آن روز، وقتی به متمم سر زد تا درس جدیدی را از بین تمام درسها و مطالب مختلف تخصصی و آموزنده ای که داشت بخواند و اگر فرصت و تمرکز بیشتری داشت، تمرینی از آن را هم انجام دهد؛ با دیدن یک عبارت جدید در مقابل نام خود، برای چند لحظه مکث کرد.
«من ۵۰۸ روز است که همراه متمم هستم.»
با خود تکرار کرد: “…من ۵۰۸ روز است که همراه متمم هستم…”
پس از چند لحظه، با لبخندی که بر چهره اش نشسته بود، در ذهن خود آرام به گذشته ای نه چندان دور سفر کرد.
طرحی به نام متمم در حال راه اندازی بود.
متمم، گویای این عبارت بود: محل توسعه مهارتهای من.
پروژه ای برای تولید محتوای فارسی و جایی که میخواست محلی باشد تا افراد قادر باشند با استفاده از مطالب و درسها و آموزشها و تمرینها و فایلهای صوتی و تصویری مختلفی که در آن ارائه میشد به مهارتهای کسب و کار و زندگی شان بهبود بخشند و بتوانند زندگی بهتر و شایسته تری را تجربه کنند.
یادش آمد اولین بار، خبر تولد و راه اندازی ایده ی متمم را در یکی از فایلهای رادیو اقتصاد، که محمدرضا شعبانعلی مدتی در آنجا برنامه ای رادیویی داشت، وقتی در حال رانندگی در ماشین خود بود شنیده بود.
وقتی محمدرضا در آن برنامه خبر راه اندازی طرح متمم را داد، گفت که باید بین “آموزش” و “توسعه” تفاوت قائل شویم. گفت که متمم برای رشد و تکامل فردی کمک میکند تا فرد پروسه ای تدریجی و پیوسته را با صبوری و شکیبایی دنبال کند.
و آنگاه بود که آدرس متمم را اعلام کرد.
او آدرس را به سرعت بر روی کاغذی یادداشت کرد.
از شنیدن این خبر هیجان زده و خوشحال بود.
مدتها بود که در دنیای وب به دنبال چنین مکانی میگشت. همیشه به دنبال جایی بود تا بتواند فراتر از تحصیلات دانشگاهی -که تجربه به او نشان داده بود که نمیتواند برای کار و در زندگی، آنچنان که باید، کاربردی باشد – به بهبود کیفیت زندگی خود و اطرافیانش کمک کند. جایی که بتواند مطالب اصیل و معتبری بیابد و با خواندن و آموختن آنها به رشد و توسعه شخصی خود نزدیک و نزدیک تر شود.
صبح روز بعد بود که در متمم ثبت نام کرد.
یادش آمد که چقدر جملاتی که با آن متمم معرفی شده بود، در نظرش زیبا و خوشایند بودند:
محلی برای توسعه ی مهارتهای زندگی و کسب و کار.
مدتها بود که این دو، در دنیای شلوغ و پیچ در پیچ اینترنت، گمگشتههایش بودند.
متمم، آن روزها فقط اتاقکی در کنار خانه ای به نام روزنوشتههای محمدرضا شعبانعلی بود که بعدها خود تبدیل به مدرسه ای شگفت انگیز با کلاسهای بیشمار شد.
خانه ی روزنوشتهها خانه ای بود که میهمانان زیادی را در خود جای داده بود. میهمانانی که هر بار با نوشتهها و تفکرات و سخنان زیبای صاحبخانه ی خوب آن، پذیرایی میشدند و گاه در بالکن آشپزخانه ی این خانه، دور هم جمع میشدند و ساده و صمیمیراجع به نوشتهها و گفتهها و شنیدهها، با صاحبخانه و با یکدیگر گپ میزدند.
این خانه، بهترین، آرام ترین و پر از آگاهی ترین خانه ای بود که در این دهکده جهانی میشناخت. مدل ذهنی و نوشتههای صاحبخانه اش را میستود و از آن لذت میبرد. ضمن اینکه دوستان خیلی خوبی هم در آنجا پیدا کرده بود.
پس از مدت کوتاهی که از ثبت نام او در متمم گذشت، اولین ایمیل را دریافت کرد که حاوی این مضمون بود:
متمم، محل توسعه مهارتهای من است.
“طرح متمم به عنوان «محل توسعه مهارتهای من» جایی برای آموختن و روزآمد کردن دانستههای ماست. طرحی که میتواند «متمم» آموختههای دانشگاهی و تجربی ما باشد. این طرح با نظارت محمدرضا شعبانعلی و با همکاری جمعی از علاقمندان به حوزه «توسعه مهارتهای فردی» اجرا میگردد. مخاطبان این طرح به دو دسته تقسیم میشوند: گروه اول: نسل جوانی که در مسیر تحصیل قرار داشته یا در سالهای نخستین فعالیت شغلی خود قرار دارند. نسلی که میبایست مهارتهای خودآگاهی، همدلی، ارتباط موثر، روابط بین فردی، تصمیم گیری، تفکر استراتژیک، حل مسئله، تفکر خلاق و تحلیلگر، عادت خواندن و توانمندی نوشتن، بخشی از نیازهای ضروری زندگی اوست. گروه دوم: نسل با تجربه مدیرانی که مدیریت شرکتها، کارخانجات و صنایع کشور را برعهده دارند و طبیعتاً علاقمند به کسب دانش روز و روند گسترش دانش مدیریت هستند، اما تراکم کارها و فعالیتها و بار سنگین مسئولیتها، اجازه اختصاص وقت کافی برای مطالعه کتب و نشریات روز دنیا، شرکت در دورههای آموزشی کاربردی و … را به آنها نمیدهد.”
مانند تشنه ای بود که چشمه ی زلالی یافته باشد. میخواست از آن بنوشد و سیراب شود.
مدت کوتاهی پس از آن، متمم به صورت رسمیآغاز به کار کرد و این موضوع را به ایمیلی به مشتاقان خود اعلام کرد:
“سایت متمم برای آموزش و توسعه مهارتهای زندگی و کسب و کار به صورت رسمیبا همکاری یک تیم تحریریه تخصصی، به سرپرستی محمدرضا شعبانعلی آغاز به کار کرد: مقالاتی برای توسعه مهارتهای فردی و مدیریتی – آشنایی بیشتر با دانش روز مدیریت و بازار کسب و کار- معرفی کتابهای مهارتی و مدیریتی – آرشیو فایلهای صوتی آموزشی و …”
و در پایان گفت: “با ایدههای خود ما را برای بهبود این طرح یاری کنید…”
آن روزها، متمم تمرینهایی داشت که آن تمرینها را به صورت هفتگی با ایمیل ارسال میکرد.
او هم سعی میکرد تمرینها را سر وقت انجام دهد و برای متمم ارسال کند. اما خوب گاهی هم سر موقع نمیتوانست تمرینها را انجام دهد!
