کامنتهایی (در متمم) که مرا تحت تاثیر قرار میدهند:(۲)
کامنت آقای بهروز مطیع
در پُست: روباه یا جوجه تیغی؟ سوالی که بیش از دو هزار سال قدمت دارد
(قبل از هر چیز، دوست دارم دوباره تاکید کنم که این پست، همانند پست قبلی، تنها بر اساس سلیقه ی شخصی من، به نگارش درآمده است.)
در یکی از دعوت به گفتگو های متمم، جمله ای از آرکیلوکوس، شاعر یونان باستان نقل شده بود.
و آن جمله این بود:
“روباه، چیزهای زیادی میداند؛
اما خارپشت، تنها یک چیز مهم میداند.”
قبل از اینکه به بحث اصلی نوشته ام برسم، دلم میخواست به نکته ای اشاره کنم.
اینکه برایم جالب بود که با فاصله ی زمانی اندکی، بعد از خواندن آن پست و جمله ی آرکیلوکوس و نوشتن دیدگاه خودم در اینخصوص، تازه شروع به خواندن کتاب «ذهن کامل نو» از دنیل پینک کرده بودم.
هنوز در قسمتهای ابتدایی کتاب بودم که یاد پست متمم در مورد این کتاب افتادم و وقتی یکبار دیگر به این پست: خلاصه کتاب ذهن کامل نو یا ذهن کاملاً جدید برگشتم، یکی از آن شش پایهی اصلی دنیای جدید از دیدگاه دنیل پینک، یعنی «هماهنگی و همنوایی» به دلیل نزدیکی اش به موضوع خارپشت و روباه، توجهم را بسیار جلب کرد.
متمم، اینگونه از دنیل پینک نقل میکند:
[su_quote]هماهنگی و همنوایی: دنیل پینک توضیح میدهد که «وقتی از هماهنگی میگویم، تاکیدم بر رابطه است.
بر اینکه بتوانیم ارتباط را، بین چیزهایی که حتی به ظاهر نامربوط میرسند هم برقرار کنیم».
او بر این باور است که انسانهایی میتوانند در دوران جدید – که او آن را عصر مفهوم پردازی مینامد – موفق شوند که بتوانند بین موضوعات بیشتری رابطه برقرار کنند.
صرف تمرکز بر یک موضوع تخصصی، شاید نتواند تمایز مورد انتظار در دنیای جدید را ایجاد کند.
علوم بین رشته ای یکی از نمونههای مد نظر دنیل پینک هستند. […][/su_quote]
خوب، حالا این را گوشه ای از ذهن تان داشته باشید و بیاییم سراغ کامنتها.
در این پست، همانطور که از عنوان مجموعه اش یعنی “دعوت به گفتگو” نمایان است، از دوستان متممیدعوت شده بود تا اگر باور یا تجربه یا دیدگاهی در این زمینه دارند – به صورتی که بتوان آن را با استفاده از این تعبیر بهتر بیان کرد – با دوستانشان به اشتراک بگذارند.
کامنتها و نظرات و دیدگاههای خوب و ارزشمندی در این پست از طرف دوستان متممیوجود داشت؛
اما از میان آنها، کامنتی که بیش از سایر کامنتها توجهم را جلب کرد و – به تعبیرِ عنوان این پست – مرا تحت تاثیر قرار داد، کامنت آقای بهروز مطیع بود. (+)
از استعاره ای که بهروز مطیع برای فکر کردن و تحلیل و تعبیر و پاسخ دادن به این تمرین استفاده کرده بودند، خیلی لذت بردم.
با اجازه ی متمم، یک قسمت از کامنت ایشان را که بیشتر از بخشهای دیگر این کامنت، (و البته با تصویر زیبایی که خودشان در کنار آن، تهیه و درج کرده بودند) من را تحت تاثیر قرار داد، اینجا نقل میکنم:
[su_quote]با خواندن این درس ، من هم مثل خیلی از دوستان یاد مدل T افتادم، اما فکر میکنم مدلی که مفیدتر میتونه باشه دیگه استفاده از یک T ساده برای حفر چاه و رسیدن به آب نیست . مدل بهتر شاید اینه که چند تا چاه بکنیم و با مرتبط کردن اونها زیر زمین ازشون یه قنات درست کنیم و اون پایین جریانی از منابع رو ایجاد کنیم . فکر میکنم اینطوری میتونیم توی دام کوری ناشی از نور زیاد نیافتیم.[/su_quote]
کامنت و دیدگاه ایشان، از این نظر برایم بسیار جالب و قابل توجه و دوست داشتنی بود که برای من نمونه و مصداقِ بارزی از دور شدن و تصویر بزرگ را دیدن بود.
