هر سال، در روز معلم، معلمهای مختلفی از برهههای مختلفی از زندگیمون رو به یاد میاریم.
معلمهای مدرسه، معلمهای دانشگاه، معلمهای زبان، و هر معلمیکه شاید به هر طریقی در هر سنی چیزهایی از او یاد گرفتیم یا درسهایی آموختیم.
دلمون برای خیلی از اونها، برای کلاسهاشون، شخصیتهای منحصر به فردشون، و فضای خاصی که با روحیات و اخلاق خاص هر کدوم توی کلاسهاشون حس میکردیم تنگ میشه.
اما به نظر من اونهایی عمیقترین یادها رو در خاطرِ ما به جای گذاشتند که به طریقی برامون الهامبخش و در زندگیمون تاثیرگذار بودن.
دوست داشتم این روز رو به معدود معلمهای الهامبخش و تاثیرگذار زندگیم – به خصوص به محمدرضا شعبانعلی عزیزم تبریک بگم.
معلمیکه با دانشش، با تفکرش، با نوشتههاش، با درسهای ملموس و ناملموسش و گاهی حتی فقط با حضورش، و همهی اینها در کنار تواضعش، الگوی معلمیرو در او به روشنی دیدم و شناختم.
(تعریف نیست. واقعیته…)
***
دوست داشتم به این بهانه چند تا عکس از چند تا از معلمهای عزیز و دوستداشتنی دبیرستانم رو هم بهتون نشون بدم.
(و در کنارش هم چند تا عکس از خودم و دوستها و همکلاسیهام در محوطه دبیرستانمون – که اینجا بماند به یادگار)
برای همه معلمهای عزیزم آرزوی سلامتی و شادکامیمیکنم.
(امیدوارم که همهشون در قید حیات باشن)
آقای خلیقی – محبوبترین معلممون بود – همه بچهها نسبت به بقیه معلمها، یک جور خاصی دوستش داشتن. 🙂 همیشه جعبه شیرینی تولد بچهها هم سر کلاس او باز میشد.
مدیر مدرسهمون (خانم رستمی) – چه خاطرههای خوبی من از این آمفیتاتر و اون ارگ روی صحنه که چندین بار هم باهاش یه چیزایی نواختم دارم. شاید یه بار تعریف کردم براتون.
آقای نصر – دبیر فیزیک
آقای فقیه – دبیر هندسه
آقای یزدانی – دبیر جبر
آقای آژ – دبیر مثلثات
آقای قزلباش
خانم کشانی – معلم پرورشی (با عینک) (برخلاف تصور عنوانِ معلمیش، خیلی نرمال و خوب بود. باهاش دوست بودم خیلی – من نفر اول از سمت چپ)
صمیمیترین دوستای دبیرستانم (اکیپ ۶ نفرهمون)
من و فروغ – شادی – آنا – فرشته – نوشین
این هم روزی بود که یکی از همکلاسیهامون ما رو به باغشون دعوت کرد و خیلی خوش گذشت. گفتم این عکس رو هم بذارم.
من در میانهی عکس، در حال تنبک زدن 🙂
تصاویر شما را که دیدم، به این فکر کردم این معلمین کجا هستند؟ چه میکنند؟ در قید حیات هستند؟
رفتم به ۱۰۰سال بعد که نه فقط ما که فرزندان ما هم نیستند و جز قاب عکسی از ما، چیزی نیست؛ البته اگر آن هم بگذارند روی دیواری یا طاقچه ای…
روزگار غریبی هست این روزگار
سلام ( سلامیاز روی شوق و ارادت قلبی)
شهرزاد عزیز ممنونم از این که جواب دادین
و خیلی خوشحالم در فضای مجازی کسانی (آقای شعبانعلی و دوستان ایشون ) رو پیدا کردم که از شرافت و بزرگی اشون به وجد میام و نسبت به وجودشون بی اندازه احساس غرور ، افتخار و امیدواری نسبت به زندگی و…. میکنم .
راستش من باید از شما عذر خواهی کنم بخاطر این که در پیامم به خوبی منظورم رو بیان نکردم و شما مجبور شدین چندین خط برام توضیح بدین.
در واقع میخواستم میزان ارادتم رو به شما بگم و دوست داشتم در اینستا نیز افتخار دوستی و آشنایی بیشتری رو باهاتون داشته باشم (بخاطر شخصیت دوست داشتنی و فهم و شعورتون و نیز حس همسن و سال بودن و راحتی از اینکه یه خانم اید مثل خودم .)
البته اینو حتما اضافه کنم که :کاملا بهتون حق میدم چون پیجم باز نیست و البته پستی هم نمیزارم بیشتر بخاطر محمدرضا وچند نفر دیگه اینستا رو نصب کردم .
و اینم بگم که خود من هم مثل شما این موارد رو در نظر دارم واسه اکسپت کردن کسی در اینستا.
