Analysis paralysis
این اصطلاحی است که تقریبا به تازگی – در حین خواندن یک مقاله انگلیسی – با آن آشنا شدم و مثل برخی موضوعات جدیدی که تازه به گوشم میخورند یا برای اولین بار با آنها اشنایی پیدا میکنم بسیار برایم جذابیت داشت، و حس کردم پنجرهی جدیدی را در ذهنم باز کرد.
دو واژهی Analysis و paralysis با تلفظ مشابه، برای اولین بار در یک فرهنگ لغت مربوط به سال ۱۸۰۳ در کنار هم ظاهر شدند، تا با در کنار هم قرار گرفتنشان ماندگاری و تاثیرگذاری بیشتری خلق کنند.
Analysis paralysis را به معنای فلج تحلیلی یا فلج تجزیه و تحلیل به کار میبرند.
یعنی “تحلیل بیش از حد شرایط یا فکر کردن بیش از اندازه به طوری که در نهایت به گرفتهنشدن هیچ تصمیمیمیانجامد.”
فلج تحلیلی و پیامدش که میتواند قدرت تصمیم گیری را از ما سلب کند، ما را به یاد داستان قدیمیروباه و گربه هم میاندازد. (که مشابه همان مثال کلاسیک روباه و جوجه تیغی هست که در متمم با آن آشنا شدیم)
در این داستان، روباه و گربه داشتند در مورد راههایی که برای فرار از دست سگهای شکاری بلد بودند با هم صحبت میکردند.
روباه به این افتخار میکرد که یک عالمه راه فرار میداند. اما گربه اعتراف کرد که فقط یک راه بلد است.
از قضا چیزی نگذشت که چند سگ شکاری از راه رسیدند، و گربه بدون معطلی از همان یک راهی که بلد بود استفاده کرد و از درخت بالا رفت و جانش را نجات داد.
اما روباه که راههای فرار زیادی بلد بود، همانجا که نشسته بود شروع کرد به تجزیه و تحلیل کردن و به این فکر میکرد که: حالا بهتر است کدام راه را انتخاب کند؟
اما با دچار شدن به فلج تجزیه تحلیل و از دست دادن قدرت تصمیم گیریاش، در نهایت گرفتار و طعمهی سگهای گرسنه شد.
این موضوع به طریقی دیگر، ماجرای الاغ بوریدان را هم به یادمان میآورد.
همانطور که در متمم خواندیم:
“ژان بوریدان فیلسوف فرانسوی در قرن چهاردهم میلادی، در یکی از استدلالهای فلسفی خود، یک الاغ را مثال میزند.
او میگوید الاغی را در نظر بگیرید که بسیار تشنه و گرسنه است. در دو طرفش و در فاصلهی کاملاً مساوی نسبت به او، آب و یونجه قرار داده میشود.
چون الاغ دو گزینه را کاملاً مساوی میبیند، نمیتواند هیچکدام را انتخاب کند و از گرسنگی و تشنگی تلف میشود.”
وقتی خوب فکر میکنیم میبینیم مشابه این داستانها برای ما آدمها هم میتواند به شکل دیگری اتفاق بیفتد.
وقتی در مورد یک موضوع که نیاز به اقدامیدرست و به موقع دارد، به راهها و گزینههای زیادی فکر میکنیم و برای انتخاب بهترینِشان، بیش از حد درگیر تجزیه تحلیل میشویم و آنقدر مسئله را برای خودمان پیچیده میکنیم که در نهایت عملا قدرت تصمیمگیری را از خودمان سلب میکنیم.
یا حتی فکر میکنیم که اصلاً راحتتر و ایمنتر و بیخطرتر است که اصلاً هیچ تصمیمینگیریم!
این جمله را هم از ولتر شنیدهایم (که گفته میشود یک ضرب المثل قدیمیایتالیایی مربوط به دهه ۱۷۷۰ بوده که ولتر آن را به زبان فرانسه رواج داد)
اینکه:
Perfect is the enemy of good
به معنای “عالی دشمن خوب است” یا “ایده آل دشمن خوب است”.
(بگذریم از جیم کالینز که در کتاب خود “از خوب به عالی” اعتقاد دارد که: “خوب دشمن عالی است”)
مفهوم جمله ولتر این است که اگر کسی تصمیم بگیرد کاری را به شکلی افراطی به طور کامل و بینقص انجام دهد، هرگز کاری را انجام نخواهد داد.
هملت هم در نمایشنامهی مشهور شکسپیر به همین نام، مصداق دیگری از همین Analysis paralysis است.
شکسپیر برای نشان دادن اهمیت این موضوع، بخش بزرگی از نمایشنامهاش را به شرح تردید هملت در تصمیمگیری و ناتوانی او در اقدام اختصاص میدهد.
خوب حالا که Analysis paralysis را شناختیم، راه حل چیست و چگونه میتوانیم از این فلج تحلیلی و عواقب آن خلاص شویم؟
برای رهایی از این مخمصه، میتوانیم به راههای زیر فکر کنیم:
۱- تصمیماتمان را بر اساس اهمیت، اولویتبندی کنیم.
(وقتی برای هر یک از تصمیمهایمان وزن و اهمیت متفاوتی قائل شویم، راحتتر میتوانیم از بین آنها دست به انتخاب بزنیم)
۲- هدف هر تصمیم را برای خودمان روشن و مشخص کنیم.
۳- هر تصمیم را به مراحل کوچکتری تقسیم کنیم. (همان بحث میکرواکشنها)
۴- از کمال گرایی فاصله بگیریم.
