زندگی و تاتر!
به نظر شما این دو کلمه چه ارتباطی میتونن به هم داشته باشن؟
من فکر میکنم گاهی اوقات لازمه که ما به زندگی، «همچون یک تاتر» نگاه کنیم.
به رویدادهای اجتناب ناپذیر زندگی، همچون داستان و مضمون آن تاتر،
و به آدمها چون بازیگران آن.
بدون اینکه فکرمون رو درگیر حرفها و رفتار آدمها بکنیم، بدون اینکه خودمون رو جزئی جدایی ناپذیر از داستان بدونیم، بدون اینکه مدام درگیر و مضطرب باشیم که آیا روند و پایان داستان به چه شکل پیش خواهد رفت یا چه جور تمام خواهد شد؛
فقط در آرامش بنشینیم، حتی توی بالکن و هر چه دورتر از صحنه و فقط به این تاتر نگاه کنیم. فقط نگاه …
امتحان کنیم. وقتی زندگی با رویدادهای اجتناب ناپذیری که در اون، چندان نقشی نداریم و نمیتوانیم چندان نقشی هم داشته باشیم، میخواد آرامش رو از ما بگیره، فقط آروم بنشینیم و به شکل یک تاتر جذاب بهش نگاه کنیم.
چه بسا از این تاتر، لذت هم بردیم و نکات بسیاری نیز آموختیم.