دوست داشتم در مورد خودم توضیحاتی رو با ایمیل براتون بفرستم ولی آدرس ایمیل شما رو ندارم.
راستی گوشی ام مدتیه داغونه به زحمت کارامو راه میندازم باهاش. ( منتظرم گوشی یه کم ارزون تر شه بخرم )
در اینستا بهتون پیام میدم میشه عزیزم؟
امیدوارم دوستای خوبی واسه همدیگه بشیم حتی اگه هیچوقت نتونیم همو ببینیم.
دوست جدیدت مریم
سلام شهرزاد خانم خوب هستین، با شما و نظراتتون در روزنوشتههای محمدرضا جان آشنا شدم ، خیلی از نوع نگاه و شخصیتتون خوشم اومد، و با اینکه در اینستا هر کسی رو فالو نمیکنم ولی شما درخواستمو رد کردین.حدس میزدم هم سن وسال خودم باشی حدودا ، تا اینکه اینجا عکسهاتونو دیدم و جالبه که درست حدس زدم.
وبلاگ خوبی داری موفق باشی
ارادتمند مریم
سلام مریم جان.
ممنونم از نظر لطفت. و خیلی خوشحالم که به وبلاگم سر میزنی و اینجا رو دوست داری.
مریم جان. باید منو ببخشی. راستش من برای accept کردن درخواستهای فالو برای پیج اینستاگرام شخصیم (که الان یه عالمه هنوز توی صف بررسی موندن 🙂 )، چند تا معیار دارم:
یکی اینکه خودم طرف رو کاملاً بشناسم و البته بعد از شناختنش، حس خوبی هم از اینکه توی اینستاگرامم باشه داشته باشم.
یا یه وقت کسی هست که نمیشناسمش، (ایرانی یا خارجی) اما وقتی پستها و فضای پیجش (اگه عمومیباشه) رو میبینم و اگه از روحیات یا شخصیتش یا سبک زندگی یا علاقمندیهاش و … خوشم بیاد اکسپتش میکنم.
یه معیار اصلی دیگرم هم در مورد فردی که اصلاً نمیشناسمش، اینه که محمدرضا (شعبانعلی) رو فالو کرده باشه. و البته توی پروفایلش هم اسم و عکس و پستهای مشخصی داشته باشه. اونوقت یا میشناسمش (میگم عه فلانیه)، یا اینکه احتمال میدم که از دوستان متممیباشه.
بعضی درخواستها هم از طرف افرادی هست که نمیشناسم و صفحهش هم private هست، اسم و فامیل و عکسش هم مشخص نیست. و نمیتونم هم متوجه بشم که محمدرضا جزو فالووینگهاش هست یا نه. پستهاش رو هم چون پرایوته نمیبینم که بفهمم این کیه یا چه جور آدمیه. در اینصورت اونها رو اکسپت نمیکنم.
کلاً میخوام بگم من متاسفانه توی بعضی موارد مثل این مورد، آدم سختگیر و محافظهکاری هستم. و دلیل اینکه درخواست فالوی تو دوست عزیز رو رد کردم احتمالا همینه. چون نمیشناختمت و احتمالا پیجت هم پرایوت بوده و نتونستم موارد بالا رو متوجه بشم.
ببخش که توضیحم طولانی شد.
حالا مریم جان. لطفا اگه برات مشکلی نیست اکانت اینستاگرامت رو اینجا برام بنویس. یا اگه راحتتری یه مسیج به اینستاگرامم بفرست تا با کمال میل اکسپتت کنم.
ممنونم که برام نوشتی و خوشحال میشم که توی اینستاگرام ببینمت دوست من. 🙂
شهرزاد جان چقدر خوشحالم که کرونا رو شکست دادی و چقدر از دیدن عکسهات لذت بردم. به خصوص عکس آخر که خاطرات کلاس سنتور سالهای اول دانشگاه رو برام زنده کرد و ریز ریز خندیدم :))))))) خوش باشی دوست قشنگم. *:
:)))))) نسرین. با یادآوری تو خودم هم خیلی خندهام گرفتم. یادش بخیر واقعاً.
اونجا “جونی جونی یار جونی” رو میخوندیم و اینجا فکر کنم داشتم “قد و بالای تو رعنا رو بنازم” رو میخوندم :)))
بله. علاقه به ساز و موسیقی (از قبل از دانشگاه هم) از خصوصیات بارز وی بود. 😉
مرسی که یادآوری کردی. (جای لیلا هم خالی توی این یادآوری) :))
تو هم همیشه خوش باشی نسرین جونم.
میبوسمت. مراقب خودت هم باش خیلی.
خیلی خاطرهانگیزه…
دوران دبیرستان، از بهترین سالهای عمره.
یادش بخیر …
درسته. همینطوره.
دوران دبیرستان و همچنین دانشگاه، به نظرم از خاطره انگیزترین دورههای عمرمون بودن.