توی مترو نشستی.
برات قابل درک و قابل پذیرش نیست که برای یکربع، بیست دقیقه، نیم ساعت یا … همینطور بیکار بشینی و از فرصتی که به راحتی برای این دقایق در اختیار داری، استفاده ی مفید نکنی.
سرت توی کتابته.
با دقت و توجه هم میخونی. چون به دقیق خوندن عادت کردی.
زیر نکات مهمش هم هر چند وقت یکبار خط میکشی یا گوشه ی کتاب، نکته ای رو یادداشت میکنی.
بعد، یه لحظه سرت رو از روی کتابت بر میداری و اطرافت رو نگاه میکنی.
یکی روی صندلیهای روبرو، به تو زل زده.
وقتی هم که نگاهش میکنی، انگار نه انگار. همچنان به زل زدنش ادامه میده.
اون یکی هم داره سر تا پای آدم کناریت رو برانداز میکنه.
یکی دیگه هم به در و دیوار و پنجرهها و تابلوها نگاه میکنه.
یکی دیگه هم سرش رو از پشت تکیه داده و چشماش بسته است و دهانش بازه.
دو نفر دیگه هم دارن با هم حرف میزنن.
یکی هم سرش توی گوشیشه.
یه بچه هم اون وسط داره ورجه وورجه میکنه.
و …
این داستان معمولاً هر روز و هر ساعت، توی مترو تکرار میشه.
دیگه چی بشه که یه اتفاق خاصی بیفته.
مثلاً زبونم لال، یه نفر، مسافرها رو با سلاح گرم یا سرد تهدید بکنه، و دیدن عکس العمل مردم، جالب و عجیب بشه،
یا یه نفر، حسابی از این فروشندههای داخل مترو کلافه بشه و بازم زبونم لال، یه سیلی ای چیزی، حوالشون کنه،
یا ببینی که اون آدم چقدر قشنگ با اون یکی حرف زد، منم یاد بگیرم،
یا این یکی چرا اینطوری با اون یکی رفتار کرد، سعی کنم من از چنین رفتاری حذر کنم،
یا اینکه یکی یکدفعه بزنه زیر آواز و چهچهه،
یا دو نفر یهو پاشن، رقص موزون انجام بدن،
یا یکی از رو صندلیش پاشه پشتک و وارو بزنه،
یا هر مورد دیگری…
اینها رو نوشتم تا بگم:
راستش برای من، خیلی باعث تعجبه که گاهی از بعضی دوستان میشنوم که میگن ترجیح میدن – مخصوصا توی مترو، یا هر جا و با هر فرصت مشابه دیگری – به جای مطالعه ی کتاب یا گوش دادن به پادکستها یا فایلهای صوتی مفید، از روی مشاهده ی رویدادهای اجتماعی و رفتار مردم به مطالعه کردن بپردازند و از این طریق، به فواید دوست داشتنی و مفید مطالعه، دست پیدا کنن.
راستش برای من قابل درک نیست که نگاه کردن به آدمهایی که در اکثر موارد، به دیگران یا به در و دیوار و پنجره و تابلوهای داخل مترو یا به گوشی همراهشون زل زدند، یا گیج خوابن، یا در حال حرف زدن با شخص کناری شون هستن یا…، چه جور مطالعه ای رو قراره نصیب ما بکنه و چه دانش و آگاهی ای رو قراره به ما اضافه کنه؟
گیریم که – به احتمال خیلی کم – یه چیزهایی هم اضافه هم بکنه.
حتی در اینصورت، برای یک چنین مطالعه ای!، فوقش یک بار در ماه هم کافیه.
نه هر روز و هر بار که سوار مترو میشیم، یا در موقعیتهای مشابه قرار میگیریم.
به نظر من، دنیای امروز، دیگه دنیای اینجور وقت تلف کردنها نیست.
کاش بتونیم و تلاش کنیم تا از وقتهای آزادمون، استفادههای بهتر و موثرتری ببریم.