سپس متمم، کاربران خود را به دو دسته تقسیم کرد: کاربران ویژه و کاربران آزاد
مدتی بعد، در برابر انتقادهایی که بعضا از ذکر عنوان وی آی پی در جلوی نام کاربران ویژه در ایمیلها، شده بود، محمدرضا چنین گفت:
“در شکل ظاهری سایت همه جا از عنوان کاربر ویژه استفاده شده و عبارت وی آی پی صرفاً در ایمیلهای من به کاربران ویژه مورد استفاده قرار گرفته. من هم به وی آی پی به شکلی که در سمینارها وجود دارد و برای صندلی بزرگتر یا شام بیشتر یا چند متر نزدیکی بیشتر به سخنران چند صد هزار تومان پول بیشتر گرفته میشود به شدت مخالفم. اما از سوی دیگر اینکه همه انسانها را هم به یک چشم ببینیم بزرگترین نوع بی عدالتی است. اگر چه هنوز درآمدهای متمم با هزینههای آن فاصلهی زیادی دارد، اما کسانی که در آغاز راه به عنوان کاربر ویژه ثبت نام کرده اند، کسانی هستند که هزینهی آموزش رایگان دیگران را تامین کرده و امکان بقای این پروژه را فراهم میکنند. فکر میکنم دقیقاً جایی که لغت وی آی پی مصداق دارد، برای این افراد باشد. کسانی که به ما یادآوری میکنند که باید تیممان را فعال نگه داریم و به جای کمتر کردن فعالیتها به رفع ایرادها و گسترش و بهبود آنها فکر کنیم.”
بعداً، کاربران ویژه، به عنوان کاربران حامیمتمم شناخته شدند.
هر چه میگذشت، تعداد بازدیدها و کاربران، اعم از حامیمتمم و آزاد و گذری، هر روز بیشتر و بیشتر میشد.
یک روز متمم خبر داد که بحث سریهای آموزشی راه اندازی شد.
یکی از آنها سری آموزشی MBA بود.
متمم راه اندازی این سری آموزشی را اینطور خبر داد:
“بخش جدیدی برای یک دوره مدیریت ام بی ای در متمم اجرایی شد . رشته ام بی ای، این روزها مورد توجه همه قرار دارد. همه احساس میکنند این رشته میتواند تحولی جدی در زندگی آنها ایجاد کند. واقعیت این است که این تصور چندان هم نادرست نیست. اما طی سالهای اخیر چنان مدرک گرایی در ام بی ای جدی بود که توجه به محتوا کم شده بود. خوشبختانه به نظر میرسد تعدد مراکز آموزشی و اینکه این روزها هر کسی یک مدرک ام بی ای از یک جایی دارد، دوباره توجه ما را به سمت کیفیت محتوای آموزشی برده این بود که فکر کردیم شاید زمان ورود متمم به ام بی ای رسیده باشد و ما نوشتن از ام بی ای را با معرفی دوره ام بی ای و شکلهای مختلف آن در جهان شروع کردیم. در آینده طرح درس ام بی ای در گرایشهای مختلف را معرفی میکنیم و به معرفی تک تک درسها میپردازیم. در کنار این کار در هر درس لینکهای مرتبط متممیبه هر موضوع را به خواننده معرفی میکنیم.
محمدرضا در جای دیگری در مورد این سری آموزشی این گونه گفت: ” رونق شدید دورههای MBA و DBA و xBA و … باعث شد که این تخصص – که بسیار ارزشمند است – از قالب یک مدرک به یک نگرش تبدیل شود. الان دیگر داشتن مدرک MBA مهم نیست. مهم این است که فرد، نگاه مدیریتی داشته باشد و بتواند آن نگاه را نهایتاً به منافع مادی و معنوی برای خودش و سازمانش و جامعهاش تبدیل کند. امیدوارم بتوانیم به این هدفی که داریم برسیم…”
او بعد یادش به بخش دوست داشتنی دیگری در متمم افتاد. متمم میگفت:
“کارخانه تولید محتوای متمم هم، مانند هر کارخانه ی دیگری محصولات جانبی دارد. بخشی از این محصولات،حاصل گفتگوی تیم متمم در خصوص بازخوردهای مخاطبان است. بخشی دیگر، نقل از یک کتاب ارزشمند که شاید به خودی خود، زیر هیچ یک از عنوانهای متمم، جا نمیگیرد. و قسمتی هم، حاصل فکر و اندیشه و دغدغههای کسانی که «متمم نویسی» میکنند! تلاش میکنیم تا حد امکان، بکوشیم این حرفها و محصولات را در بستهبندی مناسب و زیبا، در قالب جملات و کلماتی که بزرگان گفتهاند و نوشتهاند، برای شما نقل کنیم”.
و اینچنین بود که، بخش دوست داشتنی جدیدی به نام پاراگراف فارسی ایجاد شد. “محتوایی دیگر برای اندیشیدن.” ، که پاراگرافهای زیبایی را در متن درسهای تخصصی خود جای میداد.
متمم باز در مورد پاراگراف فارسی گفت: ” ما نگرانیم. نگران از اینکه متمم، فضای خشک درس و مدرسه نشود. یادگیری و توسعه مهارت، هدف اول متمم است. اما نهایتاً این ظرافت نگرش است که لذت و رضایت را به زندگی میآورد. امیدواریم، پاراگراف فارسی، بتواند تعدیلکنندهای برای این فضا باشد.”
یادش آمد در پاراگراف فارسی تجربه ی عمیق زندگی را خواند و به یادش آمد که میخواهد ” همه حسهای خوب را تجربه کند، حتی اگر قیمتش تجربه حسهای بد هم باشد. این به او حس زندگی بدون مرز و محدودیت را میداد…”
باز در پاراگراف فارسی خواند: “هر نوعی از عشق، به معنای آسیب پذیر شدن است. همین که عاشق چیزی یا کسی شدی، قلبت را باید برای شکستن آماده کنی. اگر میخواهی مراقب قلبت باشی، آن را به هیچکس نبخش. حتی یک حیوان. آن را در بستهی زیبایی از شادیهای کوچک و شیک، بسته بندی کن و به کناری بگذار. آن را در گاوصندوق خودخواهی حفظ کن. جایی که مطمئناً هرگز نخواهد شکست. اما به خاطر داشته باشد که آنجا در تاریکی امنیت، بدون حرکت و بدون هوا، تغییر جنس خواهد داد. قلبت همزمان شکستناپذیر و نفوذناپذیر خواهد شد. چون از جنس سنگ شده است. عشق، یعنی آسیب پذیر بودن. و انتخاب با توست…” (کلیو لوییس)
چقر خواندن پاراگراف را دوست میداشت.
بخش دیگری هم بود که به نام زنگ تفریح در قالب یک سری ارائه شد که به گفته ی متمم، “فرصتی باشد برای رهایی از اندیشیدن، یا دعوتی به اندیشیدن بیشتر دربارهی دنیای واقعی…”
زنگ تفریحی که در آن، با زنانی که جهان را تغییر دادند آشنا شد و یادش آمد که از دانستن اینکه اولین برنامه نویس کامپیوتر در جهان و طراح الگوریتم کامپیوتر در دنیا یک زن بوده چقدر هیجان زده شد.
