به جهان بینی بیش از حد دراماتیک فکر میکردم، توی چند روز گذشته، که اتفاقات تلخ مربوط به سیل در روزهای سبز آغازین فصل بهار و در این ایام زیبای عید نوروز در کشورمان و برای برخی از مردم عزیزمان پیش آمد (و میدانیم که میتوانست به این تلخی پیش نیاید) و خاطر همهی ما را آزرده کرد،
همچنین برخی نوشتهها در این زمینه را نیز در گوشه و کنار شبکههای اجتماعی و وب خواندم؛
متوجه شدم که اگر مراقب نباشیم، رویدادهایی اینچنین میتوانند نگاه و ادراک و جهانبینی ما نسبت به کل جهان و به کل زندگی را غیر واقعبینانه و به عبارتی، تبدیل به یک جهان بینی بیش از حد دراماتیک کنند.
(عبارتِ جهان بینی بیش از حد دراماتیک را از هانس روسلینگ، نویسندهی کتاب Factfulness (به معنای واقعیت یا واقعنگری) وام گرفتم)
بعداً دوباره در همین مطلب، به این کتاب بر میگردیم و دلیل اینکه چرا از این عبارت جالب و آموزنده برای نوشتهام استفاده کردم را به شما میگویم.
اما قبل از آن، بگذارید موضوعی را که در ذهن داشتم برایتان بنویسم.
با توجه به موارد بالا،
داشتم به این فکر میکردم که وقتی برخی نکتهها و گفتهها و نوشتهها در کتابهای تاریخی و حتی برخی کتابهای داستانی و غیرداستانی که به ماجراهای تاریخی در دورانهای مختلف اشاره کردهاند
– مثل تاریخ انقلاب فرانسه و تاریخ تمدن ویل دورانت، یا نامههای نهرو به دخترش، یا چرا ملتها شکست میخورند، یا انسان خردمند و انسان خداگونه و یا کتابهایی که به دوران جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و به قحطیها و بیماریهای واگیردار و کشندهی آن زمانها اشاره میکنند و کتابهایی از این قبیل –
را که خواندهایم به یاد میآوریم،
متوجه میشویم که انسانها به راستی در هر زمانی با مشکلات و گرفتاریهای زمان خود دست و پنجه نرم میکردهاند.
و حتی گاهی، خوشحال میشویم که ما جای آنها در آن زمانها یا در آن نقاط جغرافیایی نبودهایم یا نیستیم.
در کنار همهی موارد بالا، این موضوعات، من را یاد گوته (+) – نویسنده، ادیب و شاعر آلمانی، و نویسنده کتاب شگفت انگیز رنجهای ورتر جوان؛
که از او در بسیاری از کتب، با عنوان نابغهی آلمانی یاد میشود،
و ناپلئون برای او بسیار احترام قائل بود و نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی از او به عنوان “آخرین آلمانیای که به او احترام میگذارم” یاد میکرد، انداخت.
و به طور خاص به یاد کتاب دیدار غرب و شرق در «هجرت» گوته – به کوشش محمود حدادی – افتادم که (که تفسیری است بر شعرهای گوته در دیوان غربی – شرقیِ او)
و به نظرم آمد به عنوان یک نمونه و در رابطه با موضوع بحثمان، به آن اشارهای بسیار کوتاه داشته باشم.
این کتاب، ما را در جریان ناآرامیهای زمان گوته که مصادف با انقلاب فرانسه بود هم میگذارد.
دیوان غربی – شرقیِ گوته، در دوران کهنسالی او و زمانی به نگارش در آمد که او در ناآرامیهای جنگهای ناپلئونی و اشغالگریهای این زمان زندگی میکرد و همین رویدادها منجر به نگارش بخشی به نام “رنجنامه” در دیوان او نیز شد که بیشتر بر نقدی اجتماعی تمرکز داشت.
اما گوته در همان زمان، بعد از آن که با اشعار شاعران ایرانی همچون فردوسی و سعدی و به خصوص حافظ در مجموعه کامل دیوان حافظ به ترجمه یوزفهامر پور گشتال، دیپلمات و مترجم برجسته اتریشی آشنا شد، به یاد میآورَد که حافظ نیز در زمان خود با سختیها و رنجهایی مشابه به طریقی دیگر رو به رو بوده است.
چنانکه با ماجراهایی که پیامد کشورگشاییهای تیمور لنگ بود.
و همین موضوع، حسی نزدیک و صمیمانه نسبت به حافظ در او ایجاد میکند، ضمن اینکه میکوشد تا از شیوهی نگاه مثبتِ او به زندگی نیز الهام بگیرد.