۵- خودمان (یا تیممان) را برای گرفتن بهترین تصمیم، تحت فشار مثبت قرار دهیم.
در کنار راههای بالا، خوب است که به راه حل مفیدی هم که متمم در انتهای همان درس ماجرای الاغ بوریدان، (از مجموعه درسهای تصمیمگیری) پیش پای ما میگذارد توجه کنیم: (+)
[…] “حتی یک اقدام کوچک هم میتواند کمک کند تا از این وضعیت خارج شویم.”
***
بعد از همهی این توضیحات، من داشتم به این فکر میکردم که سمت دیگری هم برای این مسئله میتواند وجود داشته باشد.
از سوی دیگر، گاهی ما پیش داوریها و قضاوتها یا تصمیمهای سریع و عجولانه و همچنین اقدامها یا واکنشهایی که کمتر بر اساس فکر و منطق، و بیشتر بر اساس غریزه انجام میشوند را تجربه میکنیم یا با آنها مواجه میشویم.
تجربههای زندگی – وقتی به رفتارهای خودم و رفتارهای دیگران نگاه و فکر میکنم – به من نشان داده است که به راستی در برخی موقعیتها و شرایط، میتواند مرز باریکی بین این دو وضعیت وجود داشته باشد و آن وقت است که یک تصمیم درست و در زمان مناسب، بیش از هر زمان دیگری حیاتی میشود و صد چندان اهمیت پیدا میکند.
تا وقتی که در آن موقعیت خاص قرار نگرفتهایم، به نظر میرسد که در جادهای هموار در میان این دو وضعیت، در حالتی کاملاً stable در حال گذر هستیم.
اما وقتی به ناگاه در آن موقعیت خاص قرار میگیریم، گویی ناگزیر به یک بندباز تبدیل میشویم که برای اینکه در قعر هیچکدام از این دو وضعیت سقوط نکنیم، سخت نیازمندِ داشتنِ هنر و مهارتِ بندبازی در این میانه هستیم، تا در این بندبازی اگر حتی تلوتلو هم میخوریم، در این مسیر راه را به سلامت به پایان برسانیم.
منابعی که برای اصطلاحات و داستانها و همچنین راه حلهای فلج تحلیلی در این نوشته از آنها استفاده کردم:
متمم و + و + و +
سلام شهرزاد جان
ممنون از نوشتهی خوبت.
راستش من احساس میکنم گاهی اوقات به طور افراطی با این مسئلهی تحلیل کردن مواجه میشم. حتی میشه گفت دچار وسواس میشم. در یه سری مسائل باهاش کنار میام اما در مورد چیزایی که مربوط به کارم میشه خیلی اذیت میشم. از طرفی احساس میکنم باید کار رو به بهترین شیوه و درستترین شکل ممکن انجام بدم، از طرفی انقدر مغزم گاهی راهکارهای پیچیده برای مسائل جلوی روم میذاره که گیج میشم. و خیلی وقتا در لحظه ای که باید تصمیم بگیرمهاج و واج به اطرافم نگاه میکنم، انگار یاد نگرفتم که باید کار در یک لحظه تموم بشه! شاید هم این استرس زیادی که دارم به تازه کار بودنم مربوط بشه! به نسبت سابقهی کاری ای که دارم گاهی احساس میکنم که وظایف بزرگ تر از ظرفیتم رو روی دوشم میگذارند و من هم راستش هیچ وقت دلم نمیخواد به نظر ضعیف و…..بیام. برای همین تمام تلاشمو میکنم. حالا هم در همین لحظه ای که این حرفارو دارم مینویسم بعد از کلی تحلیل و تعلل و هزار احساس جور و واجور دو روز پیش نقشههایی رو تحویل دادم که تمام این دو روز و مدتها قبلش فکرم درگیرشون هست و داره به صورت خودکار نقشهها رو تحلیل میکنه که نکنه اشتباه جبران ناپذیری مرتکب شده باشم. اگر دست خودم بود راستش هیچ وقت فکر نمیکنم قادر بودم این کار رو تموم کنم و تحویل بدم، اما چون دارم توی یه مجموعه کار میکنم، دیگه مجبورم کارمو تموم کنم و وظیفمو انجام بدم:))). خیلی این روزا احساس سخت ناکافی و ناکامل بودن و تنش میکنم. امیدوارم این سیستم تحلیلگر و خطا یاب ذهنم کمیآروم بگیره، چون به زودی امتحان بزرگی هم در پیش داره که باید با موفقیت از پسش بربیاد.
امیدوارم سلامت باشی و در لحظههات احساسات خوب و عالی بدون دشمنی از هم پیشی بگیرن.
دوست تو، فرزانه
سلام فرزانه عزیز.
ممنونم که از دغدغهات برام نوشتی.
من فکر میکنم – همونطور که خودت گفتی – چون تازه به کارِت مشغول شدی، این مسئله تا حدی طبیعی باشه، و به نظر من با گذشت زمان که باعث بشه تجربهها و تصویرهای بیشتری توی ذهنت جا بگیره، به مرور، اعتماد بیشتری به خودت و تصمیمهات و اقدامهات پیدا میکنی.
ولی خوب، نکتههای همین نوشته هم به نظرم میتونه کمککننده باشه.
امیدوارم در امتحان بزرگی هم که در پیش داری موفق باشی.
از دعای قشنگت هم ممنونم.
چقدر قشنگ گفتی:
“و در لحظههات احساسات خوب و عالی بدون دشمنی از هم پیشی بگیرن”
با این جملهات، انگار، یه جورایی «ولتر» و «جیم کالینز» رو با هم آشتی دادی. 😉
بازم ممنون.