در زنگ تفریحی دیگر، تانگو گائو را شناخت و نقاشیهایی از او دید . نقاشیهایی که “حاصل دعوت او به یک چالش بود.” با مشاهده ی آن نقاشیها دانست که “کسانی را هم میتوان یافت که حتی فعالیتهای ساده و بی هدف آنها هم، نوعی دستاورد ارزشمند داشته باشد.”
متمم برای کاربران خود هدیههای نوروزی هم داشت:
فایلهای صوتی نقطه شروع برای نوروز ۹۳ : متمم گفت: “محصول صوتی «نقطهی شروع» که طی ۲ ساعت، کمک میکند تا برنامهریزی بهتری برای سال آتی خود داشته باشیم، بر اساس «نگاه به گذشته»، «خودشناسی»، «تحلیل نتایج قبلی» و «برنامه ریزی برای نتایج جدید» بنا شده است.”
و فایلهای صوتی گفتگوهای دشوار برای نوروز ۹۴: که میگفت: ” اگر مذاکره را به معنای واقعی و علمیآن بشناسیم، گفتگوهای دشوار یکی از انواع مذاکره و شاید مهمترین نوع مذاکره هستند…
حالا دیگر در پشت صحنه طرح متمم هم اتفاقهای عجیبی در حال روی دادن بود.
فعالیتها و مطالعات و تمرینها و بازدیدها و مدت اشتراک و دهها مورد مشابه از کاربران، مشاهده و ارزیابی میشد و اعلام شد که به زودی نظام سنجش کاربران و پاداشها و امتیازها و تنبیهات مربوط به آن انجام خواهد شد.
تمرینهای انجام شده توسط کاربران هم به مرور مورد بررسی قرار میگرفتند و از لحاظ ارزیابی پاسخ مطرح شده، سبک نگارش، ارزش افزوده برای سایر دانشجویان و مشارکت و پاسخگویی به تمرینها امتیازدهی میشدند و گاهی با توضیحات خوب و تکمیلی گروه متمم، پاسخ داده میشدند.
در خلال فعالیتهای متمم، یک سمینار بزرگ به نام سمینار پیامها در مذاکره برگزار شد. سمیناری که در دو بخش برگزار شد که بخش اول آن، «پیامهای کلامی» و بخش دوم آن «پیامهای غیرکلامی» بود.
محمدرضا در مورد برگزاری این سمینار گفت:
“برای من که فضای آموزش عمومیرا تا حد زیادی ترک گفتهام و تنها جایی که هنوز دانستههای خودم و دوستانم را در اختیار میگذاریم، متمم است، سمینار آموزشی مذاکره امسال، با عنوان «پیامها در مذاکره» معنای دیگری دارد. دیدن دوستان مجازیم و تمام کسانی که مدتهاست جز با «پیام حروف و کلمات»، با آنها رابطهای نداشتهام. برای اینکه به دیگران ثابت کنم که میتوان با استراتژیهای دیگر هم کار کرد، سبک اطلاع رسانی سمینار را تغییر دادهام که احتمالاً در «پست معرفی سمینار پیامها در مذاکره» آن را دیدهاید. دلم میخواهد بتوانم روزی این نظریه چند سال اخیرم را که به شکلهای مختلف اجرا کردهام، بیشتر از قبل اثبات کنم که «بودجه تبلیغات در آموزش» نباید به «رسانههای متعارف تبلیغاتی» اختصاص داده شود. بلکه باید به مخاطب آموزش اختصاص داده شود. آن هم نه برای اینکه بلافاصله بیایند و به تو پول بدهند. برای اینکه آموزش، سهمیاز ذهن آنها را به خود اختصاص دهد. در بلند مدت – در حد چند سال – مخاطب هم سهمیاز جیب خود را به صنعت آموزش اختصاص خواهد داد.”
قبل از برگزاری سمینار هم ایمیلهایی برای کاربرانی که برای شرکت در سمینار ثبت نام کرده بودند ارسال میشد که فایلها و اسلایدهای مرتبط با موضوع سمینار در اختیار کاربران قرار داده شد و فیلمهای مفیدی در این زمینه برای مشاهده توصیه میشد.
متمم در این رابطه گفت: “با ارسال این اطلاعات، حتی اگر شما در همایش شرکت نکنید اما در طول این چند هفته نکات کاربردی مهم مذاکره را که دغدغه ماست در اختیار شما قرار میدهیم. او گفت امیدواریم که این نوع کار، خواستههای شما را هم تامین کند و ما هم بتوانیم پیام خودمان را به درستی به شما برسانیم که یادگیری بهتر مهارت مذاکره، برای ما خیلی مهم تر از شرکت مردم در یک همایش مذاکره است.”
و سرانجام همایش پیامها با حضور حدود هشتصد نفر در یک سالن هفتصد نفری برگزار شد.
این همایش توسط دکتر حیدری پدر مذاکره ایران افتتاح شد. محمدرضا شعبانعلی در آن سخنرانی کرد و در پایان با کار هنری گروه دستان گویا به پایان رسید. محتوای همایش در سه بخش مفهوم پیام، پیامهای کلامیدر ارتباطات و مذاکره و پیامهای غیرکلامیارایه شد و در پایان با مرور مفهوم جدیدی که از اتیکت در دنیای مذاکره در حال شکل گیری است پایان یافت، که این مفهوم جدید، بعدا تحت عنوان فایلهای صوتی اتیکت در اختیار کاربران متمم قرار داده شد. با این پیام که :
“حدود شش ماه است که تصمیم داریم سمیناری با عنوان اتیکت برگزار کنیم. اما تجربه نشان داد که سمیناری که حدود سه ساعت و نیم وقت خالص آموزشی داشته باشد، سمیناری نیمروزه با هزینهی بالاست. امیدواریم تهیه فایل صوتی اتیکت و فایلهای صوتی و تصویری مشابه در آینده، بتواند راهکاری جایگزین و ارزان قیمت، برای همایشهای مشابه باشد. همایشهایی که مخاطب نه به خاطر حاشیه، بلکه به خاطر محتوا و یادگیری در آنها شرکت میکند.”
یادش آمد که فایلهای صوتی بود که در روزنوشتهها تحت عنوان رادیو مذاکره منتشر میشد. بعد قیافه رادیو مذاکره از آن شکل قدیمیدر آمد و برای هر فایل صوتی جملات کلیدی آورده شد تا مخاطب بداند که هر فایل راجع به چه موضوعی صحبت میکند تا بتواند برای دانلود هریک بهتر تصمیم بگیرد.
بعد از آن رادیو متمم متولد شد. متمم اعلام کرد که “در نظرسنجیهای تلفنی و پیامهایی که از حامیان متمم داشته ایم – کسانی که این پروژه با هزینه و حمایت آنها تولید میشود و عملا کارفرمای رسمیتیم متمم هستند – در میان انواع نظرات و خواستهها و پیشنهادهایی که توسط ایشان مطرح شد، انتشار منظم پادکستهای صوتی، بیش از سایر موارد مورد اشاره قرار گرفت. به همین دلیل تصمیم گرفتیم انتشار فایلهای صوتی رادیو متمم را به صورت جدی آغاز کنیم.”
