بهانه‌ای برای نوشتن

لطفاً آهسته برانید

آدمی  را تصوّر کنید که سوار بر یک وسیلهٔ نقلیهٔ نامطمئن، بی‌دقت و بی‌اعتنا به قوانین رانندگی و بی آنکه اصلا توجه کند که کجاست و در اطرافش چه می‌گذرد، چشم و گوشش را بسته و فقط با دهانی باز که مدام حرفهایی نامفهوم و نامربوط از آن بیرون می‌آید، پا روی گاز گذاشته و با سرعتی دیوانه‌وار می‌راند و گویی تنها چیزی که فکر و ذهن و وجودش را تسخیر کرده رسیدن به مقصدی نامعلوم است.

اصلاً تصوّر زیبا و خوشایندی نیست. میدانم.

اما اگر حواسمان نباشد همین تصویر ناخوشایند می‌تواند به واقعیتِ هر کدام از ما تبدیل شود.

چه بسیار آدمهایی را دیده‌ایم که با سرعت و شتابی جنون‌آمیز رانده بودند، و در نهایت تنها تصادفی بزرگ آنها را متوقف کرد. آن هم در حالی که به دیگران یا خودشان آسیبی سخت وارد کرده بودند.

قدیمی‌ها حرف جالبی می‌زدند. وقتی کسی کار اشتباهی می‌کرد یا کار اشتباهش را تکرار می‌کرد و از اشتباهات خودش یا دیگران درس نمی‌گرفت، می‌گفتند:

“باید سرش به سنگ بخوره.”

ممکن است هر یک از ما این مَثَل را به طریقی در طول عمرمان لمس و تجربه کرده باشیم؛ یا شاید شاهد تجربهٔ آن توسط دیگران بوده‌ابم.

چیزی که به آن فکر می‌کنم این است که:

ما گاهی نیاز داریم سرعتمان را کند کنیم، حواسمان را جمع کنیم، چشم و گوشمان را باز کنیم و به جایش دهانمان را ببندیم، بیشتر سکوت کنیم و بیشتر گوش دهیم، به اصول و ارزش‌های درستی که از ما و دیگران در برابر آسیب‌ها محافظت می‌کنند احترام بگذاریم و وقت بیشتری را صرف آهستگی، سکوت، تماشای اطراف، و شناخت و درک بهتر قوانین دنیایی که در آن زندگی یا حرکت یا فعالیت می‌کنیم، بکنیم.

حتی شده با یک توقف اضطراری.

اگر هم که ناگزیر تصادف کردیم و آخرسر سرمان به سنگ خورد، به جای احساس تلخ قربانی بودن، از خراش‌ها و کوفتگی‌ها و شکستگی‌هایمان درس بگیریم؛

و بعد از التیام، اینبار پیاده و آهسته با حواسی جمع‌تر و با تلاشی بیشتر برای برای درک بهتر آنچه در اطرافمان می‌گذرد، و با تشخیص اینکه اصلاً می‌خواهیم به کجا برسیم، به راهمان ادامه دهیم.

10 دیدگاه در “لطفاً آهسته برانید

  1. سلام
    چه پست عالی. ممنون خانم شهرزاد.
    فقط میشه بگید برای منی که تصادف کردم و درسم رو گرفتم اما جانی در بدن باقی نمونده باید چه کار کنم؟
    می‌دونید؟ آدم انگار از یه جا به بعد دیگه واقعا نمی‌کشه. این آدم خسته و ملول چی کار کنه؟
    انگار که تصادف‌های پی‌در‌پی همه چیز آدم رو می‌گیره.

    1. سلام.
      آرمین جان، همین که الان داری با من حرف میزنی به این معنیه که خوشبختانه نمردی و حداقل در حدی که بتونی کامنت بذاری زنده‌ای 😉
      به قول نیچه [آآخ. انقدر اسم ایشون دیگه داره الکی و بی‌جهت و به شکلی زننده توسط بعضی افراد (یا شاید بهتر باشه بگم ترول) مدام به زبون میاد که انگار آدم دیگه حسش بد میشه بخواد اسمش رو بیاره] ولی به هر حال، اونجا که میگه: “آنچه مرا نکشد، قوی‌ترم میکند.”
      از این شوخی‌ها و این نقل قول مستعمل که بگذریم،
      من نمیدونم تصادف تو از چه نوعی بوده و تا حد جراحت بهت وارد کرده،
      و البته بابتش متاسفم؛
      اما میدونم که به هر حال با هر درجه‌ای که بوده بهتره به زمان اجازه بدی تا فراموشش کنی و التیام پیدا کنی.
      و به نظر من خیلی مهمه که از نقش قربانی بیای بیرون، و با درسهایی که ازش گرفتی رو به جلو حرکت کنی و خودت رو مشغول کارها و برنامه‌ها و سرگرمی‌ها و فعالیتهایی بکنی که به زندگیت رنگ، نشاط، ارزش و معنای بیشتری میبخشن.

