نمیدونم چرا این مدت حس و حال نوشتن و به روز کردن وبلاگ رو نداشتم.
الته هنوز هم ندارم.
اما دیدم خیلی وقته که وبلاگ قشنگم به روز نشده و یه جورایی سوت و کور شده.
راستش چند وقت پیش توی مرتب کردن کمدهام، چند تا نامهی قدیمیپیدا کردم و خوندنشون خیلی حس خوبی بهم داد و کلی خندهام گرفت.
با خودم گفتم یه بار بذارمشون توی وبلاگ.
اما بهانه یا حوصلهاش پیش نمیومد.
اما وقتی توی یکی از گزارش هفتگیهای محمدرضا که به “نامههایی که دیگر نوشته نمیشوند” اشاره کرده بود (+) و لینک یک سایت جالب هم برای اینکه بتونیم نامههای قدیمیآدمهای شناخته شده و یا ناشناس رو پیدا کنیم و بخونیم بهمون معرفی کرده بود، بیشتر به این کار ترغیب شدم.
حالا گفتم بیام و برای آپدیت کردن یک روز جدید و توی این روزهای خسته کننده، چند تاشون رو به شما هم – به عنوان یه زنگ تفریح خودمونی – نشون بدم.
کلا دوست داشتم دو سه نمونه اش رو اینجا بذارم که به یادگار بمونه،
و اگه شما هم دوست داشتین اونها رو بخونین.
(هیچ موضوع خصوصی خاصی وجود نداره توشون)
این نامهها مربوط میشن به وقتی که برادر بزرگتر من، تازه بعد از دیپلمش رفته بود سربازی. و من هم سوم چهارم دبستان بودم. (توی دههی ۶۰)
جالبه. با خوندن نامه برادرم، کمیهم سفر میکنیم به حال و هوای زندگی سربازیِ سربازهای عزیز.
و اینکه اونموقعها چقدر کتابی مینوشتن توی نامهها.
(راستی. به عبارتِ “نامه پرمحبت آمیزت” و بقیه چیزها توی نامه ی من نخندین یه وقت… 😉 :)) )
یکی از نامههای برادرم:
نامهی من در پاسخ به نامه برادرم:
این هم یک نامهی دیگه از من در زمانی دیگر:
این هم یه نمونه دیگه:
سلام شهرزاد
امیدوارم حالت خوب باشد و در پناه خدای مهربان همیشه شاد و سلامت باشی (به سبک نامههای قدیم)
فقط جهت یاداوری، تقریبا از زمانی که محمدرضا (شعبانعلی) رو میشناسم (حدود شش هفت سال) تو رو هم میشناسم مخصوصا بواسطه لیست *آهنگهای شگفت انگیز* ت و یبار هم خیلی وقت پیش فکر کنم اونجا کامنت گذاشتم (آهنگهای شگفت انگیز توی مرورگر کروم من بوکمارکه).
این زنگ تفریحت خیلی خاطرات کودکی و نوجوانی رو برام زنده کرد مخصوصا توی این روزهای کرونایی و هزاران فرسخ دوری از خانواده و وطن.
حس خوبم از این پست وبلاگت بخاطر اینه که سبک نامه نوشتن من کاملا شبیه تو بود و مخصوصا از خواهرم یاد گرفته بودم که صفحه کاغذ رو تزیین کنم، نقاشی کنم.
من نمیدونم چی سر نامههام اومده که برات بفرستم ببینی ولی یادمه پروانه ای دقیقا شبیه تو کشیده بودم یبار و با اون جزییات و گردیهای توی بال پروانه! حتی حاشیه کاغذ رو مثل تو با رنگ قرمز انجام میدادم! نقطه اخر خط رو هم با قرمز مینوشتم! سبک گل آرایی حاشیه کاغذ رو هم اون شکلی از خواهرم یاد گرفته بودم که حتی توی مشقهای مدرسه هم انجام میدادم! باورت میشه!
البته من نامهها رو برای پدرم و دوستام و معلمهام میفرستادم بیشتر.
خلاصه خواستم بگم زنگ تفریح بسیار خوبی بود و خستگی کار امروزم کاملا رفع شد با این همه لبخندی که با خوندن این نامهها داشتم.
عزت زیاد
سلام مهدی جان.
ممنون از لطف و احوالپرسیت. خیلی خوب بود، به سبک نامههای قدیم. 🙂
خوشحالم بابت نکتهای که توی یادآوری گفتی و اینکه آهنگهای شگفتانگیز من رو دوست داری.
و خوشحالم که این زنگ تفریح هم برات دلپذیر بود.
اینکه گفتی هزاران فرسخ دوری از خانواده و وطن، راستش همین داداش عزیزم هم در حال حاضر مدتی هست که هزاران فرسخ از ما دور هست.
همین نامهها رو دیروز توی گروه خانوادگیمون فرستادم – و در کنار همه اعضای خانوادهام که کلی ابراز احساسات کردن – این برادرم، اون لحظه با خوندنشون علاوه بر اینکه خیلی خوشحال شد، اما حسابی هم احساساتی شد و دلتنگ.
گفت: “خدا بگم چیکارت نکنه. کلی گریه کردم با خوندنشون. عالی بود، عالی.”
ای جااانم (منظورم به برادرمه 😉 – اما راستش وقتی دیدم اون لحظه اینقدر دلتنگ شده با خوندنشون، با خودم گفتم کاش نفرستاده بودم. البته قبلش تلفنی که باهاش صحبت میکردم گفتم این نامهها رو پیدا کردم. گفت بفرست حتما) 🙂
چه جالب بود برام که گفتی تو هم دقیقا به همین سبک نامه مینوشتی. و خیلی جالب بوده که تو هم پروانهای دقیقا شبیه من کشیده بودی یه بار با اون جزییات و گردیهای توی بال پروانه. احتمالا این پروانه توی یکی از این کتاب آموزش نقاشیها بوده. 🙂
نامه و کارت پستال از دوستهام هم زیاد دارم. اگه پیداشون کردم باز هم یه بار کمیخاطرهبازی میکنم و چند نمونه ازشون رو توی وبلاگم میذارم.
ممنون که برام نوشتی دوست متممیعزیزم. امیدوارم لبت همیشه خندون و دلت همیشه شاد باشه.
سلام شهرزاد
آخه الاهی، خیلی خوب بود، کلی انرژی دادی
علیرضا جان 🙂