بخشی هم با عنوان افعال پرکاربرد انگلیسی یا یادگیری زبان انگلیسی و فعلهای مهم برای مدیران در متمم ایجاد شد.
با این توضیح که : “مشکل یادگیری، همیشه نبودن منابع نیست. گاهی اوقات یادگیری به دلیل زیاد بودن منابع متوقف میشود. یکی از مشکلات یادگیری زبان انگلیسی تعدد منابع موجود در این زمینه است…. و متمم در این بخش فهرستی از حدود ۹۰ فعل را به عنوان حداقل مورد نیاز برای یادگیری زبان انگلیسی برای کسب و کار پیشنهاد کرد. و گفت: “با بررسیهای ما، کسی که به عنوان مدیر در یک جلسه شرکت میکند برای درک مطالب و همینطور حرف زدن درست، حداقل باید این واژهها را بشناسد. عملاً با دانستن این ۹۰ مورد، او فراتر از یک فرد متوسط در جلسات حاضر خواهد شد.”
بخش دیگری هم به نام «متمم زندگی» راه اندازی شد. متمم لزوم ایجاد این بخش را چنین بیان کرد: “در فرهنگ و جامعه ما، وقتی از دانش میگویند برای بسیاری از ما، بلافاصله رشتههای کلاسیک دانشگاهی تداعی میشود. از دانش حقوق تا دانش پزشکی. از دانش فیزیک تا دانش فلسفه. وقتی هم از مهارت میگویند بلافاصله مهارتهای شغلی تداعی میشود. از مهارت مذاکره تا مهارت نامه نگاری. از مهارت تایپ تا مهارت تراشکاری. آنچه در این میان کمرنگ میشود و گاه به فراموشی سپرده میشود، دانش و مهارتهایی برای زندگی است.”
« بوی کاغذ»، بخش دوست داشتنی دیگری بود که در متمم راه اندازی شد.
متمم گفت که لااقل دو گمشده را میشناسد. یکی پیوستگیهای قدیمیکه در تار عنکبوت دیجیتال گم شد و دیگری بوی کاغذ در مخزن کتابخانهها. که حالا “متمم در این فضا تصمیم گرفته بود تا حدی که محدودیتهای تکنولوژی در مقایسه با قابلیتهای گسترده ی ابزارهای قدیمیاجازه میدهد! – تجربه ی بوی کاغذ را بازسازی کند.” او گفت که “هر بار به سراغ یک کتاب خواهیم رفت و آن را با هم ورق خواهیم زد و کتاب را با هم مرور خواهیم کرد. به سبک متمم، کتابها را خلاصه خواهیم کرد!”
بخش دیگری هم به نام «مشاوره مدیریت و زندگی» در متمم راه اندازی شد که متمم قصد داشت بر پایه ی توجه به سلایق متممیها، سوالاتی که توسط کاربرانش در زیر این صفحه مطرح میشد، یا به صورت مستقل یا به عنوان بخشی از پاسخ سوالات موجود، به متن بیفزاید.
متمم همچنین، فایلهای صوتی و تصویری بعضی از سمینارهای محمدرضا را به رایگان در اختیار کاربران خود گذاشت:
فایل صوتی و اسلایدهای سمینار تفکر سیستمی
و فیلم ویدئویی همایش تصمیم گیری و انتخاب
مورد شگفت انگیز دیگری را هم در مورد متمم به یادش آمد. یادش آمد که هر وقت به دلیل مشکلات سرور، برای مدتی کوتاه، سایت متمم کند یا غیرفعال میشد، با احترامیکه همیشه برای زمان کاربران خود قائل بود، عذرخواهی میکرد و به احترام به دوستانی که برای اشتراک کاربر ویژه هزینه پرداخت کرده بودند، به ازای هر ساعت کندی سایت، یک روز به اعتبار تمام کاربران میافزود.
او تولد یکسالگی متمم در دوم بهمن ۹۳ را به یاد آورد که در آن روز محمدرضا، متواضعانه از حامیان متمم قدردانی کرد. بخشهایی از صحبتهای او د رمورد متمم را به یادش آمد که در آن روز گفت: “یکسال پیش، در دوم بهمن ماه سال ۹۲، متمم به صورت رسمیآغاز به کار کرد. پروژهای که در ابتدا خود را محدود به «محل توسعه مهارتهای من» میدانست و امروز خوشحال است که میتواند ادعا کند، مجموعهای فعال با توانمندی تولید محتوای اصیل فارسی است. متمم امروز یکی از فعالترین سایتهای مدیریتی ایران است و روزانه صدها هزار نفر از آن بازدید میکنند و گوگل در بسیاری از واژهها، متمم را به عنوان نخستین پیشنهاد، مطرح میکند. خوشحالیم که هر کسی در هرجایی از کشور، میتواند به مطالب روزآمد در حوزهی مهارت و مدیریت، دسترسی داشته باشد و گامیهر چند کوچک در توسعه عدالت آموزشی برداشتهایم. امیدواریم که روزی متمم، بتواند کمک کند تنها مانع قابل تصور برای رشد و یادگیری و توسعه برای هر ایرانی، ضعف و تنبلی و سستی باشد و نه محدودیت محل سکونت و یا نداشتن هزینههای میلیونی برای آموزشهایی که گاه حتی تغییری کوچک هم در سطح کیفیت زندگی و میزان درآمد ما ایجاد نمیکنند….”
حالا دیگر این روزها به طور منظم در روزهای شنبه: ایمیل هفتگی، شامل منتخب مطالبی که در طول هفته منتشر شده به همراه سایر توضیحاتی که لازم است تمام دوستان متمم از آن اطلاع پیدا کنند برایش ارسال میشد. و در روزهای چهارشنبه خبرنامه ایده متمم که شامل مطالب کوتاه و جذابی از آنچه که در همان هفته در جهان رخ داده بود و میتوانست برای الهام بخشیدن و ایده گرفتن بسیار مناسب باشد دریافت میکرد. ضمن اینکه در پایان آن، کارتونهای جذابی وجود داشت که لبخندی بر روی لبش میآورد و گاه او را به فکر فرو میبرد.
روزهای دوشنبه و روزهای پنجشنبه ی هر هفته هم که دیگر میدانست یک فایل صوتی خوب دیگر در رادیو متمم برای دانلود، انتظارش را میکشید.