سلام شهرزاد نازم ❤
مترو که مسیرش به مسیرهای من نمیخوره [صبح تا شب دانشگاهم]
ولی وقتی اتوبوس سوار میشم اگه گوشی یا کتاب دستم بگیرم سرم گیج گیجی میره
فکر کنم چشمام ضعیف شده
قبلنا آهنگ گوش میدادم که اونم مدتیه فاز نمیده دیگه
الان مفیدترین کاری که میتونم بکنم پادکست گوش کردنه؛ تازگیا دارم فایلهای تصمیم گیری رو گوش میدم.
آیا رستگار میشوم ؟
پی نوشت :
کاش کمیواضح تر و به قول خارجیا more clearly درباره خودت مینوشتی شهرزاد عزیزم …
سلام. نگران نباش زینب جان. من هم تو اتوبوس یا تاکسی، اصلا نمیتونم برای مدت تقریبا طولانی چیزی بخونم. واقعا حالم بد میشه.
اما خوشبختانه توی مترو خیلی راحت کتاب میخونم. اونم با تمرکز نزدیک به صد در صد.
گوش دادن به پادکست هم عالیه. مخصوصا که رادیو متمم باشه. یا هر پادکست مفید دیگه ای.
همین کار رو ادامه بده، باشد که رستگار شوی. 🙂
پی نوشت:
I’m so clear right now.
Just enough you read my writings in A New Day, Motamem and Roozneveshteha and etc.
and you mining me through them.
سلام
اگر مطالعه ای هم قراره انجام بشه به هر حال باید یک چهارچوب داشته باشه و یک نخ و مسیر رو دنبال کنی.و نتیجه هر روز رو یادداشت کنی اگر واقعا نتیجه ای هست! و گرنه بعد از بیرون اومدن از در مترو معلوم نیست این مطالعههایی که با نگاه کردن انجام شده چی به سرشون میاد!
راستی شهرزاد خانم شما احتمالا کتابهای داستان زیادی رو خوندین بخاطر همین دوتا سوال داشتم که میخواستم از شما بپرسم ولی بخش ارتباط با من رو پیدا نکردم؛ بخاطر همین دیدم اینجا احتمالا جای خوبیه برای مطرح کردنش.
آیا داستانی رو خوندین که حول مکالمه چند نفر نوشته شده باشه؟ یعنی داستان در واقع شبیه چت در شبکههای اجتماعی باشه؟ هر چند کوتاه باشه حدودا ده صفحه یا کمتر. و اینکه آیا کسی رو میشناسید که بتونه چنین داستانهایی رو بنویسه؟
ممنونم از شما
سلام.
در مورد بخش اول صحبت تون، لطفا نگران من یکی نباشید. مسلما هیچ بلایی سرشون نمیاد. 🙂
ولی در کل درست میگین.
در مورد بخش دوم، راستش درست متوجه نشدم، داستانی که شبیه چت در شبکههای اجتماعی باشه، چه جور داستانی میتونه باشه.
اما به هر حال، کتابهایی که فکر میکنم تقریبا به یکچنین تم ای نزدیک باشن، یعنی گفتگو بین افراد مختلف زیاد باشه، و تا حدی بتونن این منظور رو برآورده کنن، در حال حاضر، بعنوان نمونه، اینها رو به یاد میارم:
کتاب ” داستانهای بی ملاک” از جلال آل احمد
داستانها و ترجمههای “علی جمال زاده”
کتاب “جزیره سرگردانی” از سیمین دانشور
کتاب “صد سال تنهایی” از گابریل گارسیا مارکز ( البته من نتونستم از خوندن این کتاب لذت ببرم)
کتاب “قلعه حیوانات” از جورج اورول
کتاب “دایی جان ناپلئون” از ایرج پزشکزاد
کتاب “بر باد رفته” از مارگارت میچل
راستی، نمایشنامهها هم برای منظور عالی هستن.
