پیش نویس این نوشتهای که الان میخونید، دو هفتهای میشه که توی وبلاگم در صف انتظار تکمیل و انتشار مونده بود!
میدونید. گاهی وقتها فقط آدم دلش میخواد به دوستانش بگه که از یه چیزی خوشش اومده، یا ازش لذت برده، یا براش مفید و آموزنده بوده.
اما چون قراره توی وبلاگ منتشر بشه، مجبوره کلی آب و تاب بهش اضافه کنه و یه سری توضیحات در صدر و ذیلاش بنویسه.
این میشه که گاهی آدم از خیر نوشتن و انتشار بعضی موضوعاتی که توی ذهنش هست میگذره.
این نوشته هم یکی اون نوشتههاست، اما الان تصمیم گرفتم که دیگه هر جور که شده و هر جور که بشه، الان منتشرش کنم و بارِ ذهنیاش از روم برداشته بشه.
راستش، موضوع، اینه که من چند وقت پیش، با انتشار این پست از صدرا علی آبادی عزیز:
متوجه شدم که او به همراه دوستانش، دیواری به نام دیوار پادکست ساخته.
و از اونجا بود که با پادکستهای خودش – از جمله پادکست مقیاس ناپذیر باش هم آشنا شدم.
خوب، حالا موضوع اصلیتر که میخواستم بهش اشاره کنم اینه که واقعاً از شنیدن پادکست مقیاس ناپذیر باش لذت بردم.
شاید اغراق نباشه اگه بگم، فکر کنم ۱۰ بار در زمانهای مختلف بهش گوش دادم و از شنیدنش لذت بردم و برام بسیار الهامبخش بود یا موارد زیادی رو که در پسِ ذهنم داشتم، برام مشخصتر و شفافتر کرد یا ایدههای قشنگی رو بهم یاد داد.
در کنار این نکته که اجرای خود صدرا هم به نظر من عالی و شنیدنی بود و موزیکای هم که انتخاب کرده بود بسیار مناسب و دوستداشتنی بود.
شاید خودتون گوش داده باشید یا علاقمند باشید که بهش گوش بدید.
اما فقط بگم که یکی از موضوعاتی که در پادکست مقیاس ناپذیر باش از آقای گراهام (که اینطور که معلومه خیلی مورد علاقهی صدرای عزیز هست) یاد گرفتم (و شاید در اون مصممتر شدم) اینکه به کاربرهامون (و به طور کلی با هر کسی که با ما کار میکنه یا از محصولات یا خدمات ما استفاده میکنه) یک تجربهی شگفتانگیز ببخشیم. تجربهای که جای دیگری نتونه تجربهاش بکنه.
و بعد داشتم به این فکر میکردم که مثلاً همین مربیمون که در پست قبلی ازش حرف زدم، پس واقعاً یکی از آدمهایی هست که در این کار، به خوبی موفق بوده.
یا چرا راه دور بریم؟ همین متمم عزیز خودمون هم همینطور…
سایت خوبی هم صدرای عزیز از آقای گراهام به ما معرفی میکنه:
که برام جالب بود. فعلاً یک دفعه بهش سر زدم و با یه نمونه موفق که کوشیده مقیاس ناپذیر باشه و در این مسیر موفق هم بوده آشنا شدم:
پییِر امیدیار (Pierre Omidyar) بنیانگذار موفق eBay که داستان کسب و کارش در این سایت، میتونه نکات آموزندهی زیادی برای ما داشته باشه.
همین.
*****
اما بذارید این نوشته رو با یه آهنگ عجیب و شگفت انگیز و زیبا و دوستداشتنی تموم کنم.
میخواستم این آهنگ رو مثل آهنگهای قبلی، همینطوری بذارمش توی برگهی آهنگهای شگفتانگیز” و “دقایقی با یک موسیقی دلنواز” در فوتر سایت.
اما دلم نیومد نگم که این، یکی از همون آهنگهای آرومیهست که مربی عزیزمون، در دقایق پایانی کلاس، وقتی بعد از کلی تحرک و عرق ریختن و بالا رفتن تپش قلبمون، برای cool down و پایین آوردن ضربان قلب و حرکات و کششهای زیبای آخر کلاس میگذاشت فضای شگفت انگیزی باهاش خلق میکرد.
امیدوارم شما هم از شنیدنش لذت ببرین.
و این آهنگ فوق شگفت انگیز هم، یکی دیگه:
و چند تا دیگه از آهنگهای پایان کلاسهامون رو هم قبلاً توی آهنگهای شگفت انگیز گذاشتم.
مثل:
مطلبت عالی بود
کار خوبی کردی که منتشرش کردی.
متشکرم
خیلی خیلی ممنونم از لطف و نظرت شهرزاد جان.
صدرا جان، ممنون از تو و کارهای ارزشمندت.
و با آرزوی موفقیتهای بیشتر برای تو.
سلام
اهای بعضیا – – فقط من شما را میبینم و شما نه من را میشناسید و اصلا نمیشناسید ولی
از بودن شما —- بودن با شما —– کلی لذت میبرم
دم محمدرضا گرم —- سرش خوش باد — که اینچنین — چنین دوستانی را دور هم جمع کرد
اما
این جمله خیلی زیباست : ” کاش هر روز جدید را با این اندیشه آغاز کنیم؛ که بکوشیم، کمیاز روز پیش، بهتر باشیم. ”
ولی کلمه ” کاش ” در اول جمله احساس بار منفی میدهد که این کار ممکن نیست یا حسرت است یا به ندرت میشود
حالا اگر بدون ” کا ش ” باشد “هر روز جدید را با این اندیشه آغاز کنیم؛ که بکوشیم، کمیاز روز پیش، بهتر باشیم”
یا ” امیدوارم هر روز جدید را با این اندیشه آغاز کنیم؛ که بکوشیم، کمیاز روز پیش، بهتر باشیم”
موضوع نظر شخصی من بوده است با این حال از مطالب خوب سایت شما سپاسگذارم
“آهای بعضیا” … :))
جالب بود.
سلام به شما.
ممنون از لطف تون دوست عزیز.
در مورد بخش دوم حرفهاتون. یه چیزی رو میدونستین؟
فوق العاده بود برای من، چیزی که گفتین.
شاید باورتون نشه که خودم هم نسبت به این کلمه ی “کاش” در این جمله – که نمیدونم اون موقع (شاید حداقل ۲ سال پیش بوده) که این جمله رو در اینجا نوشته بودم و گذاشته بودم چه حسی با من همراه بوده که این “کاش” رو به جمله ام اضافه کرده بودم – اما واقعیتش اینه که هر دفعه که خودم به وبلاگم سر میزدم، بهش حس خوبی نداشتم و یه ندای درونی بهم میگفت: “عوضش کن”
اما هر بار، پشت گوش انداختن و اقدام نکردن.
به خصوص که دمِ دستم هم نبود و باید میرفتم توی سی پنل و توی کد برای تغییر ویرایش میکردم.
در هر صورت، میخوام بگم که خیلی از شما دوست عزیز ممنونم که به این نکته توجه کردین و این موضوع رو به یادم آوردین و من رو مصمم تر کردین که برم و درستش کنم. 🙂
جدی، الان خیلی بهتر شد (و اصلاً چیزی که توی ذهنمه رو هم الان خیلی بهتر میرسونه) :
“هر روز جدید را با این اندیشه آغاز کنیم؛ که بکوشیم کمیاز روز پیش، بهتر باشیم.”
باز هم بسیار ممنون به خاطر این تذکر خوب و به جا.