بهانه‌ای برای نوشتن

خاموشیِ هزار خورشید تابان

دو سال پیش، وقتی کتاب «هزار خورشید تابان» اثر زیبای خالد حسینی را می‌خواندم – و چند خطی هم همان‌وقت درباره‌اش اینجا نوشتم: هزار خورشید تابان | کتابی که از خواندنش بسیار لذت بردم – هرگز برایم قابل تصور نبود که آن قصه‌های پرغصه به زودی تکرار می‌شوند.

باز هم داستان تکراریِ آتش و جنگ و خونریزی و ویرانی و غارت و تجاوز و ظلم و ستم.

باز هم داستان تکراری درد و رنج بی‌پایانِ ملتی که سالهاست در حسرت و آرزوی یک زندگی آرام و بی‌دغدغه می‌سوزند.

باز هم داستان تلخ زنان و دخترانی که در دنیای زشتی که عده‌ای دیگر برایشان تدارک دیده‌اند، به عنوان یک انسان هیچ حق انتخابی ندارند.

باز هم داستان تاریک کودکانی که باید در سایه‌ی سیاه ترس و آوارگی رشد کنند و بزرگ شوند.

دیشب که می‌خوابیدم به زنان و مردان و کودکانی فکر می‌کردم که خسته، وحشت‌زده و آواره از خانه و کاشانه، در پارک‌های کابل یا در پناه مرزها به دنبال سهم ناچیزی از زندگی می‌گردند.

و صبح که چشمانم را در خانه‌ی خودم، اتاق خودم، و روی تخت خودم باز کردم، در حالی که تمام وسایل شخصی و مورد علاقه‌ام دور و برم بود، باز تصویر این آوارگان که خانه و همه‌چیزشان را رها کرده‌اند و مشخص نیست دیشب را چگونه به صبح رسانده‌اند قلبم را فشرده کرد.

***

به این فکر می‌کردم که چگونه با عبور از دردهای فراوان کشور خودمان – می‌توانیم حداقل در این شرایط خاص و بحرانی کمک بسیار کوچکی بکنیم.

در جستجوی گوگل، اینجا را پیدا کردم:

Imminent humanitarian crisis in Afghanistan

اما دیدم که متاسفانه ظاهراً امکان کمک از این طریق از ایران وجود ندارد، یا من بلد نیستم. (شاید اگر روشها و مبالغ کمتر یا متنوع دیگری را پیشنهاد می‌کرد هر کدام‌ از ما که مایل بودیم می‌توانستیم مبلغ ناچیزی را اهدا کنیم)

(این روش برای کمکهای مورد نیاز غیر نقدی هم البته در همان سایت پیشنهاد شده – برای آوارگان افغان در داخل ایران: US$ 10 – could provide a sanitary kit, with 3 bars of laundry soap, 3 bars of toilet soap and 2 boxes of sanitary napkins, to a displaced Afghan family in Iran)

شاید هم از این طریق بشود راهی پیدا کرد:  https://www.unhcr.org/ir/fa

 

***

یاد سلیمان – پسر افغان – هم افتادم.

که از خستگی مردم کشورش از این اتفاقات می‌گفت:

“People are tired of what’s happening even then and now”

و یاد آهنگ Saturated Hope اش افتادم که می‌کوشید در آن، از «امید اشباع شده» سخن بگوید.

نمی‌دانم دیگر برای تن و روح خسته و مغموم مردم افغانستان، هنوز هم توانی برای شور و امید باقی مانده است یا نه؟

تصور صلح و آرامش و یک زندگی بهتر، شادتر و بامعناتر در این جبر جغرافیاییِ اشباع شده با جنگ و یأس و اندوه، انگار مهجور و ناپیداست.

اما به نظرم حیاتی است که در هر صورت، همچنان شعله‌ی عشق به زندگی را در وجودشان روشن نگه دارند.

همانطور که خالد حسینی در کتاب هزار خورشید تابان گفت:

“در نهایت این خودِ عشق و یا حتی خاطره‌ای از عشق است که می‌تواند کلید بقا باشد.”

 

 

پی‌نوشت:

حس کردم طنین و قسمتهایی از ترانه و آهنگ زیبا و پراحساسِ «شهر خالی جاده خالی کوچه خالی …» با صدای زیبای «نگاره خالوا» (خواننده تاجیک) می‌تواند گویای حال و هوای این روزهای افغانستان باشد، و دوست داشتم اینجا بماند:

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *