توسعه مهارتهای فردی

دومین میکرواکشنِ من: نشانک‌های کتاب

اگر یادتان باشد، چند وقت پیش، پستی با این عنوان منتشر کردم:

اولین میکرواکشنِ من، برای رسیدن به ماکرواکشن ای که در ذهن دارم

و در آن پست، از راه اندازی یک کانال تلگرام به نام مداد رنگی و به آدرس coloredpencils55@ خبر دادم.

(ممکن است برخی از شما به آن سر زده باشید، یا به آن ملحق شده باشید)

حال، دومین میکرواکشنِ من، این نشانک‌های کتاب هستند:

هر کتاب، مرا با خود به سفری شگفت انگیز می‌بَرد.

در این سفر، نشانک را با خود همراه می‌کنم،

تا پس از هر توقف،

به یادم آورَد که سفرم را دوباره از کجا آغاز کنم.

به عنوان دومین میکرواکشن، دوست دارم از نشانک‌های کتاب ای برایتان بگویم که چند وقتی هست درست میکنم؛

اما به تازگی به دوستان باشگاهم به عنوان اولین افراد، معرفی کردم.

اگر چه یکی دو تا از اینها را به عنوان هدیه تولد به نزدیک ترین دوستانم هدیه داده ام؛

اما هدف اصلی ام از ساختن این نشانک‌ها، این است که آرام آرام با کاردستی‌هایی که خودم درست میکنم، به دنیای کارآفرینی و ایجاد و مدیریت کسب و کارهای کوچک (فعلاً خیلی خیلی کوچک) گام بگذارم و این دنیایِ – برای من – بسیار ناشناخته و پر از تازگی و ابهام و شگفتی را تجربه و تمرین کنم.

اولین سفارش دوست داشتنی ام را به تعداد ۲۰ عدد، از یکی از نزدیکترین و عزیزترین دوستهایم – شهرزاد – (هم نامِ خودم هست و هفته ای سه روز همدیگر را در باشگاه میبینیم) گرفتم.

(که البته هنوز کامل بهش تحویل ندادم)

شهرزاد، این نشانکها را دوست داشت و از من خواست که بیست عدد از آنها را برایش درست کنم، چون طبق سنت هر ساله اش می‌خواهد در پایانِ سال، به بیست نفر از دوستانش هدیه (عیدی) بدهد.

(هر سال پیش از عید، به من هم از این هدیه‌های دوست داشتنی می‌دهد و منطقش این است که دوست دارد این هدیه، حتماً کاردستی ای باشد که کسی با دستِ خودش درست کرده باشد.)

و جالب اینجاست که اولینِ نشانک ام در سفری مهیج به انگلستان رفت!;)

(هنوز هیچی نشده صادرات داشتم! – (شوخی میکنم) 🙂 )

چرا که او سفری کوتاه به انگلیس داشت و از آنجا که خواهرش – که دوستِ من هم هست – آنجا زندگی و تحصیل میکند، یکی از این نشانک‌ها را – با سفارشِ رنگ دلخواهِ او – با خودش برای او برد که خوشبختانه با استقبال زیادی از طرف او هم مواجه شد!

داستان دیگری هم هست که شاید در فرصت دیگری برایتان تعریف کنم؛

به هر حال از این داستانها که بگذریم؛

دوست داشتم این دومین میکرواکشن برای رسیدن به ماکرواکشن ای که در ذهن دارم (و شاید رسیدن به آن هدف اصلی، سالها طول بکشد!) را هم در خانه ی مجازی ام ثبت کنم.

اگر بخواهم با ادبیات متمم حرف بزنم، فکر میکنم من در حال حاضر، در مرحله ی “طراحی محصول جدید“، یکی از سه بخش اصلی استراتژی محصول هستم.

و امیدوارم بتوانم با موفقیت به مراحل بعدی برسم.

البته شاید این موضوع، به خصوص برای کسانی که در بازار باتجربه و حرفه ای هستند – از طرفِ کسی که در این حوزه صفر که چه عرض کنم، زیرِ صفر است – بسیار ساده و پیشِ پا افتاده باشد و البته طبیعی هم هست؛

اما راستش را بخواهید برای خودم بسیار دوست داشتنی است و برایش شوقِ زیادی دارم و دوست دارم بتوانم در این راه و در این دنیای جدید، و البته به کمکِ آموزه‌های دوست داشتنی، مفید و کاربردیِ متمم عزیزم، توانایی‌هایم را در چالش‌هایی که به احتمالِ زیاد، پیش رو دارم بسنجم و در عمل، بیشتر و بهتر بیاموزم.