ایمیلهای هفتگی هم هر کدام با متنهای زیبایی که برای لحظات یا دقایقی آدمیرا به فکر فرو میبرد، هر هفته برایش ارسال میشد:
یادش آمد یکی از متنهای آن، که خیلی دوستش داشت این بود:
” زندگی این است که کنار هم باشیم و وقتمان را با هم بگذرانیم، زندگی این است که کنار هم قدم بزنیم، زندگی این است که دست یکدیگر را بگیریم، زندگی این است که هنگام غروب خورشید، آرام در گوش هم نجوا کنیم، شاید اینها خیلی بزرگ و عظیم به نظر نرسند، اما به هر حال، بهترین تجربههای زندگی هستند. انسانها در بستر مرگ، هرگز نمیگویند که کاش بیشتر کار کرده بودم، هرگز نمیگویند که کاش ثروتمندتر بودم، هرگز نمیگویند که کاش وقتم را با نگاه کردن به غروب خورشید تلف نکرده بودم، هرگز نمیگویند که کاش کمتر برای دوستانم وقت گذاشته بودم. حسرت کمبود لحظات با هم بودن، مهمترین حسرت زندگی است.” (نیکولاس اسپارکس)
و باز هم از یادآوریش لذت میبرد …
بعد با خود فکر کرد در طول این مدت از طریق متمم با چقدر آدمهای تاثیرگذاری در دنیا که قبلا نمیشناخت، همچون مارشال مک لوهان، کریس آرگریس، دن گیلبرت، دنیل پینک، دانیل گلمن و خیلیهای دیگر آشنا شده است.
او حالا دیگر میدانست که «عصر محتوا» ایستگاهی جدید برای قطار توسعه» است و امروز، «تولید محتوا»، دغدغهی استراتژیستهای بزرگ دنیا است.
و هرچه بیشتر در این زمینه و بازاریابی محتوا میآموخت، بیشتر به آموختن آن علاقمند میشد و حالا بیشتر به این موضوع پی برده بود که محتوای اصیل و معتبر و باارزش چقدر اهمیت دارد.
و به یاد آورد که محمدرضا در زمینه ی اهمیت محتوا گفته بود:
“در حال مطالعه گسترده مفهوم محتوا و تولید محتوا در کشور هستم و با همکاری دوستان عزیزم در سازمانهای مختلف، تلاش میکنم به اندازهی توانم – به عنوان یک دانشجوی مدیریت – به تدوین و اجرای استراتژیهای کلان تولید محتوا در ایران کمک کنم. امیدوارم نتیجه کاری که آغاز کردهام، طی ده سال آینده، اگر عمری بود، تغییرات مثبتی را در حوزه آموزش دانش و مهارت و توسعه نگرش، ایجاد کند. زیرساختهای امروز مورد نیاز برای توسعه در ایران، از جنس سختافزار نیستند. بلکه به شدت از جنس فکرافزار هستند. این واقعیت، هم امیدبخش است – چرا که تحت تاثیر محدودیتها و سختیها نیست – و هم نگران کننده. چون چیزی که به صورت فیزیکی «دیده نمیشود»، زیاد احتمال دارد در تصمیمها و برنامهریزیهای ما هم «دیده» نشود.”
… آری … همه ی اینها را به یاد آورد و اکنون او ۵۰۸ روز بود که همراه متمم بود و میدانست که هر روز یک عدد به این شمارنده اضافه خواهد شد.
و میدانست که آن چیزهایی که در این مرور ۵۰۸ روزه به یادش آمد، فقط قسمت کوچکی از تمام تلاشهای هر روزه ی تیم پرتلاش متمم بود.
به فکر فرو رفت. نمیدانست که دست روزگار، این شمارنده را تا کی و تا چه شماره ای در مقابل نام او بالا خواهد برد، اما این را میدانست که میخواهد تا به تعداد باقیمانده ی روزهای عمرش، این شمارنده در مقابل نامش بالا برود و تا آن زمان همراه متمم باقی بماند و یقین داشت که متمم در آینده ای نه چندان دور، سهم قابل توجهی در جهت رشد و اعتلای جامعه ای که در آن میزیست و چشم امید به آینده روشن آن داشت، خواهد داشت.
و میدانست با متمم – که محلی برای توسعه دانش و مهارتهای او و دیگران است و هر روز و هر لحظه در مسیر ماموریت ارزشمند خود که تولید محتوای مناسب و کاربردی برای فارسی زبانان در راستای افزایش دانش و توسعه نگرش و بهبود مهارتها است، گام بر میدارد – هرگز این جمله (از محمدرضا) را فراموش نخواهد کرد:
“حتی در بیابان خشک هم، قلمیکه از باران مینویسد، مقدس تر از قلمیاست که سراب را تصویر میکند”.
.
پی نوشت:
- این پست را به معلم عزیزم – معلم خوبی که “توسعه دانش و مهارت فردی را نه صرفا به عنوان ابزاری برای رشد و پیشرفت و موفقیت فردی، بلکه به عنوان تنها راهکار عملی رشد و پیشرفت و توسعه جامعه میبیند.”- محمدرضا شعبانعلی؛ بخاطر روز معلم و به پاس قدردانی از تمام خوبیهایش و همچنین به گروه پرتلاش متمم تقدیم میکنم.
- متمم مخفف عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است. متمم یک پروژه تولید محتوای فارسی با هدف ارتقاء سطح دانش و مهارت فارسی زبانان در نقاط مختلف ایران و جهان است. این پروژه که از دوم بهمن سال ۱۳۹۲ به صورت رسمیآغاز به کار کرد، هم اکنون با همکاری یک تیم تخصصی تولید و مدیریت محتوا و آموزش مهارتی، به سرپرستی محمدرضا شعبانعلی، فعالیت میکند.
- ببخشید که این پست اینقدر طولانی شد. واقعا نمیتونستم ۵۰۸ روز رو از این خلاصه تر کنم.:)
.
بعد از ۵۰۸ روز همراهی با متمم …
سلام
برای من که به تازگی با متمم اشنا شدم دوماه تقریبا سرنخهایی از متمم بسیار ارزشمنده و چقد لذت بخش بوده تجربه شما از متمم و سیر تکاملی و غافلگیری و هیجان از شاخههای جدید متمم
برای من یه حسرت هم داشت که کاش منم از سال ۹۲ با متمم بودم.
سلام. ممنون از توجهت رضای عزیز. موفق باشی.
سلام
من هم بهترین روزهای زندگیم، روزهایی که واقعا از اون لحظهها لذتِ زندگی کردن رو برده ام، مدیون متمم هستم. و خوشحالم که با متمم هستم. چون گاهی اوقات با افراد مختلف در مورد یادگیری و آموزش صحبت میشود، میبینم با متمم آشنا نیستند، شکر گزاری میکنم که با متمم هستم.
سلام متشکرم از سایت خوبتان مدتها است دیدگاه من نسبت به متمم عوض شده امروز با خواندن مطلبی از دکتر میر در سایت mazyarmir.com خیلی تحلیل ایشان از متمم عالی و فوق العاده بود توصیه میکنم حتما همه دوستان پیرامون متمم نظر تخصصی این سایت را هم مطالعه فرمایندخالی از لطف نیست. باتشکر
سلام دوست عزیز.
ممنون که به این سایت سر زدید و این مطلب رو خوندید.