      1. ممنونم از پاسخ‌تون.
        کلیدواژه‌ی «زمان» رو برام یادآوری کردید که یه سری چیزها تا مدتی ازشون نگذره، داغ‌ و درد و ضرب‌دیدگی‌شون از بدن خارج نمیشه. این‌قدر حرص نزنم که درجا باید حال و احوالی که به مراد نیست، بر وفق مراد بشه. آرمین صبر کن.

        در عین حال، این رو هم دوست دارم بگم که به‌شدت مخالف این جمله هستم که میگن: «زمان همه چیز رو حل می‌کنه.»
        اتفاقا زمان خودش به تنهایی خیلی چیزها رو حل نمی‌کنه؛ چه بسا اوضاع رو بدتر کنه. چقدر آدم‌ها هستن که تو گذشته‌شون گیر می‌کنن و هر سالی که می‌گذره زخمی‌به روی زخم‌هاشون اضافه میشه و دردی عمیق‌تر به روی دردهاشون.
        زمان عموماً جایی به کمک ما میاد که ما هم کاری براش انجام داده باشیم. همون چیزی که شما گفتید: «با درسهایی که ازش گرفتی رو به جلو حرکت کنی و خودت رو مشغول کارها و برنامه‌ها و سرگرمی‌ها و فعالیتهایی بکنی که به زندگیت رنگ، نشاط، ارزش و معنای بیشتری میبخشن»
        با کنار نشستن و تماشاگر بودن و توهم معجزه‌ٔ زمان، آینده‌مون رو نبازیم.

        خیلی ممنون که وقت میذارید و مثل همیشه محبت و توجه‌تون برقراره.

          1. سلام خانم شهرزاد
            نوشته بودید که «یه روز همین زودیها، بیای و از تجربهٔ روزهای روشن‌تر و شادترت برامون بنویسی».
            الان ۴۰ روز گذشته و باید بگم خدا رو شکر تو یکی از موضوع‌های دردآور که من رو به عجز رسونده بود، به نتایج خوبی رسیدم و خیلی خوشحالم که موفق شدم و از پسش براومدم.
            گاهی شکست‌های بسیار تو زندگی، آدم رو رنجور و خسته می‌کنه برای هر تلاش دوباره‌ای جهت تغییر. اما با همه درماندگی‌ها، همین که از نقش قربانی بودن در بیایم و مسئولیت وضعیت فعلی‌مون رو بپذیریم کمک می‌کنه تا باز هم تلاش کنیم و تغییرات لازم رو به‌وجود بیاریم برای رسیدن به چیزی که می‌خوایم.

            من همون آدم تصادف‌کرده‌ای هستم که تو پست‌تون اشاره کرده بودید و سرم هم به سنگ خورده. الان کمی‌التیام یافتم و بهبود پیدا کردم. بابت همین کمی‌التیام و بهبود هم میشه شاد بود؛ با این امید که باز هم روزهای بهتر و روشن‌تری در راهه.

            ممنون از حضورتون.
            مانا و برقرار باشید.

            1. سلام آرمین جان.
              چقدر خوشحال شدم. واقعا خوشحال شدم. بهت تبریک میگم.
              چقدر خوشایند بود این جمله‌ات: “به نتایج خوبی رسیدم و خیلی خوشحالم که موفق شدم و از پسش براومدم.” و همینطور بقیه چیزهایی که گفتی.
              ممنون که اومدی و اینها رو برام نوشتی.

              حتما همینطوره دوست من.
              من مطمئنم که تو در آینده نزدیک، باز هم میای اینجا و از روزهای بهتر و روشن‌تر و شادترت بهمون میگی. چون اونطور که من شناختمت تو آدمی‌هستی که متوقف نمیشی، و از شرایط ناخوشایند و نارضایتی‌ات از اون شرایط، پله‌ای میسازی برای رسیدن به شرایط بهتر و داشتن رضایت بیشتر.

              منتظر پیامهای قشنگ و خبرهای خوب بعدیت هستم.

  2. سلام خانم شهرزاد
    وقت تون بخیر و امیدوارم حال تون خوب باشه.

    ممنون بابت یادآوری این نکته ی خیلی خیلی مهم. توی این روزها خیلی بهش احتیاج داشتم.

    راستی خوشحالم که بگم من دوباره متمم خوانی ایم رو شروع کردم. این بار سعی میکنم از کمال طلبی بی مورد فاصله بگیرم تا بتونم حتی در شلوغ ترین روزها هم – حتی شده به اندازه نیم ساعت – با متمم همراه بشم و از متمم و دوستان متممی‌خوبم مثل شما کلی چیز یاد بگیرم.

    هر جا هستین شاد و سلامت باشین.

    1. سلام امین جان.
      ممنونم از لطفت. خوشحالم اینجا میبینمت.
      چقدر خوب. عالیه که میخوای متمم خوانی‌ات رو دوباره شروع کنی. همین شروع دوباره با میکرو اکشنی مثل روزی نیم ساعت وقت گذاشتن، کلی میتونه برای ادامه دادن این مسیر، کمک‌کننده باشه.
      ما هم از شما یاد می‌گیریم. 🙂
      امیدوارم هر جا که هستی و به هر کاری که مشغول، همیشه شاد و سرحال و سلامت باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *