گفت:
“بچهها، من احتمالاً تا یک ماه دیگه میرم.
میرم کانادا. ویزام اومده و ممکنه اگر کارم درست بشه اونجا بمونم و …”
***
این حرفها را مربی ایروبیکمون گفت. حدود ۲۰ روز پیش.
اگر قبلاً برخی حرفهای من رو در برخی تمرینها و مشارکت در بحثهای متمم – وقتی به باشگاه و ایروبیک و مربی ایروبیکمون اشاره کردم – یا در این مطلب در یک روز جدید: ورزشی به نام ایروبیک خوانده باشید،
میتوانید تصور کنید که شنیدن جملهی بالا از زبان مربی دوستداشتنیمان – که فکر میکنم الان ۱۰ سالای میشود که مربی ما هست – (قبل از آن دو سه مربی خوب دیگر داشتیم)) چقدر برای من و دوستانم غافلگیرکننده و البته ناراحتکننده بود.
ضمن اینکه خداحافظی، کلاْ حس خوبی ندارد.
برای من و دوستانم، نبودن این مربیمان و اینکه دیگر با او کار نکنیم، همیشه یک چیزهایی شبیه کابوس بود.
البته مدیر باشگاهمان قرار است در نبودِ او، یک مربی خوب و حرفهای دیگر (چون میداند که ما با هر مربیای کار نمیکنیم) برای کلاس ما در نظر بگیرد.
قبلا چند بار وقتی مربی خودمان مسافرتای بود یا به علتی نمیتوانست بیاید، با آن مربی کار کردهایم و کارش عالی و خودش هم دوستداشتنی و با تجربه است،
اما الان هر چقدر میخواهیم خودمان را راضی کنیم، باز به این نتیجه میرسیم که مربی خودمان یک چیز دیگری است.
میدانید. حرفهای بودن و زیبا کار کردن و لذت بردن خودش از کاری که میکند یک طرف قضیه است،
و اینکه آن کسی که دارد حرفهای و زیبا کار میکند کیست و چطور آدمیاست، و کلاً چه جور فضا و انرژیای در کلاس یا در اطراف خود جاری میکند، یک طرف دیگر.
(به نظر من، این موضوع در هر کاری و هر زمینهای میتواند در مورد افراد صادق باشد)
اگرچه نقش زمان و عادت و دلبستگی را هم نمیشود نادیده گرفت.
اما به هر حال من کار مربیهای ایروبیک زیادی را دیدهام، و یا کم و بیش با آنها کار کردهام،
اما لذتی را که از کلاس این مربیمان میبرم، از کلاس هیچکدام دیگرشان به این شکل و این اندازه نبردهام.
دوستانم هم همین حس من را دارند.
در کنار همه ی اینها، وقتی با یک مربی باتجربه و حرفهای و باهوش و خلاق کار میکنی، هم چیزی برایت تکراری نمیشود و هم خیالت راحت است که آسیب ورزشی نمیبینی.
توی این مدت بعد از اینکه او خبر رفتنش را به ما داد، بارها به این فکر میکردم که تا چند روز دیگر، این لذتی که داریم همین الان، خیلی واقعی از کلاس او میبریم، تبدیل به یک خاطره خواهد شد.
و در آن یک ساعت و نیم ایروبیکای که این روزها کار میکنم، به این فکر میکنم که من الان، در همین لحظه دقیقاً توی همان خاطرهای قرار دارم که قرار است در آیندهی نزدیک به خاطرات قبلی در صندوقچه خاطراتام بپیوندد.
حس شگفت انگیزی است. باور کنید.
این حس عجیب، که بدانی همین الان، بله همین الان، توی آن خاطرهی آیندهات قرار داری و بدون هیچ افسوسی، داری فقط ازش لذت میبری.
برای همین، به خصوص وقتی که دیروز بهمون گفت که این آخرین سه شنبهای هست که من میام، (البته ۵ شنبه، و یکشنبه هم خوشبختانه هنوز میاد)، وقتی برای آخرین بار بعد از کار با وزنه و … زنجیرهی زیبای استِپای که طراحی کرده بود را با او انجام دادیم،
اولش در چند لحظهی اول زنجیره با به یادآوردن حرفش و اینکه این آخرین استپای هست که با او انجام میدهیم، بغض راه گلوم رو گرفته بود، اما یکدفعه به خودم اومدم و به خودم گفتم:
شهرزاد. این همون خاطرهی آیندهست که همین الان، آره همین الان توش هستی و میتونی کاملاً حسش کنی.
به خودم گفتم: از لحظه لحظهاش لذت ببر.
و همین شد که دیروز به نظر خودم یکی از قشنگترین و لذتبخش ترین ورزش عمرم رو توی فضای کلاس با اون سِت و زنجیرهی زیبا با اون موزیکهای فوق العاده و شگفت انگیز و با حرکات هماهنگ دوستانم و با حرکات زیبای او (مربیمون) و دیدن لذت بردن و حال کردن همیشگیاش با ورزش و موزیک تجربه کردم.
البته اوج این تجربه را میدانم که در روز یکشنبه که قرار است آخرین روزی باشد که با او زنجیرهی ایروبیک و کلاً آخرین کلاسی است که با او کار میکنیم، تجربه خواهم کرد.