مثل: مهمانسرای دو دنیا
هملت
و …
منظورم مطالعه شما نبود. مطالعه با نگاه به مردم بود ! ممنونم بخاطر کتابایی که معرفی کردید. من برای اینکه شفاف تر بشه یه نمونه به عنوان تم کلی مینویسم.
علی: ……
حسین:……
حسین :…..
رضا:…….
علی:…..
اوه! الان که نوشتم فهمیدم چی میخوام! من داستانی شبیه فیلم نامه میخوام ! ممنون
شهرزاد جان،
به چه نکتۀ جالبی اشاره کردی. خوبه که هرکسی برای این اوقات خالیش، یه برنامهای داشته باشه و ببینه با کدومش راحتتره.
مثلاً خود من، یه وقتایی که توی تهران هستم و مجبورم با مترو اینور و اونور برم، معمولاً یه کتاب داستان توی کیفم میذارم (یا از اون بهتر، مجلهای که بهش علاقه دارم و سعی میکنم مدام اون رو بخونم: مجله موفقیت) و اون رو میخونم. معمولاً هر صفحهاش یه موضوعی هست و زود تموم میشه و مطلب جمعبندی میشه و مثل کتاب نیست که استرس نیمهکاره موندن مطلب رو داشته باشی. ضمن اینکه خط کشیدن و حاشیه نوشتن هم یه وقتایی واقعاً توی مترو سخت میشه. تازه اون هم توی مواقعی که واقعاً امکانش باشه. یادم هست یه وقتی از مترو خیام به سمت صادقیه که میرفتم، یه وقتایی فقط با زور جا میشدیم بین بقیه آدمها. یعنی حتی یه هنذفری زدن هم توی اون شرایط سخت بود. اصلاً نمیشد دستت رو تکون بدی. فقط باید مراقب جیبهات میبودی که خدایی نکرده بقیه رو دزد نکنی. شاید اونایی که این مسیر و اون ساعت شب رو تجربه نکردن، یه خرده عجیب باشه ولی حقیقت داره.
البته بعضی وقتها هم که میبینم چشمام داره به خاطر حرکت مترو اذیت میشه یا نمیتونم بشینم یا به هردلیل دیگهای مثل بیحوصله بودن، سعی میکنم هنذفریم دم دستم باشه تا بتونم به عنوان سلاحی مناسب ازش استفاده کنم و صدای همهمۀ اطراف رو نشنوم و در دنیای خودم غرق شوم.
در مورد کامنتی که نوشتی (خوابیدن توی ساعتهای بیکاری)، من از مسیر دانشگاه به خوابگاه که معمولاً ظهر یا بعد از ظهرها هست، همین کار رو میکنم. شاید یکی بگه حالا نیم ساعت بخواب توی خوابگاه، مگه چی میشه؟ ولی احساس میکنم توی اون نیم ساعت خستگی، هرکار دیگهای بکنم، بازی رو باختهام.
مثل همیشه طولانی شد. اصلاً هم شرمنده نیستم. خونۀ خودته و میدونم که ناراحت نمیشی.
شاد باشی شهرزاد جان.
سینا جان.
وقتی توی شلوغی هستیم و حتی نمیتونیم دستمون رو تکون بدیم، موضوع فرق میکنه.
اونهایی رو دریاب که راحت، برای مدت طولانی، در آرامش نشستن و به تو و بقیه زل زدن. 🙂
در ضمن، خوب کاری میکنی که اصلا شرمنده نیستی.
معلومه که ناراحت که نمیشم هیچ، از خوندن کامنتهای تو و بقیه دوستانم، خوشحال هم میشم.
سلام شهرزاد
من حدود سه ماه سفر هر روزه با مترو در ساعت مشخص رو تجربه کردم. ۲۰ دقیقه صبحها و ۲۰ دقیقه عصرها در ساعت پیک، داخل مترو بودم. همونطور که نوشتی، واقعاً نمیشه هر روز به آدما زل زد و در و دیوار رو تماشا کرد. صبحها که سرحال بودم یه کتاب انگلیسی دربارهی خطمشی اکوتوریسم میخوندم و عصرها که خسته بودم کتاب داستان فارسی میخوندم. البته نسخهی پی دی اف و داخل موبایل داشتم.
