شاید شما هم مثل من، بارها و بارها، ضرب المثلها و حکایات و تمثیلهای زیبای فارسی را به بهانههای گوناگون و یا در موقعیتهای مختلف، زیاد شنیده باشید. حکایتها و تمثیلها و مثلهایی که از ادبیات شفاهی و زبان محاوره ای مردم به ادب رسمیراه یافته اند و بیانگر نوعی شباهت زیرکانه و شیرین به بعضی موقعیتها و وضعیتهایی هستند که ممکن است هر یک از ما یا اطرافیانمان در زمانهای مختلف تجربه کرده باشیم.
تصمیم دارم از این پس، هر از چند گاهی، یکی از این تمثیل و مثلها را در یک روز جدید بازگو کنم و با هم بنشینیم و با داستان و حکمت خواندنی پشت هر یک از این حکایات و تمثیلهای قدیم ایرانی بیشتر آشنا شویم.
لازم به ذکر است که این حکایات و مثلها را از کتاب «تمثیل و مثل» که به کوشش پژوهشگری به نام احمد وکیلیان، گردآوری گردیده، برای شما بازگو خواهم کرد.
بیایید برای اولین قسمت، ببینم ضرب المثل «استخوان لای زخم گذاشتن» روایتگر چه داستانی است:
تمثیل و مثل: استخوان لای زخم گذاشتن!
هرگاه کسی در کاری اشکال تراشی کند و طفره برود، یا عمداً کار را مشکل کند، مثل فوق درباره اش مصداق پیدا میکند.
روزی قصابی زمین خورد و پایش شکست. پیش شکسته بندی رفت تا پایش را جا بیندازد. شکسته بند که آدم بی انصافی بود موقع بستن پای قصاب، خرده استخوانی لای زخم گذاشت و پایش را بست و گفت: “اگر میخواهی پایت زود خوب شود، باید هر روز برای مداوا بیایی.”
قصاب بیچاره هر روز پیش شکسته بند میرفت و علاوه بر حق العلاج، روزی یک ران گوسفند هم به خانه ی شکسته بند میفرستاد. بدین منوال مدتی گذشت اما پای قصاب خوب نشد که نشد.
تصویر از: کتاب تمثیل و مثل (احمد وکیلیان)
از قضای روزگار، مسافرتی برای شکسته بند پیش آمد و پسرش که شکسته بندی را پیش او یاد گرفته بود به جای پدر نشست. قصاب هم به روال هر روز به خانه ی شکسته بند رفت.
پسر وقتی زخم را باز کرد، خرده استخوانی لای زخم دید و بی خبر از حیله ی پدر، خرده استخوان را از لای زخم برداشت و روی زخم را مرهم گذاشت و قصاب را روانه کرد. به این ترتیب پای قصاب خوب شد و دیگر به خانه ی شکسته بند نرفت و گوشت هم نفرستاد.
شکسته بند از سفر آمد. سرِ شام دید از گوشتهای خوبی که قصاب برایشان میفرستاد خبری نیست. علت را از زنش سوال کرد. زن گفت: ” الان چند روز است که قصاب گوشت نمیفرستد.” شکسته بند از پسرش پرسید: “این چند روزی که من نبودم فلان قصاب برای معالجه پیش تو نیامد؟” پسر جواب داد: “چرا آمد. من هم زخمش را باز کردم، دیدم خرده استخوانی لای زخم هست. آن را درآوردم و روی زخم را مرهم گذشتم و بستم و دیگر قصاب را ندیدم. حتماً پایش خوب شده است.”
شکسته بند با شنیدن این پاسخ برافروخت و بر سرِ پسر داد کشید و گفت: “ای پسر نادان! آن خرده استخوان را من لای زخم او گذاشته بودم تا از قِبَلش استفاده کنم!”
.
پی نوشت (۱) (از کتاب): در امثال و حکم دهخدا، ج۱، ص ۱۷۱، داستان این مثل، با نثری ادیبانه بیان شده است. در این داستان، قصابی ریزه استخوانی به چشمش میرود و طبیب هنگام معالجه، ریزه استخوان را از چشم قصاب بیرون نمیآورد، و تا آنجا که میتواند او را میدوشد!
پی نوشت (۲): در بخش بعدی تمثیل و مثل، با هم ببینیم پشت حکایت «آش نخورده، دهان سوخته»، چه قصه ای خوابیده است!
سلام.
من هم خوشحال شدم که تونستم اجازه بازنشر مطلب رو ازتون بگیرم.
تقریبا هر روز به صفحه تون میومدم تا از واکنش شما به برداشت بدون اجازه خودم باخبر بشم. ممنونم که اجازه دادید، ببخشید که پیش پیش بازنشر کردم.
صفحه خوبی طراحی کردید، چرا که با سرچ چهار کلمه در گوگل، صفحه شما جزء مواردی بود که در صفحه اول گوگل قابل مشاهده بود.
.
صفحه اینستاگرام کوچک ولی سعی شده عمیقی فراهم کنیم که خدمتی در حد وسع به پیشرفت و سلامت علمی، جانی، و روانی جامعه کرده باشیم، بمحتاطانه دون اینکه وارد حاشیهها شویم.
صفحه اینستاگرام: evolution.fargasht رو در اینستاگرام جستجو کنید، قابل یافتن است.
موفق و موید باشید.
سلام.
ممنون از معرفی صفحه اینستاگرام تون. بهش سر زدم. پستهای عالی و اطلاعات خوب و مفیدی رو در اختیار همگان گذاشتید.
براتون آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم صفحه تون روز به روز پربارتر و فالوورهاتون کیلو کیلو زیادتر بشن.:)
باز هم ممنونم از نظر لطف تون نسبت به این سایت و امیدوارم باز هم بتونه براتون مورد استفاده باشه.
شاد باشید.
سلام. قصد داشتم که این حکایت رو در صفحه اینستاگرامم که مربوط به زیست شناسی میشه بذارم، ولی فرصت تایپ نداشتم و خود حکایت رو دقیق نمیدونستم. تصمیم گرفتم که از اینترنت سرچ کنم و همون رو کپی پیست کنم. پس از سرچ، صفحه شما رو برای کپی پیست پسندیدم و کپی پیست کردم. امیدوارم که راضی باشید. به رسم ادب و فرهنگ، به صفحه شما لینک یا رفرنس میدم. این حداقل کاری هست که از عهده ام برمیاد. صفحه تون بنظرم خوب و حرفه ای اومد. موفق باشید.
سلام. با کمال میل.
خوشحالم که تونستین برای مطلب پست موردنظرتون در اینستاگرام، این صفحه رو با سرچ پیدا کنین و خوشحالم که دوست خوبی مثل شما قراره ازش استفاده کنه.
ممنونم بخاطر کامنت خوبتون و همچنین خوشحالم بخاطر نظر لطف تون نسبت به اینجا.
امیدوارم بازم بهش سر بزنید. 🙂
اگه هم مشکلی نداره، و این کامنت رو میخونید، خوشحال میشم صفحه ی اینستاگرامتون رو هم معرفی کنید.
موفق باشید.