به محض خوندن دیدگاه شما، به سایت ایشون سر زدم و مطلبی که در مورد متمم نوشته بودند و شما بهش اشاره کرده بودید رو مطالعه کردم، ولی نمیدونم چرا بعد از چند دقیقه که دوباره خواستم به این نوشته سر بزنم، برداشته بودنش!
به هرحال… تا قبل از اینکه ایشون، دوباره این پست رو در سایت شون منتشر کنند و امکان مطالعه ی عمیق تر این تحلیل، فراهم بشه، فقط میخواستم چند نکته ی مختصر و کلی – و با توجه به مواردی که از نوشته ی ایشون در ذهنم مونده – خدمت شما دوست گرامیعرض کنم.
اول اینکه) نوشته ی من در مورد متمم، (یعنی: “من ۵۰۸ روز است که همراه متمم هستم”) به هیچ عنوان، یک نوشته ی تخصصی یا تحلیلی در مورد متمم نیست. فقط مشاهدات و تجربیات و روایتی ساده، اما کاملا مبتنی بر واقعیات، از یک متممیاست که از همان ابتدای تولد متمم با او همراه بوده و تا به حال بسیار بسیار از او آموخته و تا امروز هم – که ۱۱۳۰ روز است که با متمم همراه است – به متممیبودنش افتخار میکنه.
دوم اینکه) متاسفانه، من تا حالا اسم شما – نادیا پرهیزگار – رو توی متمم ندیدم و یا فعالیت پررنگی از شما تا حالا در متمم به چشمم نخورده. پس اینکه دیدگاه شما در مورد متمم، نسبت به قبل تغییر کرده یا نکرده، با عرض معذرت، برای من نمیتونه از اعتبار خاصی برخوردار باشه. (شاید هم من تا به حال، متوجه ی اسم و حضور شما در متمم نشدم که اگر اینطوره پیشاپیش ازتون عذر میخوام و خواهش میکنم که پروفایل متمم تون رو در کامنت دیگری اعلام بفرمایید تا بتونم بیشتر با شما آشنا بشم.)
سوم اینکه) میخواستم ازتون خواهش کنم، “عالی و فوق العاده” بودن تحلیل ایشون از متمم رو، لطفاً برای من مفهوم پردازی بفرمایید. و اینکه چرا این تحلیل از نظر شما، عالی و فوق العاده بوده؟
چهارم اینکه) متاسفانه یا خوشبختانه، ما متممیها ارزش انسانها و نوشتهها و تحلیلهاشون رو در میزان فهم و خِرَد و دانش و آگاهی اشخاص جستجو میکنیم. و نه صرفاً در القابی که پشت یک اسم، ردیف شده باشه. مثل دکتر، و … پس چون متاسفانه “در حال حاضر”، من هیچ آشنایی با این دوست محترم و اندیشههاشون ندارم، نمیتونم صرفاً از روی نام و القاب، در مورد تحلیل ایشون در مورد متمم نظر خاصی داشته باشم.
پنجم اینکه) به هرحال در مورد برندهای موفق و مطرح، مثل متمم و همچنین محمدرضا شعبانعلی، میتونه تحلیلهای زیادی توسط افراد مختلفی صورت بگیره و این میتونه طبیعی باشه. اما به نظر من به تحلیلی میشه بیشترین اعتماد رو کرد که کاملاً منصفانه باشه و کمترین نشانههای غرض ورزی در اون به چشم بخوره و ترجیحاً از طرف کسی نوشته شده باشه که حداقل یکی دو سه سال، متمم و امکانات مختلف و منحصر بفرد آموزشی اش رو خودش از نزدیک تجربه کرده باشه و صرفاً از روی نگاهی انتزاعی و تنها مبتنی بر شنیدهها و دیدهها از دور، در موردش تحلیل یا قضاوت نکنه.
ششم اینکه) متمم هر روز و هر هفته در حال رشد هست و شاید تحلیل حتی تخصصی که امروز در مورد متمم نوشته میشه، نیاز داشته باشه که تا چند روز یا چند هفته یا چند ماه آینده، دوباره مورد بازنگری اساسی قرار بگیره.
راستی. در پایان، جسارتاً میخواستم یه پیشنهاد دوستانه هم به این دوست عزیز داشته باشم و اون اینکه در سایت شون، UX یا همون User Experience رو هم کمیجدی تر بگیرن، تا خواننده ی وب سایتشون با تجربه ی بهتری پس از خوندن مطالب، این سایت رو ترک کنه.
از توجه شما ممنونم.
انتقاد ایشان را نسبت به متمم خواندم. ولی منطقی است کسی که از یک منبع انتقاد میکند هیچ وقت از مطالب آن به صورت غیرقانونی و بدون اجازه در سایت خودش استفاده نکند. ایشان در مطلب خود با عنوان “چکیده کتاب شش ستون عزت نفس ناتانیل براندن” در آدرس goo.gl/fhUfKp در پارگرافهای آخر عیناً جملات سایت بهترین پاسخ در آدرس goo.gl/jnjvIK را کپی و پیست کردهاند. (حتی میتوانید واژه متمم را در متن جستجو کنید) امیدوارم مطالب دیگر ایشان از منابع دیگری که به آن انتقاد میکنند به سرقت نرفته باشد.
شهرزاد جان این را نوشتم اگر صلاح دیدی منتشر کن. خواستم حق طرف غایب هم در این ترببون پربازدید رعایت شود.
علی جان. خیلی ممنون از دقت نظرت و کامنت خوبت.
متاسفانه بعضی از افراد به جای اینکه از امکانات و محتوای ارزشمند و اصیل و منحصربفردی که متمم برای رشد و توسعه ی فردی و اجتماعی و همچنین کمک به یادگیری رفتار حرفه ای در وب، به راحتی در اختیارشون میذاره استفاده کنند، یا حداقل اجازه بدن که دیگران ازش استفاده کنند؛ به دنبال سرقت محتوای متمم یا به دنبال مسائل دیگری میگردند و با طرح موضوعات و تحلیلهای ضعیف و غرض ورزانه، در صدد خدشه دار کردن تصویر خدشه ناپذیر متمم هستند.
البته به نظر من این طبیعیه که وقتی یک برند، موفقیت و محبوبیت ویژه و قابل ملاحظه ای در دنیای وب و در بین فضاهای آموزشی موجود و در بین علاقمندان و مشتاقان یادگیری و رشد پیدا میکنه، شاهد یکچنین اتفاقاتی باشیم که اگرچه بسیار ناراحت کننده و دلگیرکننده است، اما خبر خوب اینه که این افراد، دقیقاً با این کار، دارن موارد ضعف خودشون مثل همین سرقت محتوا یا تحلیلهای ضعیف و غرض ورزانه شون رو از این طریق، بیشتر برای عموم به نمایش میذارن.
امیدوارم که بتونیم از این به بعد کمتر شاهد چنین اتفاقاتی باشیم.
چقدر زیبا و ساده تاریخ متمم را برایم ترسیم کردی.برایت ارزوی موفقیت و سلامتی میکنم.
