توی روزهای سرد و سنگین، انگار به وجود آدمها و دوستای خوب و یکدل در کنارمون بیش از همیشه نیاز داریم.
یکی از اون دوستای خوب، برای خیلی از ماها متمم هست، که بودنش در کنارمون، همیشه قشنگ و دلگرم کننده است.
امروز یکی از الهامبخش ترین و آموزندهترین متنهای روزهای اخیر رو از او – و به واسطهی او – شنیدم،
وقتی کتاب سختی کارهای سخت رو بهمون معرفی کرد.
دلم میخواست با اجازهی متمم عزیزم، من هم این متن از کتاب رو توی وبلاگم تکرار کنم:
تمرکزتان روی جاده باشد، نه دیوار.
یکی از اولین درسهایی که در مسابقات اتومبیلرانی تعلیم داده میشود این است که وقتی دارید با سرعت ۳۰۰ کیلومتر بر ساعت پیچی را دور میزنید، روی دیوار تمرکز نکنید؛
تمرکزتان روی جاده باشد.
اگر روی دیوار تمرکز کنید، با مغز توی دیوار خواهید رفت.
اگر روی جاده تمرکز کنید، طبق جاده به مسیرتان ادامه خواهید داد.
و اینکه:
به جای فکر کردن به چیزهایی که باید از آنها بر حذر باشید، تمرکزتان را روی جایی که دارید میروید معطوف کنید.
***
پی نوشت:
به نظر من قدرت نکات و حرفها و مطالب و کتابهای الهامبخش – (نه صرفاْ انگیزشی) رو – به خصوص در زمانهایی که به هر دلیل احساس ضعف، غم، ناامیدی، ناتوانی یا بیانگیزه بودن میکنیم – نباید دست کم بگیریم و نباید بیتفاوت از کنارشون رد بشیم.
همونطور که تینا سیلیگ (نویسندهی کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم (+)) هم، در کتاب نوآفرینی خودش حرف قشنگی در این مورد میزنه.
او میگه:
الهام یاریمان میکند با گام برداشتن فراسوی تجربیات و محدودیتهای معمول، چشممان را به امکانات تازه بگشاییم.
سلام به صاحب خانه…
شهرزاد گرامی.
چند وقتی بود مهمان شما و وبلاگ امید بخش تان نبودم. چند باری سرزده نگاهی به داخل انداختم و رفتم اما از آخرین باری که سرِ صحبت را باز کردم شاید بیشتر از ۴۰ روز میگذره.
اما این صبح زیبا رو بهونه میکنم و به وبلاگت اومدم که یه روز خوب رو تجربه کنم. امیدوارم هرجا هستی موفق باشی. آها راستی متمم ما هم شش ساله شد. هنوز دوسال نشده که عضو بهشت متمم هستم. اما خوشحالم که هر روز ساعتی از عمرم را همچون گوسپندی به چَرا در آن میپردازم.
حقیقتا وقتی هر روز وارد متمم میشوم، ابتدا خودم را یک گوسفند تصور میکنم. اینطوری نه فقط با متن درسها بلکه از اغلب کامنتها شگفت زده میشوم. لذتی دارد که هیچ چیز دیگری در این دنیا ندارد. به قول حمید طهماسبی عزیز، مواقعی که یه جایی کم میاریم با خودمون میگیم که من متمم رو دارم. من با بقیه فرق دارم. من کم نمیارم. متمم و دانستههایم از متمم مثل کوه پشتمه.
امیدوارم به راهی که داری میری با قدرت ادامه بدی.
و در آخر باید بگم در سختترین و تاریکترین روزهای عمرم با چشمان گریان فقط متمم میخواندم و میرفتم جلو. نمیدانستم به کجا اما فقط میرفتم. متمم دست منو گرفت و به جایی منو رسوند که شروع یک راه بزرگ بود. امیدوارم تا آخرین روز عمرم با متمم باشم.
امیدوارم یک روزی از نزدیک با دوستان متممیآشنا بشم و آقای معلم رو ببینم
با احترام.
یعقوب دلیجه.
یعقوب عزیز.
دوست خوب و پرتلاش و پرانگیزه ی متممیمن،
پر از حرفها و دیدگاههای زیبا و خواندنی و آموزنده. 🙂
خوشحالم که توی اون روزهای تاریک، عقب ننشستی، و بلند شدی و راهت رو پیدا کردی.
که مسلماً نقش متمم عزیزمون در این راه، نقشی انکارناپذیر هست.
میدونم که با هوش و انگیزه ای که داری و انرژی ای که برای بهتر شدن خودت و زندگیت میذاری،
این راه و این مسیر، حتماً به مقصد روشنی ختم خواهد شد.
شک نکن. 🙂