درضمن، به عنوان میکرو اکشنِ بعدی، تصمیم دارم در نزدیکترین زمانِ ممکن، امکان و ابزاری را فراهم کنم تا شما دوستان عزیزم هم – اگر دوست داشتید – بتوانید از این نشانک‌ها و البته چند کاردستی کوچکِ تقریباً مشابهِ دیگر که بعداً معرفی میکنم، (البته فعلاً به تعداد بسیار محدود) برای خودتان سفارش بگیرید یا به دوست عزیزی هدیه بدهید.

 

13 دیدگاه در “دومین میکرواکشنِ من: نشانک‌های کتاب

  1. شهرزاد همیشه مهربان درود و تحسین فراوان به تو
    با این که برای من اواخر شب هست و کم کم چشمام داشت به خواب می‌رفت با خوندن این پست سر شوق اومدم و حس بسیار خوشایندی بهم دست داد. چون به کارهای هنری و دستی و رنگ خیلی علاقه دارم می‌تونم حست رو درک کنم و با صبوری و اراده ای که ازت سراغ دارم به زودی چشم اندازی که در ذهنت داری به زیبایی به وقوع می‌پیونده.
    موفق تر باشی

    1. سارا جان. از لطفت خیلی ممنونم دوست عزیزم.
      همونطور که یه بار، یه جای دیگه هم برات نوشته بودم، (و به مرور به درستیِ شهود خودم بیشتر ایمان آوردم;) ) تو از اون دوست‌هایی هستی که (از طرفِ خودم میگم) آدم دلش میخواد، بیرون از فضای مجازی و دیجیتال هم باهاش دوست باشه. حس میکنم فضا و روحیاتمون به هم نزدیکه. 🙂
      به هر حال خوشحالم که دوست خوبی مثل تو دارم، و ممنونم که برام نوشتی و خوشحالم کردی.

  2. شهرزاد جان.
    این ملیله کاغذی‌ها خیلی خوشگل هستن. منم یه دونه از اینا می‌خوام 🙂
    راستش رو بخوای به نظرم یکی از شیرین‌ترین درآمدهایی که در یه مقطعی تجربه کردم، درآمد حاصل از انجام کارهای هنری و فروش اونها بوده. تا مدتی اون درآمد رو پس‌انداز کرده بودم و دلم نمی‌اومد خرجش کنم 😉
    از طرفی تا به حال کلی کار هنری مختلف انجام دادم و به دوستانم هدیه دادم.
    البته تقریباً سه سالی هست که دیگه به شدت قبل کار هنری انجام نمی‌دم. خیلی محدود شده.
    این یه مدت که کارهای لیلا و الانم کارهای تو رو دیدم خیلی دلم می‌خواد که یه وقتی رو در هفته به انجام این‌جور کارها اختصاص بدم. چون واقعاً می‌دونم که انجام کار هنری به آدم آرامش خاصی می‌ده و روحیه‌ی آدم رو شاداب و سرحال می‌کنه.
    امیدوارم همیشه موفق باشی 🙂

    1. ممنون طاهره جان. حتماً انشاله به زودی. 🙂
      خیلی خوبه که تو هم به کارهای هنری علاقه داری.
      به نظر من، اینجور کارها به زندگی یه جور لطافت میبخشه و باعث میشه آدم در کنار کارهای دیگه اش، چیزهای جدید و متفاوت ای رو توی زندگیش تجربه کنه.
      من هم از دوران نوجوانی تا حالا کارهای جورواجوری انجام دادم، اما برای خودم بوده یا فوقش هدیه به برخی عزیزانم؛
      اما چند وقته که واقعاً به این کار علاقمند شدم و دلم میخواد فعلا تمرکزم رو اختصاصی روی این کار( منظورم کار با ملیله کاغذی) بذارم؛
      و البته همونطور که بارها گفتم، به شوقِ همراهی با متمم و درسهای خوبی که میتونم ازش بیاموزم،
      و اینکه بتونم از این طریق به دنیای کسب و کارهای کوچک هم وارد بشم و در کنارش تجربه‌های بیشتری به دست بیارم.
      آره، خیلی خوب میشه تو هم یه وقتی در هفته رو به اینجور کارها اختصاص بدی و بعدش هم عکسهای کاردستی‌های قشنگت رو به ما هم نشون بدی.
      تو هم موفق باشی همیشه. 🙂

  3. سلام شهرزاد جان

    واقعا تبریک می‌گم بابت این همه سلیقه و خلاقیت.
    ظاهرا پیش‌بینی سامانِ عزیز داره درست از آب درمیاد. 🙂

    شهرزاد سه تا مورد هستن که همیشه بیشتر از چیزای دیگه، تو رو واسم تداعی می‌کنن.
    1- پائولوکوئلیو
    2- نوشت‌افزار
    3- ملیله‌کاغذی
    جمع‌شدن این سه مورد با هم تو یه پست واقعا برام جالب بود. به احتمالِ زیاد نشان‌دهنده‌ی ذوق و شوقی هست که تو این پست پنهان شده.