حالا که از این موضوع صحبت شد، شاید برایتان جالب باشد قطعهای از یکی از اشعار گوته خطاب به حافظ را با هم بخوانیم.
وقتی گوته به این فکر میکند که دیگران “با نسبت دادن القابی چون لسانالغیب به حافظ، میخواستند رنگی از زهد چلهنشینانه، دلگیر و عبوس را به غزلهای او تحمیل کنند و طنین شادیهای خاکی و بانگ حس و هیجان زمینی را از کلام او بگیرند.”
“ای حافظ قدسی
تو را لسانالغیب خواندهاند آن کلمهبازان
و با این حال ارزش کلام را در نیافتهاند.
صوفی از آنَت میخوانند
چرا که در کلامت موهوماتی را میانگارند،
و شراب پر غش خود را
به نام تو دور میگردانند
تو در تصوف پاکی
هم از این روست که آنان کلامت را نمیفهمند،
هلا، ای تو بیزهدی رستگار! –
نمیخواهند در حقت بر این معترف شوند.”
***
خوب از گوته که بگذریم؛
راستش، دلیل اشاره به عبارت جهان بینی بیش از حد دراماتیک ،
به این خاطر بود که دوستی در پای مطلب زیبایی که البته در بخشی از آن، چنین نگاهی تا حدی به تصویر کشیده شده بود، کامنت خوبی نوشته بود و نویسندهی مطلب را به خواندن کتابهایی که نگاه واقع بینانهتری از تاریخ به ما میدهند – از جمله همین کتاب Factfulness – دعوت کرده بود.
و البته اشاره به نام این کتاب، من را با گفتن یک “ای وای” روبرو کرد.
و از ایشان ممنونم، چون به یاد آوردم که متمم در مورد این کتاب حرف زده بود (+) و من پاک، فراموشش کرده بودم.
راستش را بخواهید، این مطلب (در متمم)، از آن نادر مطالبی بود که من در روزهای بسیار شلوغیام خواندم و بعد از یک خواندن سرسری، خواندن دقیق آن را به روزهای بعد موکول کردم.
اما به هر حال، خوشحالم که با اشارهی این دوست، زودتر به آن برگشتم و الان تصمیم دارم به زودی این کتاب را بخرم و کل این کتاب را بخوانم.
اما تا آن موقع، علاوه بر خواندن مجدد این مطلب متمم، مقدمهی این کتاب را از اینترنت خواندم و اشتیاقام برای خواندن این کتاب بیشتر شد.
هانس روسلینگ در این کتاب، میخواهد به ما کمک کند تا از جهانبینی استرسزا و مغالطهآمیز که در این دنیای امروز گریبان بسیاری از ما را گرفته است –
و نتایج نه چندان امیدوار کنندهی پاسخ دادن به آزمون او (+) از طرف هر قشری، چه تحصیلکرده و چه کم سواد، خود گواه این موضوع است – فاصله بگیریم.
البته او ما را در این نوع جهانبینی، خیلی مقصر نمیداند و اعتراف میکند که تغییر آن کار چندان آسانی نیست، چون به شیوههای کارکرد مختلف مغز و خطاهای شناختی ما بر میگردد.
اما او ما را تشویق میکند تا در این زمینه کنجکاو باشیم و بپرسیم: چگونه خطا رخ میدهد؟ چرا مغز ما به طور سیستماتیک، جهان را اشتباه تفسیر میکند؟
و سپس به یک نیاز اساسی فکر کنیم.
و آن این که، ما نیاز داریم تا تصاویر دریافتیمان را از جهان کنترل کنیم.
و خبر خوب این است که ما میتوانیم با آگاهی از این موضوع و اصلاح جهانبینی خود (از جهان بینی دراماتیک به جهانبینی مبتنی بر واقعیت) شیوهی فکر کردنمان را تغییر دهیم، از پاسخهای منفی و افراطی فاصله بگیریم، ترسهای غیر منطقیمان را آرام کنیم و انرژیمان را به سمت فعالیتهای سازنده هدایت کنیم.
در هر صورت، به عنوان سخن پایانی این نوشته،
اگر شما هم هنوز این کتاب را نخواندهاید،
و مثل من، احساس میکنید که جهانبینیتان گاهی بیش از حد دراماتیک میشود، و علاقمندید که این نگاه را اصلاح کنید،
میتوانید این کتاب را بخرید و بخوانید. شاید هم بعدا در موردش بیشتر با هم حرف بزنیم.
سلام شهرزاد عزیز
من همین دیدگاه شما رو وقتی کتاب الیف شافاک و ملت عشق رو میخوندم داشتم، که مولانا هم در اون زمان با انواع فشارها و فسادها دست و پنجه نرم میکرده و شرایط جامعه بسیار بدتر از شرایط فعلی ما بوده ولی در آن زمان وشرایط او شده مولانا!
