طبیعت در نظر من، همیشه الهامبخش ترین بوده است.
در هر زمینهای که فکرش را بکنید.
از درست کردن کاردستی، لذت بردن از کارهای هنری دیگران، ایده گرفتن برای کارها و هدفها و برنامههایی که در ذهن دارم، امید و قدرت و تسلی گرفتن، نشاط و شادمانی یافتن، آرامش و سکوت، و تفکر و تأمل در مورد بسیاری از زمینههای زندگی و … گرفته؛
تا حتی تقویم محتوایی.
دقت کردهاید؟
از تقویم محتوایی شگفتانگیز طبیعت، حتی میتوانیم برای تقویم محتوایی خودمان الهامهای شگفتآوری بگیریم.
تقویم محتوایی طبیعت، زیبا و حساب شده ایجاد و تدوین شده است.
بهار، تابستان، پاییز و زمستان.
شکوفه، گل، میوه، برگهای سبز، برگهای رنگارنگ (زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای)، شاخههای خشک.
شب و روز.
طلوع و غروب.
خورشید، ماه و ستارگان.
صبح، ظهر، بعدازظهر، عصر، شب، نیمه شب.
روشنایی و تاریکی.
سرما و گرما.
باران، برف، باد، آفتابِ سوزان.
و …
همه چیز بر اساس یک تقویم محتوایی دقیق، در زمان مشخص، بروز و ظهور مییابد.
اما با اینحال طبیعت، آنقدرها هم که فکر میکنیم، در مورد برخی از آیتمهای تقویم محتواییاش، صُلب و صد در صدی نیست.
گاه در میانهی تابستان، برف یا باران میبارد.
گاه در زمستان، هوا گرم میشود و شکوفهها به بار مینشینند.
گاهی هم در میانهی روز، ماه در آسمان آبی میدرخشد.
موضوع دیگری هم برای الهام گرفتن از طبیعت هست، که میخواستم در این پست، با شما به اشتراک بگذارم؛
موردی هست که چند وقت پیش برایم پیش آمد و مرا متحیر و شگفتزده کرد.
در هنگام گذر از حاشیهی پارکی، گل زیبایی را دیدم.
موبایلم را درآوردم تا از آن عکس بگیرم.
در حین عکس گرفتن، زنبور کوچکی را دیدم که دو رو بر گل میچرخید.
با خودم گفتم:
– وای. چقدر قشنگ. باید از این زنبور هم در کنار این گل، عکس بگیرم.
وقتی در گرفتن این عکس موفق شدم، ناگهان پروانهی زیبایی را دیدم که او هم دو رو بر گلها به نرمی پرواز میکرد.
این بار دیگر واقعاً غافلگیر شدم و در حالی که هُل شده بودم و اصلاً دلم نمیخواست این صحنهی زیبا برای ثبت شدن را از دست بدهم،
با دقت، پرواز پروانه را دنبال کردم و در لحظهی مناسب، کلید دوربین را لمس کردم.
و عکس ثبت شد.
من تنها به قصد گرفتن عکس از یک گل، دوربینام را بیرون آورده بودم، اما حالا توانسته بودم در همان زمان، عکس گل با زنبوری کوچک و پروانهای زیبا را هم داشته باشم.
این اتفاق، آن روزم را به یکی از قشنگترین روزهای عمرم تبدیل کرد.
اصلاً بگذارید عکسهای زیر، این داستان را برای شما روایت کنند:
به این فکر کردم که:
شاید واقعاً هر چه بیشتر در جستجوی زیباییهای زندگی باشیم، زیباییهای بیشتری سر راهمان قرار میگیرند.
شهرزاد، به نظر من اگر طبیعت پیچیده نبود و میتوانستیم رفتار آن را پیش بینی کنیم، زندگی چقدر یکنواخت و کسل کننده میشد.
یک روز پاییزی که طبق روال هر روزمان از سر کار برمیگردیم و همه چیز مثل هر روز بوده است، ناگاهان یک باران تند پاییزی شروع به باریدن میکند و کاملا خیس میشویم. همه آدمها، از مقامات بالای مملکتی تا کارتن خوابها، ساختمانها، خیابانها و کل شهر بدون هیچ ملاحظه و استثنایی با آب باران شسته میشوند و کارها و برنامههای معمول و همیشگی شان به هم میریزد.
این خرق عادت و شگفتی کمتر در دست ساختههای انسان دیده میشود. مثل اینکه یک روز برداریم بدون هیچ ملاحظه ای کل سایتمان را آبی رنگ کنیم یا بی مقدمه برای همه مشتریانمان هدیه کوچکی بفرستیم یا اینکه مدیر یک شرکت یک روز برخلاف همه روزهای سال و برخلاف قرار و مدارهای معمول، همه بچهها را جمع کند و دور هم جشن بگیرند.
علی جان. قشنگ گفتی.
به نظر من هم همین پیچیدگیها و گاه غیرقابل پیش بینی بودنهای طبیعت هست که انسان رو همیشه مشتاق کشف و دانستن حقایق و اسرار و رمز و رازهای شگفت آورش کرده.
همیشه به این فکر میکنم که اگر دو چیز در دنیا وجود نداشت، حفره ای خالی و بزرگ توی زندگیم وجود داشت:
یکی طبیعت، و دیگری موسیقی.
هیچ چیزی در دنیا، به اندازه ی این دو، برای من الهام بخش و تسکین بخش نیستن.
چه در غمها و چه در شادیها و چه در هر حالت دیگری.