کبرا جان.
خوشحالم که تو هم همینطور فکر میکنی: “واقعاً نمیشه هر روز به آدما زل زد و در و دیوار رو تماشا کرد. ”
ممنون که از تجربه ی خودت گفتی. 🙂
سلام شهرزاد !
ممنون
متروی تهران که در ساعات پیک، جای نفس آزاد نیست. چه برسد وقت آزاد:))
حمل کتاب توجیه ناپذیره، برای عده ای مثلا میگم فلان کتاب و دارم. میگن من داخل گوشیم به اندازه صد تا کتاب پی دی اف دارم اتفاقا همین کتاب هم داخل اش هست. ولی معمولا نمیخونن. چون با روشن کردن گوشی، دیگر دغدغهها اولیت پیدا میکنند و کتاب خواندن اولویت آخر میشود:)
سلام. علی جان.
ممنون که دیدگاهت رو برام نوشتی.
دوست دارم یه نکته رو اینجا بگم که نوشته ی من، اصلا اصراری به صرفا کتابخون کردن آدمهای توی مترو نیست.
روی سخن من، مشخصا توی این نوشته، کسانی هستند که نگاه کردن به آدمها رو – در فضایی مثل مترو – معادل مطالعه کردن میدونن.
ضمن اینکه قبول دارم گاهی اوقات، به قول تو، توی ساعات پیک متروی تهران، سخت تر میشه کتاب خوند یا حمل کتاب، میتونه سخت باشه و …
اما اگر کسی واقعا براش مهم باشه که از این وقت اش به درستی استفاده کنه و به جماعت زل زدگان نپیونده، راهای زیادی هست.
نه فقط مطالعه – که البته برای من دوست داشتنی ترینه و رنج حمل کتاب رو هم بخاطرش به جون میخرم و حتی شده ایستاده و توی شلوغی هم میخونمش (البته توی فکرم که یه کتابخون بخرم و گاهی هم از اون استفاده کنم برای چنین مواقعی یا در موقعیتهای مشابه) – بلکه با گوش دادن به پادکستها و فایلهای صوتی مفید، با نوشتن، حتی نقاشی کردن، با حتی بافتنی یا قلاب بافی کردن، یا حتی حتی خوابیدن و چرت زدن توی این فرصت برای کسی که بخاطر مشغله ی زیاد احتمالا با کمبود خواب مواجهه.
در کل، باید ببینیم استفاده بهتر و موثرتر از وقت و زمانهایی که در اختیار داربم، در جایگزین کردن فعل بیکار نشستن و زل زدن به دیگران و به در و دیوار و …، برای هر یک از ما چیه. 🙂
سلام
دیروز همینطور که به مجلس یادبود و ترحیم یکی از اقوام میرفتم با خودم فکر میکردم ما به عنوان یک مسلمان قبول داریم که فقط یک بار فرصت زندگی به ما داده شده است و پس از آن به دنیای جاودانه میرویم. زمانی را که هر روز و هر لحظه از دست میدهیم، دیگر به هیچ عنوان دستیافتنی نیست و قادر به جبران و تکرار نیستیم. چه بخوابیم و چه بیدار بمانیم، چه مطالعه کنیم و چه با موبایل بازی کنیم، زمان سپری میشود. پس چرا از این تنها فرصتی که داریم، درست استفاده نمیکنیم. یکی از همین وقتهای بلامصرف که میشود درست مصرف کرد، همین مطالعه در مسیر است که شما فرمودید.
ممنونم بابت یادآوری
ممنون از توضیحات خوب شما.
بله. گاهی آدمیبه یه تلنگرهایی نیاز داره، که ارزش بهتر گذروندن وقت و زمانش رو بهش یادآوری کنه.