راننده ای باشیم که فکر و احساس میکند
امروز نوشته ای از محمدرضا شعبانعلی عزیز، در صفحه ی اینستاگرام ایشان خوندم که واقعا لذت بردم و تحت تاثیر قرار گرفتم. (همین تجربه رو با بخش بزرگی از نوشتههای ایشون دارم…)
نوشته ای کوتاه که پیامیبلند، رسا و قابل تامل داشت. پیامیکه با خواندنش باید لحظه ای توقف کرد، به فکر فرو رفت و مصمم شد تا بکار بست و فراموش نکرد …
پیامیکه به ما یادآوری میکند تا اگر رانندگی میکنیم، راننده ای باشیم که چون یک انسان، فکر و احساس میکند نه اینکه همانند ماشینی که بر آن سوار است، فقط میراند و به پیش میرود …
عین اون نوشته رو – با عکسی که خود ایشان در پای آن گذاشته بودند، اینجا برای شما همراهان خوب یک روز جدید هم میگذارم:
“اگر برامون آرامش عابرهای پیاده مهم نیست
یا اصلن با ترسوندنشون لذت میبریم
یا گاز و ترمز شدید جلوی خانومها یه روش جدید دوست یابیه
بیاید قرار بگذاریم
وقتی یه بچه ای دست پدر و مادرش رو گرفته که از خیابون رد شه
از همون راه دور ترمز کنیم و متوقف بشیم
بذاریم تصویر پدر قدرتمند و مادر حمایتگر توی ذهن بچه نشکنه
اون بچه دیر یا زود میفهمه که پدر و مادرش هم
در این دنیای بزرگ، ضعیف و تنها و ناتوان هستند، درست مثل خودش
اما بیاین لااقل ما اولین کسی نباشیم که این پیام رو به بچه میدیم.”
… من چیزی نمیتونم به این نوشته ی زیبا اضافه کنم، جز تحسین …
***
و البته با خوندنش، به یاد دو مطلبی افتادم که چند وقت پیش – تقریبا مرتبط با این موضوع – نوشته بودم و لطفا اگر فرصت داشتید نگاهی هم به آنها بیندازید:
غروب، زیبا یا غمگین
دوستان عزیزم. تا حالا براتون پیش اومده که دو احساس متضاد و متفاوت رو با دیدن دو منظره ی کاملا متفاوت – فقط در عرض چند ثانیه – تجربه کنین؟
چند وقت پیش، چنین چیزی رو کاملا تجربه کردم.
وقتی نزدیک غروب از جایی به سمت خونه بر میگشتم، متوجه آسمان شدم که با رنگها و نقشهای بسیار شگفت انگیز و زیبایی به پیشواز غروب میرفت…
فرصتهای چند ثانیه ای برای نیکی
تا حالا چند بار یا چندین بار شده که یک فرصت چند ثانیه ای! … بله تنها چند ثانیه ای و در خیلی از موارد، غیر قابل بازگشت برای نیکی کردن و دادن حس خوب به دیگران رو از دست داده اید و بعد بخاطرش حسرت خورده اید؟
بیایید سه نمونه رو با هم مرور کنیم…
نوشتهها روح را نوازش میکنند و پر از حس خوب هستند. ممنونم
ممنون از توجه شما، دوست عزیز.
با سلام
این نوشته ، یکی از نوشتههای زیبای محمدرضا جان بود و واقعاً روی من هم حسابی تاثیرگذار بود
چقدر خوبه که ما به عمقِ کاری که انجام میدیم ، فکر کنیم و فکر نکنیم که عضوی بی تاثیر ، در جامعه هستیم . همین بی تفاوتیها ، حالِ جامعۀ امروزِ ما رو انقدر پریشون کرده
ارادتمند و ممنون از شهرزادِ عزیز که به زیبایی از معلمِ نازنینمون ، نقلِ قول می کنن
همینطوره هومن جان. این نوشته ی محمدرضا، در عین سادگی و کوتاه بودن، واقعا زیبا و تاثیر گذار بود.
بله… به نظر من ای کاش، در هر موقعیتی که هستیم و مشغول به هر کاری … انسانیت را فراموش نکنیم. در هر آن، فکر کنیم و احساس کنیم و نگذاریم تبدیل به یک آدم آهنی ای شویم که فقط در حال انجام کاری است، بدون اینکه از فکر و احساسی که هر لحظه انسانیت رو بهش یادآوری میکنه، بهره برده باشه …
و ممنون از شما که اینقدر زیبا برامون نوشتید …:)