این پست، یک باز نشر است.
انتشار اولیه ی آن، ۱۸ بهمن ۱۳۹۵بود.
بعد از اینکه در پست قبلی از از مدیریت زمان، حرف زدم؛ احساس کردم بد نیست این نوشته را هم، دوباره با هم بخوانیم.
[su_divider top=”no” style=”dotted” divider_color=”#7b14a5″ link_color=”#c31ec4″ size=”2″ margin=”25″]
به احتمال زیاد، بارها برای شما هم پیش آمده و متوجه شده اید – چه خود راننده بوده اید و چه به عنوان مسافر، درون وسیله ی نقلیه ای نشسته بودید – که وقتی خیابانها در مسیر عبورتان، خلوت هستند و ماشینهای کمیدر آنها درحال تردد میباشند؛ بسیار زودتر به مقصدتان رسیده اید تا وقتی که خیابانها دقیقاً در همان مسیر، شلوغ و پُر ترافیک باشند.
و هر چه ترافیک بیشتر بوده، باز هم دیرتر به مقصد خود رسیده اید.
همچنین ترافیک شما را خسته، بی حوصله، کلافه هم کرده و زمانهای با ارزشی از زندگی تان را به هدر داده است.
ضمن اینکه، آن تازگی و شور و اشتیاقی را که در لحظه ی نشستن در ماشین به شوق رسیدن به مقصد داشته اید، تا حد زیادی از شما ستانده یا کمرنگ کرده است.
یک روز، وقتی که داشتم مسیری را که در حالت خلوت، برای رسیدن به مقصدم تنها ۱۰ یا ۱۵ دقیقه زمان میبرد، به علت یک ترافیک سنگین در ۴۵ دقیقه طی میکردم؛ به این فکر افتادم که گویی همین موضوع دارد برای هدفها و خواستههایم اتفاق میافتد.
هدف یا خواسته ای را که من برای خود در نظر گرفته ام، به مثابه ی همان مقصدی میبینم که قصد و علاقه دارم تا در کمترین زمانِ ممکن، یا حداقل در مدت زمانِ مناسب و مورد قبولی به آنجا برسم.
مسیری را هم برای رسیدن به این خواسته یا خواستههایم در نظر گرفته ام و هر روز در آن مسیر حرکت میکنم.
حال،
چه اتفاقی میافتد که من دیرتر از زمان مورد انتظارم به آن خواسته میرسم؟
چه میشود که برای دستیابی به آن خواسته، بایستی زمان بیشتری صرف کنم؟
چرا گاهی حس میکنم که خواسته ام بسیار دور از دسترس تر از آن است که فکر میکردم؟
چرا گاهی در مسیرِ رسیدن به خواسته ام، نیاز به صرف انرژی بیشتری دارم؟
یا بدون اینکه به نتایج مورد انتظارم رسیده باشم؛ احساس خستگی میکنم
و چرا حتی گاهی پس از رسیدن به مقصد، دیگر آن شور و اشتیاقی را که در ابتدای مسیر داشتم، در خودم احساس نمیکنم؟
من تمامیکارهای غیرضروری، بیهوده، موازی و مواردی که از اولویت پایینی برای انجام، برخوردار هستند و مرا در طول روز، به خود مشغول میکنند را به مثابه ی همان شلوغیها و ماشینهای توی خیابانها میبینم.
مانند همان ماشینهایی که در خیابانهای مسیری که قرار است مرا به مقصد برسانند، مدام در حال تردد و رفت و آمد هستند،
مدام مرا از خواسته ام دورتر میکنند و زمانم را به بی هودگی، و روح و فکرم را به فرسودگی و خستگی میکشانند.
پس چه میتوانم بکنم؟
فکر میکنم پاسخ دادن به این سوال، خیلی سخت نباشد.
همانطور که اگر بتوانم قدری زودتر یا در ساعاتی از روز از خانه بیرون بیایم، یا از راههایی تردد کنم که ترافیکهای سنگینِ مسیر را تجربه نکنم؛ زودتر و با آرامش بیشتری هم خواهم توانست به مقصد مورد نظرم برسم؛
شاید بهترین کار این باشد که مسیر رسیدن به خواستههایم را نیز تا حد امکان خلوت کنم، و چه بسا این مسیر حتی زیباتر هم خواهد شد.
به این ترتیب که:
- هر چه کارهای بیهوده و اتلاف کننده ی وقت سراغ دارم؛ کنار بگذارم.
- از انجام چند کار همزمان و موازی، که تمرکز مغز مرا بین چند کار تقسیم میکند، بپرهیزم.
- نظم شخصی را بیش از پیش، به زندگی ام دعوت کنم.
- مدیریت زمان بهتری داشته باشم.
- برای تثبیت عادتهای خوب زندگیم، از برنامه ای که برایم مفید و دلچسب است بهره ببرم.
- و به گمان من، مهم ترین آنها اینکه:
- بیاموزم که چگونه تفکر استراتژیک داشته باشم.
همانگونه که متمم میگوید:
[su_quote]نوعی تفکر که به من کمک کند تا تصمیمهای بهتری بگیرم و از فرصتها و موقعیتهای اطراف خود بهتر استفاده کنم.[/su_quote]
اگر باز بدین منظور، در متمم جستجو کنم، و یا خوب فکر کنم یا از خلاقیتهای شخصی خود نیز کمک بگیرم؛ احتمالاً باز هم راههای بیشتری برای خلوت کردن مسیرِ خواستههایم، به ذهنم خواهد رسید، یاد خواهم گرفت، خواهم دانست و در نهایت، به کار خواهم گرفت.
آنوقت خواهم دید که در مسیر خلوت تر و حتی زیباتری که برای رسیدن به مقصد، یعنی خواستههایم فراهم و انتخاب کرده ام؛ چقدر سریع تر، با صرف انرژی کمتر، و با شور و اشتیاق و تمرکز و آرامش و نشاط بیشتری پیش خواهم رفت.
و آنگاه، ضمن آنکه خواهم توانست از مسیر، لذت بیشتری ببرم؛ با سرعتِ بیشتری و در زمانِ کمتری، به خواستههای دوست داشتنی و موردعلاقه ی خود، نزدیک خواهم شد یا به آنها دست پیدا خواهم کرد.
پی نوشت:
شاید بعد از خواندن این نوشته، مایل باشید با نوع دیگری از تفکر نیز بیشتر آشنا شوید. یعنی تفکر واگرا.
اگر دوست داشتید، این نوشته را هم بخوانید:
وقت بخیر
مدیریت زمان و افکار و در کل منابع ب بهترین شکل ممکن صورت واقعی پیدا کرد و انجام شد ، بارها و بارها و باز دوباره بارها ب اهداف رسیدیم و باز هم خواهیم رسید ، بدست خواهیم آورد بدون شک .
خب ک چی ؟
آیا واقعیت این نیست ک من فقط در پی بدست آوردن لذت هستم و ب عبارتی لذت جویی پرکار پر انرژی و مصمم هستم ؟
معمولا برا اکثریت بعد از بدست اوردن رفاه در امور زندگانی یا کسب مقام آلفا و شهرت ،،،، .
فرزند آوری و دیدن خوشبختی و خوشحالی فرزندان حد و نهایت اهداف عالیه و ذاتی هست .
حالا بعد از همه این موارد چکار کنیم ؟
فرض بر این قرار میدیم بعد از رسیدن ب تمام اهداف ذکر شده در بالا هنوز هم پر انرژی و سلامت هستم ، چ کنم ؟
من فکر میکنم تمام اینها یک خود ارضایی بیش نیس از ابتدا تا حداکثر زمانی ک توانا باشیم در حال ارضاء خود هستیم . یک چرخه تکراری و بعد تمام
سوالی دارم از شما ، چرا اکثریت مورد اشاره بالا یکی از اهداف عالیه شون رفتن ب کره ماه نیست ؟ چرا در ذهن من رفتن ب کره ماه قرار نیس منو ارضاء کنه ؟
بنظر شما ، ما در حال خدمت ب چ کس یا کسانی هستیم ؟ خودم ؟ گذشتگان ؟ آیندگان ؟ انجام وظیفه ؟
میدونید نظر من چیه ؟
هیچ نظری و پاسخی ندارم
خوشحال میشم و آگاه اگر نظر خودتون بفرمایید
ممنون از شما
وقت شما هم بخیر.
دوست عزیز. اگه شما احتمالا زندگی رو فقط “خوردن و خوابیدن و دستشویی رفتن” میبینید،
و داشتن معنای بزرگتری در زندگی، (منظورم “فرزند آوری” که شما بهش اشاره کردید نیست، البته اگه برای برخی جذابه بذار براشون جذاب باشه) و اینکه بتونین از مدت زمان کوتاهی که زنده هستید بهره و لذت بیشتری ببرین اهمیتی براتون نداره، من نمیتونم کمکی بهتون بکنم.
ضمن اینکه به نظر من، ما گاهی نیاز به داشتن هدفهای خیلی بزرگ و عجیب غریب مثل رفتن به کره ماه نداریم.
بعضی وقتها حتی یه هدف خیلی کوچیک میتونه نسخه بهتری از ما بسازه [و به قول شما ارضاء مون کنه]. ضمن اینکه به دیگران هم حس بهتری بده.
به عنوان مثال، این هدف کوچیک میتونه این باشه که مثلا شما سعی کنین در نوشتارتون قواعد نوشتاری رو بیشتر رعایت کنین و به جای استفاده از “ب”، “چ”،”ک” و نظیر اینها، از شکل درستشون استفاده کنین. یعنی:
“به”، “چه”، “که” .
استعاره بسیار زیبا و تاثیر گذاری بود
ممنون که مکاشفات خودت رو مینویسی
سایت بسیار زیبایی داری
ممنون ابراهیم عزیز.
داشتن مخاطبان خوبی که بیان، و نوشتهها و به تعبیر زیبای خودتون، “مکاشفات” 🙂 ات رو با دقت و حوصله بخونن، بسیار برام لذتبخش هست.
و خوشحالم که اینجا رو دوست دارید، و ممنونم که برام نوشتین.
درود بر شما
چند ماهی است ترافیک سنگینی در ذهنم احساس میکنم که در مسیر رسیدن به اهداف و خواستههایم اختلال ایجاد کرده است. ترافیک سنگینی که میدانم بیهوده و بیهوده است، اما راه رهایی از آن را گم کرده ام.
مدتی است میخواهم درس تفکر استراتژیک را مطالعه کنم که فراموش کردن بودم. این مطلب شما هم بنوعی تابلوی راهنمایی برای بیرون آمدن از این ترافیک ذهنی بیهوده شد.
سلام.
بسیار هم عالی.
امیدوارم از پیمودن مسیرهای خلوت تر و زیباتری که به کمک تفکر استراتژیک انتخاب خواهید کرد، لذت ببرید. 🙂