خیلی ممنونم دوست عزیز که احتمالا از دوستان خوب متممیما هم هستید، بخاطر اینکه حوصله کردید و کل متن رو خوندید و خوشحالم که براتون قابل استفاده بوده. 🙂
شما هم همیشه موفق و سلامت باشید.
چقدر خوب بود شهرزاد جان 🙂
و چه قدر خوش به حالت که از اول با این خونهی قشنگ همراه بودی،
یه تشکر ویژه هم از تو و همهی کسایی که خیلی پیش از من همراه متمم شدند و حمایتش کردند تا برای ماهایی که دیرتر رسیدیم، موندگار بشه.
مرسی شادی جان که وقت گذاشتی و خوندیش.
دلم میخواست این سلسله نوشتهها رو ادامه بدم، اما تغییرات و تحولات متمم اونقدر سریعه و زیاده که راستش من دیگه کم آوردم. 😉 از طرف دیگه ترجیح میدم هر کسی که متممیه یا علاقمنده که متممیبشه، از اینجا به بعد، دیگه همه چیز رو خودش با خودِ متمم و از نزدیک حس و لمس کنه.
لطف داری عزیزم. ممنونم.
خودم هم خوشحالم که از لحظه ی تولد، کنار متمم بودم و از اون روز، هر روز شاهد رشد و بلوغش هستم و او هم هر روز، دنیای من رو با خودش بزرگ تر میکنه.
و خیلی خوشحالم که میبینم از اون روز تا امروز ، این همه دوست خوب هم مثل شما بهش پیوستن و باز میپیوندن و میدونم متمم موندگار میشه و در کنار هر کسی که دلش میخواد زندگی پربارتری رو تجربه کنه و دنیا رو به جای بهتری برای زندگی خودش و دیگران تبدیل کنه میمونه، حتی اگه ما دیگه نباشیم…
ماشالا به این قلم. همه ی اینارو خودت نوشتی؟!
چقدر خوب نوشتی. کلی خاطره برای من تداعی شد. خوش بحالت که خیلی زودتر از من با متمم آشنا شدی. من هنوز یکسالم نشده با متمم هستم. تازه ازین یکسال شش ماهشو اصلا نتونستم مطالعه کنم.
یکی از کارایی که دوست دارم زودتر بکنم اینه که محمدرضا رو ببینم و صورت ماهشو ببوسم و تشکر ویژه ازش بکنم. آدم وقتی یه همفکر و هم اندیش مثل خودش رو میبینه اونم در حد محمدرضا واقعا باید خوشحال باشه. بنظر من یه “شریعتی” دیگه ست. محمدرضا خیلی سختی کشیده قبول داری؟
من همیشه براش دعا میکنم.
همینطوره علیرضا جان. ممنون که وقت گذاشتی و تمومش رو خوندی و خوشحالم که خیلی از خاطراتِ با متمم، با خوندنش برات زنده شد.
سلام
بیشترین بخشی که از برنامه خندوانه ی صداسیما میدیدم بخشی که تمام بینندگان استودیو چشمانشان را میندند حتی مجری و مهمان میبایست با ذوق و هنر خویش همه را به یک سفر خیالی دعوت کند .
شاید یکی از بخشهاییست که مستقیما با ذوق – هنر – و روح لطیف گوینده در ارتباط هستیم .
شهرزاد جان بدون اغراق بینظیر توصیف کردی . این ذوق و هنرت رو در توصیف کردن متمم تحسین میکنم .
راستش تا الان هیییچ جایی حتی در خانواده هم مطرح نکردم که عااشق بازیگری تاتر طنز هستم ولی بخاطر نبود شرایط پایدار مالی از ورود بهش امتناع کردم . البته بخاطر بداهه گوییها – طنز صحبت کردنهام – و…. بنوعی در جمع اقوام و دوستان شناخته شدم ولی خب … .
هر وقت مجالی پیدا میکنم و تاتری از استاد مسلم تاتر کمدی ایران مرحوم ارحام صدر میبینم هم نکته جدیدی میآموزم هم غصه میخورم که چرا به یک شرایط پایدار مالی نمیرسم تا با خیال آسوده بیشترین تمرکز و توجهم را به این حیطه معطوف کنم . البته اگر اتفاقی پیش نیاید ایده ای در مورد فکر آوری ( با توجه به محتوای استراتژی متمم! ) یک غذای فست دارم که با جدیت تمام بدنبالش هستم .
باورت میشه تا حالا نه تو سایت محمدرضا و نه متمم اینقدر ننوشته بودم؟!
باورت میشه الان چندقیقست دارم فکر میکنم چرا و چطور این نوشتها رو اینجا نوشتم؟!! /:
تبریک میگم به خونه ی با صفا – مرتبت و قشنگت . و البته اینستا هم !
سلام بهروز عزیز.
شما هم باورت میشه که چقدر با این کامنتت خوشحالم کردی؟ 🙂
خیلی خیلی از لطف تون ممنونم و خیلی خوشحالم که یه دوست خوب متممیدیگه هم اینجا رو پیدا کرده و خیلی بهتون خوشامد میگم.
و خیلی خوشحالم که از این متن خوشتون اومده و تونسته شما رو به یه سفر مجازی – از زمان تولد و پیدایش متمم تا دوران بلوغش – ببره. چیزی که دقیقاً مقصود نهایی من از نوشتن این متنهاست. اینکه بتونم، توالی رویدادهای شگفت انگیز و تمام تلاشهای ارزشمندی رو که توی متمم از ابتدا تاکنون اتفاق افتاده و انجام میشه، در حد توان خودم ثبت کنم.
خیلی ممنونم که یک روز جدید رو از خودتون دونستید و توی اون با صدای بلند فکر کردین و براش باعث افتخاره که فکرتون رو باهاش در میون گذاشتین.:)
واقعا عالیه و من هم آرزو میکنم که هر چه زودتر به تمام خواستههای قشنگتون دست پیدا کنین و خبرهای موفقیت تون رو هم همینجا ازتون بشنویم.
و ممنون که به این بهانه یادی هم از استاد مسلم تاتر کمدی ایران مرحوم ارحام صدر کردید. من خودم هم عاشق کارهاش هستم. واقعا یادش گرامی…
واقعا هم خوشحالم که از خونه ی یک روز جدید خوشتون اومده و باز هم ممنون بابت همه ی لطف تون و امیدوارم همیشه اینجا رو دوست داشته باشید. 🙂
دوباره سلام
شهرزاد عزیز خیلی ممنون از این روایت خوبت.بهش میخوره اسم این پست رو بذاری من و متمم در یک نگاه یا ۵۰۸ روز در یک نگاه:)
خوب خلاصه کردی،سخته خلاصه کردن ۵۰۸ روز…
سلام. ممنون مجتبی عزیز. لطف دارین.:)
آره اون عنوانها هم جالبه، اما اون جمله، جمله ای بود که اون لحظه بهم الهام بخشید و جرقه ای شد برای نوشتن این پست و کلا محوریت پست روی مفهوم همین جمله ی خاص میچرخید توی ذهنم، برای همین برای عنوان از خودش استفاده کردم.