این تجربه را بهانه کردم، تا این حس ناب و عجیب را با شما به اشتراک بگذارم.
تا بگویم به راستی خاطرات خوب آیندهی ما همین موقعیتهای اکنون و حال حاضر ما هستند که درونشان قرار داریم.
شاید اگر دقت کنیم مصداقهای بسیاری از با تمام وجود درک کردن و حس کردن، و لذت بردن از چیزی که ممکن است در آیندهای دور یا نزدیک به خاطرهای تبدیل شود در اطرافمان و در زندگی شخصیمان بیابیم.
پس چه خوب میشود اگر همیشه حواسمان باشد که تا وقتی همین الان، درون خاطرهای در آیندهمان قرار داریم، و تا هنوز خاطره نشده است آن را با تمام وجودمان لمس کنیم، حساش کنیم و از آن لذت ببریم.
خاطرهای که با افسوسِ اینکه چرا درست نفهمیدمش و حیف که آنقدر که میشد و شایستهاش بود از آن استفاده نکردم و از آن لذت نبردم، همراه نشود.
میفهمم! تجربش کردم! غمانگیزه!
ایروبیک توی گوشت و پوست آدم نفوذ میکنه و مربی با حال بخشی از این نفوذه،رفتنش درد داره واقعا!غم انگیزتر اینه که یه مدت دیگه یهو هوس کنی زنجیره رو بری و یادت نیاد و باورت نشه که یادت رفته یه حرکتهایی، شهرزاد جان یه جای امنی سیوش کن! پرواز را بخاطر بسپار مربی رفتنیست!
نجمه جان، خوشحالم که منو میفهمی. 🙂
آره سخته.
این دلبستگیها که چه کارایی دست آدم نمیده.
ولی در مورد زنجیره. اونقدر زیاد و متنوع بوده توی این چند سال، که کدومش رو سیو کنم؟ یکی دو تا نیست که؟ 🙂
بعدش هم به نظرم انجام هر کاری در زمان خودش قشنگ و دلپذیر و لذتبخشه.
الان کاری که میتونم بکنم اینه که الان دیگه از این کلاس جدید و از کار و زنجیرههای مربی جدیدمون لذت ببرم.
البته جای مربی دوست داشتنی خودمون خیلی خالیه، خیلی دلمون برای خودش و شخصیتش و کارهای قشنگش تنگ میشه، فقط شانسی که آوردیم اینه که خودش سعی کرد این مربی جدید بیاد جای خودش برای کلاسمون، چون گفت سبکش به سبک کار من تقریبا نزدیکه، و زیاد اذیت نمیشین. (نسبت به بعضی مربیهای دیگه ی اطرافمون که البته بعضی کارشون بسیار خوبه و بعضیهاشون هم نه زیاد، یا شاید با سلیقه و ذائقه ی کلاس ما جور در نمیاد، مربی خوبیه. )
میدونی. بعضی مربیها سبک شون خیلی با هم فرق داره، یا بدون رودرواسی خوب و حرفه ای و قشنگ کار نمیکنن و … و اونوقته که واقعا دیگه تحمل شرایط جدید خیلی سخت میشه.
این مربی فعلی مون خوشبختانه در جامعه ی ایروبیکیها 🙂 از شناخته شدههاست و کاملاً حرفه آیه و عالی کار میکنه. خودش هم دوست داشتنیه، قبلا میشناختیمش و دو سه جلسه ای هم باهاش کار کرده بودیم. توی مسابقات تیمیبین باشگاهی هم گاهی داوره.
اما تا اینجا که هنوز دلم برای اون لذتی که از کلاس مربی خودمون با اون ستهای سخت و پیچیده و پر از چالشش در کنار فضای لذتبخش و نه خیلی خشک و جدی میبردم تنگ میشه.
از همه ی اینها اما که بگذریم، کلاً هر جور که فکر کنی، آدمهای دوست داشتنی و خاص، با رفتنشون یه حفره و جای خالی توی زندگی و قلب آدم باقی میذارن.
اما انشالله اگر هر رفتنی هست، یه رفتن خوب باشه.
اینکه بدونی اون آدم حالش خوبه و برقراره و خوشحاله و دنبال یه زندگی بهتر و شادتر و رضایتبخش تره.
همین میتونه آدم رو خوشحال و آروم بکنه.
منم گریم گرفت! اهلی شدن خطر داره دیگه.
شهرزاد از آخرین تمرینتون یه جوری از خودت فیلم بگیر فکر نکن زنجیره چون الان جزیی از بدن و وجودت شده یادت نمیره…خیلی غم انگیزه وقتی آدم چیزی را که اینقدر باهاش ترکیب شده فراموش کنه.
نجمه جون. تموم شد دیگه مربی مون رفت…
ولی خوشبختانه یه دو سه باری، قبلا یه تیکه از دو سه نمونه از زنجیرههای ایروبیک و استپ مون رو فیلم گرفتیم، یادگاری داریم. 🙂
اهلی شدن خیلی بده
میتونه تمام رویاهای آدمو نابود کنه
باید ادم حواسش باشه کسی اهلیش نکنه
البته اهلی شدن برای کسی فرق داره
اما اینکه کسی آدم رو اهلی کنه و بعدش آدم رو رها کنه خیلی درد داره