هر روز جدید برایتان چون نوروز باد
این پست را در ساعات پایانی سال پیش منتشر کرده بودم. گفتم شاید در ساعات پایانی امسال هم دوباره قابل خواندن باشد…
شکوفههای رنگارنگ، پرندههای نغمه خوان، درختهایی که با برگهای سبز و روشن خود، چشمانت را نوازش میکنند، قطرههای لطیف و خنک باران، هوای روحبخشی که نفس را در روح و وجودت تازه میکند …، همه و همه، نوید نوروز و سالی جدید را میدهند.
برق چشمان آدمیان را میبینی که امید به سالی بهتر در آن موج میزند. سالی که شادیها و امیدها و رضایتهای جدیدی برای شان به همراه داشته باشد. سالی که بر دردهای جسم و روح شان التیامیبیش باشد. سالی که کمتر شاهد درد و رنج انسانهای دیگر باشند، بیشتر شاهد شادیها و خندهها باشند، بیشتر شاهد مهربانی آدمها با خودشان، شاهد مهربانی آدمها با همنوعانشان، شاهد مهربانی آدمها با حیوانات، و شاهد مهربانی آدمها با طبیعت و هر آنچه که در آن هست باشند.
با این آخرین نوشته ی یک روز جدید در ساعات پایانی یک سال دیگر، آرزو میکنم سالی که تنها چند ساعتی به بستن کتاب ۳۶۵ صفحه ای خط خطی شده اش – با هر داستان تلخ و شیرینی که برای هر کدام از ما در آن نوشته شد یا نوشتیم – مانده است؛ فرصتی بوده باشد برای تمرین بیشتر یادگیری، تمرین عشق، تمرین تلاش، تمرین قدردانی، تمرین مهربانی، تمرین گذشت، تمرین هر چه خوبی و راستی و درستی است و در یک کلام، «تمرین زندگی»، آنچنان که شایسته ی نام ما به عنوان «انسان» است …
و آرزو میکنم سالی که تا چند ساعتی دیگر، کتاب ۳۶۵ صفحه ای ای جدیدش را با تمام صفحات سفید آن خواهیم گشود، فرصتی جدید باشد برای ادامه ی همه ی تمرینهای شگفت انگیز سال گذشته مان با این تفاوت که نگاه مان به هر آنچه که پیش روی ماست، از فاصله ای دورتر و از زاویه ی بازتری باشد؛ درک مان گسترده تر و عمیق تر، و بینش مان قوی تر و مثبت تر باشد و با خود عهد ببندیم که تغییر مثبت و رشد و تعالی و درک خوبیها و شگفتیهای جهان آفرینش، و اینکه بکوشیم تا در حد توانمان، در دنیا تاثیرگذار باشیم تا شاید آن را به مکانی بهتر، زیباتر و آرام تر برای بودن و زندگی همگان تبدیل سازیم؛ بیش از پیش، چون چراغی فرا روی راه پر فراز و نشیب زندگی مان قرار گیرد.
در آخر نوشته ام، علاوه بر اینکه میخواهم عید نوروز و سال نو را به شما تبریک بگویم و برای تان آرزوی شگفت انگیزترین روزها را داشته باشم؛ دو هدیه یا عیدی هم به شما تقدیم میکنم.
هدیه ی اول، یک سفره ی هفت سین زیبای مجازی است! و هدیه دوم، شعری زیبا از فریدون مشیری، تا یادمان نرود که در صبح نوروزی، پنجرهها را بگشاییم و دگر بار، بهاران را باور کنیم.
شعری از زنده یاد فریدون مشیری :
باز کن پنجرهها را، که نسیم
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد،
و بهار،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کرده است.
همه ی چلچلهها برگشتند،
و طراوت را فریاد زدند.
کوچه یکپارچه آواز شده است،
و درخت گیلاس،
هدیه ی جشن اقاقیها را،
گل به دامن کرده است.
باز کن پنجرهها را ای دوست!
هیچ یادت هست،
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست،
توی تاریکی شبهای بلند،
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گلهای سپید،
نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین!
و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه ی تنگ،
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد.
خاک، جان یافته است.
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را …
و بهاران را باور کن!
بسیار زیبا و آموزنده
ساااااااااال نو مبارک
الان ۱:۲۸ بامداده و ۴۷ دقیقه تا سال تحویل مونده
شاد باشی شهرزاد جان عزیز
ممنون که در سال ۹۳ اینهمه مطالب زیبا و اموزنده رو با ما به اشتراک گذاشتی
ارادتمند – هومن
سلام هومن جان. ممنوونم. این کامنت خیلی باارزشههاا…:) چون دقایقی قبل از تحویل سال، ارسال شده! خیلی خوشحالم که توی اون لحظات زیبا، به یک روز جدید سر زدین.
سال نو به شما و خانواده محترمتون هم خیلی مبارک باشه و امیدوارم سال نو برای شما سالی پر از شادمانی و رضایت و موفقیت باشه.
باز هم بخاطر همه ی همراهی و مهربانی تون سپاسگزارم. 🙂