کتاب چگونه رنج بکشیم نوشتهی کریستوفر همیلتون (با ترجمه سما قرایی) – از مجموعه کتابهای مدرسه زندگی آلن دو باتن – یکی از کتابهایی بود که در چند ماه اخیر خواندم و باید بگویم که اگر چه کتابی کوچک بود، اما حرفهای بزرگ زیادی داشت و از خواندنش بسیار لذت بردم.
موضوعی که در حین خواندن این کتاب به آن فکر میکردم این بود که ما خیلی حرفها و نکتهها را در کتابهای مختلف به شیوهها و با بیانهای مختلف میخوانیم، و البته بسیاری از آنها دوست داشتنی و آموزندهاند چون هر یک به بیانی دیگر یا جدید، پرتوی بر روی موضوعی میافکنند، یا به ما کمک میکنند تا هر بار به آن موضوع از دریچه نگاه نویسندهی دیگری بنگریم.
اما حس میکردم کتاب چگونه رنج بکشیم، از آن دست کتابهایی بود که حرفهای جدید زیادی برایم داشت که قبلاً از زبان هیچ نویسنده دیگری نشنیده بودم یا نگاه نویسندهی دیگری آن را آنطور که به این زیبایی توسط کریستوفر همیلتون اشاره شده بود به من نشان نداده بود.
چند روز پیش، بسیار خوشحال شدم که معرفی این کتاب را در سایت ارزشمند کافه بوک دیدم.
لینک معرفی این کتاب در کافه بوک
و معرفی زیبای این کتاب در کافه بوک، ترغیبم کرد تا من هم، یکی از تکههای شگفت انگیز این کتاب را که دوستش داشتم، با شما به اشتراک بگذارم.
کریستوفر همیلتون در بخشی از کتاب به داستان کوتاه و جذاب و آموزندهای از تولستوی به نام «مرگ ایوان ایلیچ» اشاره میکند و سپس در ادامه، ما را متوجه دو ویژگی مهم میکند که تولستوی در این داستان علاقمند بود به بهترین شکل برجسته سازد. (صفحه ۱۲۱)
“نخست، وحشت مطلقی که از اندیشیدن به مرگ خودمان بر ما مستولی میشود.
دوم این که در واقع برای مان ناممکن است که به مرگ خودمان فکر کنیم.”
[…]
همیلتون ادامه میدهد:
“نکته درخشان این بند، توانایی تولستوی در شرح آن وابستگی شدیدی است که ما به تجربیات خودمان داریم و این که دیگری نمیتواند آن رویدادها را، آن طور که ما تجربه کردیم، تجربه کند.”
(و به نظر من، گاه این موضوع درد عظیمیرا به آدمیتحمیل میکند و باعث میشود حس کند که در تحمل این درد، بسیار تنهاست.)
“از لحاظ پدیدارشناسی، برای هر آدم، تنها دنیایی که وجود دارد دنیای خودش است.” […]
“به علاوه، من درکی دارم که دنیایم را در آن میسازم.
ارزشها، نیازها، آرزوها، امیدها، ترسها و امیال من همه مرا بر آن میدارند تا دنیا را به شیوههایی خاص تفسیر کنم.
پروست معتقد است هر انسانی تبعهی کشوری است ناشناخته که برای او منحصربفرد و بیهمتاست.
ما در زندگیمان این را میدانیم، اما نمیتوانیم بیان کنیم که آن دنیا چیست،
اما این دنیا را سرمنشئی که در جایی دیگر، در کشوری ناشناخته، داریم این گونه میبینیم.
فقط هنرمندان میتوانند دنیایشان را توصیف کنند و ما به لطف آنها میتوانیم این دنیا را در پرتویی جدید مشاهده کنیم.
به همین دلیل میگوییم برخی رماننویسان، نمایشنامهنویسان و غیره دنیایی خلق میکنند که میتوانیم واردش شویم.”
(به عنوان مثال، همین دنیای عجیب و شگفتآوری که اریک امانوئل اشمیت به لطف نمایشنامه مهمانسرای دو دنیا ی خود، ما را به آن وارد میکند؛ و در نهایت، مبهوت از آن خارج میشویم)
“البته فکر نکنید دارم قضاوتی اخلاقی درباره خودمحوری فردی میکنم، بلکه میخواهم جنبهی مهم شیوهی هرکداممان برای تجربهی دنیا، یعنی پدیدارشناسی تجربه را درک کنم.”
این نوشته هنوز ادامه دارد، اما این تکهای بود که من دوست داشتم در وبلاگم بنویسم.
امیدوارم شما هم بتوانید این کتاب را (اگر هنوز نخوانده اید) بخوانید.
ممنون از معرفی بیشتر این کتاب. انگیزه شد برم و این کتابو کامل بخونم . شاد باشید.
خواهش میکنم دوست عزیز. امیدوارم شما هم از خوندنش لذت و بهره ببرید.