    موفق باشی دوستِ من

    1. مهشید جونم، “متمم” رو یادت رفت بگی. 😉 :))
      برام جالب بود چیزی که گفتی مهشید. اگرچه من تا جایی که یادمه، هنوز جایی عمومی، ملیله کاغذی‌هام و علاقه ام به این کار رو لو نداده بودم تا حالا. فقط یه مورد توی متمم چند وقت پیش‌ها که بخاطر یه تمرین، یه عکس ازش گذاشته بودم. معلومه دقت و حافظه ات عالیه. 🙂
      باز هم ممنون دوست خوبم.

      1. شهرزاد جان، متمم رو مطرح نکردم چون از نظر من جزء ضروریات و بدیهیاتِ زندگی ما هست. مثل اینکه وقتی بخوام ویژگی‌های شهرزاد رو عنوان کنم، نفس‌کشیدن رو هم قید کنم.

        یادم هست قبلا جایی ازت خوندم که ملیله‌کاغذی و اگه اشتباه نکنم اوریگامی‌هم انجام میدی. چون خواهر خودم هم به این هنر علاقه‌منده و اطرافش پر از مقواهای رنگی هست در خاطرم ثبت شده.
        هروقت که خواهرم با ظرافت و دقت مقواها رو شکل می‌ده به یاد تو هم می‌افتم.

        1. میدونم مهشید جون. فقط خواستم شوخی کنم باهات. 🙂
          فکر میکنم اسم تک تک مون، برای هر کدوم مون تداعی کننده ی متمم هست.
          به خواهر عزیزت هم از طرف من سلام برسون.

  4. چقدر خوب و قشنگ شدن. تبریک میگم. امیدوارم به هدف‌هایی که داری برسی.
    شهرزاد کلا تو نوشته‌هات یه ذوقی می‌بینم. الان هم که اینا رو درستی کردی احساس می‌کنم کلی ذوق پشتشه. امیدوارم اون ماکرواکشن ات هم محقق بشه و با ذوق بیایی و تعریف کنی 🙂 منم از دیدن این چیزای کوچیک رنگارنگ خوشگل ذوق زده میشم 🙂 همچنین وسوسه شدم یبار اون ملیله کاغذی‌ها رو امتحان کنم 🙂

    1. مرسی سعیده جان.
      خوشحالم که نسبت به نوشته‌ها و همچنین این کارها حست اینه.
      ماکرو اکشن که حالا حالاها جا داره. 🙂
      آره، ملیله کاغذی خیلی چیز شگفت انگیزیه و خیلی چیزهای خوشگل میشه باهاش درست کرد.
      تو هم حتما برو سراغش و امتحانش کن. 🙂

    1. مرسی لیلا جون. لطف داری.
      نمیدونم چرا با خوندن این جمله کوتاه توی کامنتت، احساساتی شدم و الان هم گلوم از بغض درد گرفته حسابی و اشکم در اومده. مسخره ست، نه؟ 🙂
      میدونی… “شجاعت” رو خیلی خوب گقتی، چون واقعاً نمیدونم چقدر و تا چه حد میتونم در کنارِ تمام کارها و برنامه‌های زندگیم، از پس این کار بر بیام، و اینکه بعدش چی میشه…
      اما میدونم چیزیه که دوستش دارم و با شوق و علاقه انجامش میدم و همچنین بهم کمک میکنه که برای رسیدن به هدف‌هام، تلاش بیشتری بکنم.
      به هر حال امیدوارم هر کس توی هر راهی که قدم بر میداره، براش بهترین باشه. همینطور تو لیلای عزیز. 🙂

      1. نه چرا مسخره باشه.
        خودمم گاهی اینطوری میشم. یادت هست یه مدت روزنوشته‌ها رو می‌خوندم همش گریه‌ام می‌گرفت. یادش به خیر. : )
        و شجاعت، درست‌ترین واژه‌ای بود که می‌تونستم انتخاب کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *