که کامل میشه.
و از صبح منتظرشم. و شاید همچنین خیلی دوستان متممیدیگه، تا اون نوشته منتشر بشه.
شاید هم بعد از این نوشته، منتشر بشه.
به هر حال دیگه بیشتر از این دلم طاقت نیاورد که این رویداد قشنگ و باشکوه رو توی وبلاگ خودم یه جشن کوچولو نگیرم و نگم:
متمم عزیزم.
تولدت ششسالگیات مبارک.
خوشحالم که یک سال دیگه هم در کنارت بودم، و در کنارم بودی.
میدونی که چقدر برام باارزشی.
با تو زندگیِ قشنگتر، پربارتر و روشنتری رو تجربه میکنم.
بخاطر همه چیز ازت ممنونم.
شهرزاد عزیز
تولد شش سالگی متمم را به شما و همهی همراهان متمم تبریک میگم
و امیدوارم چراغ متمم دم به دم روشنتر و بالندهتر بشه در این زمانهی فراگیری ظلمت
دوست عزیز متممیمن. جواد عزیز.
ممنون که برام نوشتی.
من هم شش سالگی متمم رو به شما تبریک میگم.
دیدگاههای قشنگ و آموزنده و ارزشمندت رو همیشه توی متمم میخونم و استفاده میکنم.
چقدر هم الان قشنگ گفتی که:
“امیدوارم چراغ متمم دم به دم روشنتر و بالندهتر بشه در این زمانهی فراگیری ظلمت”
واقعاً… و آمین. 🙂