در کنار موضوع خلاصه کردن، یه موضوع دیگه ای هم بود که خیلی برام مهم بود و اون اینکه باید خیلی مراقب میبودم که روندش به خوبی حفظ بشه و نکته ی کلیدی ای رو یه وقت از قلم نندازم.:)
بازم ازتون ممنونم که لطف داری همیشه… 🙂
شهرزاد عزیز
خدا رو شکر میکنم که کنارمون هستی..حضور شما قوت قلبی برای گروه متمم هست…ممنون که با همه کاستیها همیشه ما رو همراهی کردی.
سمیه عزیییز من …
خیلی از لطفت ممنونم که اومدی و این پست رو خوندی و برام نوشتی.
نمیدووونی چقدر با کامنت قشنگت و اینکه اسم قشنگت رو اینجا دیدم، خوشحالم کردی.
همراهی با متمم برای من باعث افتخاره عزیزم …
سمیه جان. در برابر تمام زحمات و کارهای فوق العاده ی شما ادمین خوب و حرفه ای متمم و تمام بچههای خوب گروه متمم و محمدرضای عزیز، و مطالبی که کلمه به کلمه ش برامون باارزشه، تنها کاری که از دست ما بر میاد اینه که یه جوری و به یه طریقی و به روش خودمون ازتون قدردانی کنیم و کمک کنیم تا آدمهای بیشتری که مثل ما مشتاق رشد و توسعه ی فردی خودشون هستن باهاش آشنا بشن و ازش استفاده کنن.
بازم ازت ممنونم عزیزم و من هم خدا رو بخاطر بودن شماها خیلی شکر میکنم. 🙂
برات آرزوی بهترینها و موفقیتهای بیشتر رو دارم. :*
شهرزاد جان ازت ممنونم بابت این پست زیبا.
همیشه مشکلم این بود که اگه بخوام متمم رو به اطرافیانم معرفی کنم چطوری بگم که بیشترین تاثیر رو بذاره و اونهارو مشتاق و سرمست کنه. از ترس اینکه من در توضیحاتم کوتاهی کنم و ناخواسته ضد تبلیغی برای متمم بشم خیلی دست و پا شکسته عمل میکردم و بسیار محتاط بودم و به هر کسی پیشنهاد متمم رو نمیدادم. اما متن تو بسیار عالی بود. از این به بعد با ذکر منبع حتما به اطلاع دوستانم میرسونم. هر چند طولانیست ولی در کنار توضیحات کوتاه خودم شاید اشتیاقی رو برانگیزه. اگر هم حوصله نکردن بخونن یعنی متمم هم حوصله نمیکنن قطعا!
باز هم تشکر میکنم ازت دوست خوبم
سپیده ی عزیزم
خیلی از لطفت ممنونم که اومدی اینجا و وقت گذاشتی و این پست را تا آخرش خوندی.
و خیلی لطف کردی که نظر قشنگت رو بهم گفتی.
راستش رو بخواهی، من هم با حساسیت خیلی زیادی این کار رو انجام دادم. چند بار وسطش داشتم خسته و پشیمون میشدم که ولش کنم و ادامه ندم! چون واقعا انرژی، دقت و حساسیت زیادی میطلبید. ولی با خودم گفتم چیزی رو که شروع کردم باید تا آخرش برم و دلم میخواست چیزی رو که توی ذهنم و سوابق ذهنی و دیجیتالم داشتم، منتشر کنم تا بتونم باهاش متمم رو به کسانی که نمیشناسنش، به روش خودم و در وب خودم معرفی کرده باشم.
و چقدر کامنتها و نظرات شما دوستان خوبم منو خوشحال و دلگرم کرد.
بازم ازت ممنونم و امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشی. 🙂
سلام
من با ایمیلی که ازهومن عزیز دریافت کردم وارد سایت شما شدم.
صادقاه بگم شاید اگر در مورد سایت متمم نبود اینقدر وقت نی گذاشتم چون متن نسبتا طولانی بود و در عصر دات کام کمتر کسی حوصله میکند خصوصآ بصورت آنلاین .. و البته اطمینان دارم شما هم که حوصله نوشتن با این ظرافت را بخرج دادین نشانه علاقه و به نوعی قدر شناسی است.
با نظر هومن موافقم من چند وقتی است که با سایت متمم آشنا شدم و اشتیاقم هر بار بیشتر از قبل میشه .اما انکه چه بود از کجا شروع شد, چطور به اینجا رسید… چیز زیادی نمیدانستم
اما فضایی که با این نگارش ایجاد کردین بقدری خوب طراحی شد ه که انگار خودم در تمام آن لحظات شکل گیری وتوسعه متمم بودم . دیگر نوشههای مملو از تعریف و تمجید عادی و تکرار شده و کارایی ندارند. باید اشتیاق و علاقمندی را به نوعی ذیگر نشان داد و این نوشته شما از این دست بود روایتی که به یقین چند بار خواهم خواند .
موفق باشید .
سلام.
خیلی لطف دارین دوست عزیز و واقعن ببخشید. میدونم خیلی طولانی شد ولی اگر میخواستم بیشتر از این از مطالبش بزنم و حذف کنم نمیتوتستم به تمامیو به درستی، این روندی رو که در سوابق ذهنی م وجود داشت و برام بااهمیت بود، توصیف کنم.
با کامنت و حرفهای خوبت خیلی خوشحالم کردی و ممنونم که سر زدی و حوصله کردی و این پست را تا انتها خوندی و لطف کردی که نظرت رو هم بهم گفتی.
با بقیه صحبتتون هم کاملا موافقم و امیدوارم همه ی ما بتونیم بیشتر مراقب باشیم…
موفق و شاد باشید. 🙂
شهرزاد جان سلام
به جرات میتونم بگم ، فوق العاده نوشتی . بی نهایت زیبا و منسجم . با تک تکِ جملاتِ حساب شده و با احساست ، مخاطب رو به سفری بردی که انکار در لحظه لحظۀ این ۵۰۸ روز ، در کنارت بوده و فضایی ایجاد کردی که دقیقاً خواننده رو در جریانِ تمامیِ اتفاقاتِ این مدت قرار دادی . خیلی از خوندنِ این متنِ بسیار زیبا لذت بردم و با اجازت ، اون رو در فضاهایِ دیگه ، در دسترسِ دوستانم قرار میدم تا اونها هم مثلِ من ، لذت ببرن
بازم ممنونم ازت دوست خوبم
سلام هومن جان.
خیلی از لطفت ممنونم و ممنون که وقت گذاشتی و این سفرنامه ی طولانی ۵۰۸ روزه رو با دقت خوندی، که البته خود شما هم در متمم، تا حدود زیادی همسفر این لحظات بودی.:)
و خیلی خوشحالم که دوستش داشتی و از خوندنش لذت بردی و ازت ممنونم که حست رو برام نوشتی.
و خیلی هم لطف میکنی که با ایمیل در دسترس دوستان دیگه قرار میدی.
همیشه شاد و موفق باشی. 🙂