این نکته، مرا باز به یاد این انداخت که هر گاه سعی نمیکنیم تنها از زاویه ی بسته و از فاصله ی نزدیک، به یک موضوع نگاه کنیم، و میکوشیم تا چند قدم به عقب گام برداریم و از فاصله ی دورتر و از زاویه ی بازتری به آن موضوع نگاه کنیم؛ نگاه و ادراک ما چقدر میتواند چیزهای شگفت انگیز جدیدی را مشاهده و درک کند که تا پیش از آن، از دیدن و درک شان عاجز بودیم.
پی نوشت(غیر مرتبط) :
توی این چند ماه اخیر، در کنار همه ی دوستان عزیز متممی، چند نفر – که یا از دوستان جدیدترمان هستند یا جدیداً در متمم فعال تر شده اند – توجه من رو – با ادراک شخصی و به عنوانِ یک متممیدیگر – بسیار جلب کردند و از نحوه ی فعالیت شان در متمم و از خواندن کامنتهای دقیق، دوست داشتنی و آموزنده شان بسیار لذت بردم و میبرم.
خیلی دلم میخواست که در جایی – که از قضا انتهای این پست شد – از این چند نفر (که فقط نمونه ای از صدها و هزاران دوست ارزشمند متممیمان هستند) نام ببرم و برایشان آرزوی موفقیتهای بیشتر در متمم و در زندگی رو داشته باشم: (البته با اجازه متمم عزیز)
احمد عباسی– مهدی بابایی – داود کیخسرو کیانی – مریم آزاد – مهدی پورعلیا
درود شهرزاد عزیز
سال جدید رو تبریک میگم سالی پر از اتفاقهای خوب ، روزهای سبز ، حال خوب و دل خوش برات باشه .
.
من امروز بعد از مدتها فرصت کردم و چند تا از وبلاگهای دوستان متممیاز جلمه خود ، تو رو خوندم و الان زیر همین مطلب دیدم که اسم من گذاشتی .
خیلی خوشحالم که در متمم ، دوستان زیادی پیدا کرده ام که دریچه ای جدید از زندگی رو به یکدیگر نشان میدهند که هرکدامش میتونه دنیایی پر از نکته و یادگیری باشه .
ممنون که وقت میگذاری و نظرات من تو متمم میخونی .
جای خالی پدرت سبز باشه ، روحش قرین شادی و رحمت در کنار حق تعالی ، سرت سلامت باشه . خانواده عزیزت همیشه از بلا و مصیبت و گزند به دور باشه.
ممنونم احمد عزیز. دوست متممیخوبم.
امیدوارم در سال جدید هم مثل سال قبل، پُرانرژی و پُربار در متمم ببینیمت و همیشه شاد و موفق باشی.
سلام
و البته عرض ادب و احترام فراوان
دیدن اسم خودم! آخر این کامنت!!!
بسیار سپاسگذارم. واقعا به خودم امیدوار شدم، هم متممیعزیز.
خیلی ممنون شهرزاد عزیز.
چقدر خوشحال شدم از اینکه اسم خودم رو آخر این پست وبلاگت دیدم.
تعریف شنیدن از کسی که از نوشتههاش و دیدگاههاش چیزهای زیادی یادگرفتی، حقیقتاً انگیزه آدم رو دو چندان میکنه.
آرزوی موفقیت برای خودت، وبلاگت، میکرو اکشنها و ماکرو اکشنهایی که در نظر داری میکنم 🙂
مهدی عزیز. اختیار داری دوست متممیخوبم و ممنونم از لطفت.
من – به روش خودم 🙂 – حس میکردم که یه دوست متممیمون، چه آروم و قشنگ، داره درسها رو مرتب و منظم میخونه و جلو میره.
این برام ارزشمند بود و هست.
خوشحال میشم هر وقت میبینم یا حس میکنم که دوستای خوبی مثل تو به جمع متمم اضافه میشن.
از دیدن کامنتت هم خوشحال شدم و همچنین از اینکه این نوشته رو خوندی.
با آرزوی موفقیت و شادمانی برای تو.
روباه،
مفهومیاست که در زندگیمان از کودکی همراهمان بوده. همان موقع که از کلاغ روی درخت خواست تا سخن بگوید، روباه را شناختیم. بعدها در روزهای ساده کودکی بارها و بارها روباه را در تلویزیون دیدیم، کمیکه بزرگتر شدیم و کتاب خواندن زیر دندانهایمان مزه کرد، شازده کوچولو خواندیم و مکالمههای دوست داشتنیش با روباه پیر زندگی !
اگر چشمهایم را ببندم، قرار است په حسهای به روباه داشته باشم ؟