همچنین لازم دیدم پادکست بی پلاس از علی بندری رو هم اینجا معرفی کنیم که خلاصه کتاب FACTFULLNESSرو اونجا شنیدم و بسیار لذت بردم
سلام مریم عزیز.
چه اشاره ی خوبی کردی به کتاب الیف شافاک.
اتفاقاً باورت میشه؟ وقتی داشتم توی نوشته ام از گوته و حافظ میگفتم، مولانا هم اومد توی ذهنم (از همین داستانهای کتاب ملت عشق) و مصادف بودن زندگیش با حمله مغول و مشکلاتی که در اون زمان هم وجود داشت، در ارتباط با همین موضوعات به یادم اومد.
اما دیگه بهش اشاره نکردم، چون اشاره کردنش مستلزم این بود که در مورد حمله مغول در زمان مولوی و مشکلاتی که در پی اون به وجود اومده بوده تحقیق بیشتری بکنم، و مستندتر و دقیق تر در این باره حرف بزنم،
ولی دیگه نه حوصله اش رو داشتم و نه توان این رو داشتم که بیشتر از این، برای نوشتن اون مطلب وقت بذارم و تحقیق کنم.
احساس کردم فعلاً تا همین حد برای رسوندن چیزی که در ذهن داشتم کافیه.
(شاید بعدا در فرصت بهتری در موردش تحقیق بکنم و بتونم در موردش بیشتر و بهتر بفهمم)
در مورد معرفی پادکست بی پلاس این کتاب هم ازت ممنونم. 🙂 راستش قبلاً بهش گوش داده بودم.
ممنون که برام نوشتی.
درود شهرزاد عزیز
جملات زیر را از کتاب واقعیت نگری انتخاب کردم و اینجا به اشتراک میگذارم.
1) اما همزمان که جهان در حال تغییر است نگرش جهانی در حال تغییر نیست. حداقل در ذهن ( غربیها ) اکثرمان به دادههای کاملا قدیمیاز بقیه جهان چسبیده ایم.
2) واقعیت معمولا هیچ وقت دو قطبی نمیشود.معمولا اکثریت در وسط قراردارند.جایی که به نظر میرسد شکاف وجود دارد. برای کنترل غریزه شکاف در جستجوی اکثریث شفاف باشید.
3)مراقب مقایسه میانگینها باشید: اگر میتوانید پراکندگیها را بررسی کنید. احتمالا نقاط همپوشانی را پیدا میکنید و احتمالا هیچ شکافی وجود ندارد.
4) نگاه از بالا: به خاطر داشته باشید که نگاه کردن از بالا به پایین میتواند منظره را تحریف کند. همه چیز به نظر کوچک و برابر میرسند اما در واقع این طور نیستند.
5) مردم همواره منفی تر از دادهها واقعیت را میبینند.
6) تعجبی ندارد که توهمیاز زوال پایدار داریم. اخبار دائما به ما از وقایع بد کنونی هشدار میدهند. احساس غم و اندوهی که در ما ایجاد میکنند با ناتوانی ما در یادآوری گذشته تشدید میشود. حافظه تاریخی ما عاری از درد و رنج است و یادمان میرود که یک سال پیش یا ده سال پیش یا ۵۰ سال پیش همان تعداد وقایع وحشتناک و احتمالا بیشتر در کنار ما رخ داده است. این توهم زوال برای برخی از مردم استرسهای زیادی ایجاد میکند و باعث میشود که افراد بدون دلیل موجه امیدشان را از دست بدهند.
7) در ذهنتان داشته باشید که تغییرات مثبت ممکن است بیشتر معمول باشد اما آنها شما را پیدا نمیکنند. نیاز است که شما آنها را پیدا کنید.
8) از گذشتههای طلایی بر حذر باشید. مردم معمولا از نخستین تجربههایشان تمجید میکنند و ملتها معمولا تاریخشان را ستایش میکنند.
9) مذهب منجر به خانوادههای پر جمعیت میشود اما مذهب شان هرچه باشد خواه کاتولیک، خواه یهودی یا مسلمان این خانوادهها یک خصوصیت مشترک دارند . آنها استثنا هستند.
10)نسبت به تخصص خود فروتن باشید.نسبت به اطلاعاتی که به نظرتان درست میآیند و اطلاعات سایرزمینهها. کنجکاو باشید. به جای آنکه تنها با کسانی که شما را تایید میکنند صحبت کنید و مثالهایی را جمع آوری کنید که با طرز فکر شما همخوانی دارد افرادی را که مخالف شما هستند پیدا کنید و ایدههای مختلف را به عنوان منابع عالی برای فهم جهان در نظر بگیرید.